فاجعهء امروز بشری،تفکیک این سه همزاد است،فاجعه ای که موجب شد هریک از این سه خویشاوند،بیگانه از هم،راهی جدا در پیش گیرند و در نتیجه،آگاهی در شکل علم خشک،که «اطّلاع بر پدیده ها و روابط میان آنها» است،محدود شود و تحت تأثیر روح حاکم سرمایه داری جدید غربی،«جست و جوی حقیقت» را رها کند و تنها در پی کسب قدرت رود.در نتیجه،از مسئولیّت«کشف حقیقت» و «نجات انسان» و آمیزش با «ایمان»،خود را فارغ کند و به خدمت سرمایه داری پست مادّی درآید و ابزار دست «قدرت» و «سرمایه» شود و پادوئی حرمت «تکنولوژی» و «مصرف»!
و مذهب با جدا شدن از آگاهی و علم،در قالب های متحجّر دُگم ها و سنّت های جامد و کهنه و عبث و ناخودآگاه و فاقد فلسفه و معنی و هدف و حرکت،منجمد شود و از زمان و حرکت و تاریخ و منطق تحوّل و تکامل جامعه های بشری و زندگی انسانی و در نتیجه،مسئولیّت رشد و رهبری انسان باز ماند و ناچار،زندانی معابد غبار گرفته و بی جوش کهنه گردد و به انحصار عوام درآید و از دانش و حرکت و پیشرفت،بهراسد و به عقب مانده ترین قشرهای منحطّ و سنّتی و راکد اجتماعی بسنده کند و تنها به وفاداری نسل های فرسوده و فرتوتی که طبق عادت و وراثت،بدان وفادارند،دل خوش دارد.
هنر که زبان عمیقترین حکمتهای بشری و جلوه گاه قدسی ترین احساسهای عرفانی بود و از عشق،شور می گرفت و از خودآگاهی انسان،نور،با جدا شدن از این دو همزاد همیشگی اش،تا مرحلهء پست «جنسیّت»،«تجارت» و «تفنّن» سقوط کند و یا به خدمت سرمایه داری متعفّن درآید و مأمور خلق هیجان های مصنوعی و سرگرمی های خیالی و لذّت های بیمارگونهء روانی برای پر کردن خلأ زندگی های بی هدف و عمر های پوچ جامعهء رفاه و طبقهء انگل گردد و یا در خدمت روشنفکران بیدرد این جامعه قرار گیرد و خود هنر را پوچ کند و انگار که برای انسان،کشف بزرگی مرتکب شده اند و بی کمترین حیائی،از هنر عبث،تئاتر عبث،شعر عبث،مجسّمه سازی عبث،نقّاشی عبث،رمان عبث و اساسا«فلسفهء عبث» سخن بگویند!
ادامه دارد...