با چنین تلقّی ای از خداپرستی است که عمق و دامنهء معنای اصطلاحات متداولی که متأسّفانه در بین ما به ابتذال کشیده شده اند،آشکار می شود:
عبادت: به معنی سرسپردگی انسان عابد به این ارزشهاست.ورزشی است در خودسازی،تا وجود سست و ناهموار و پرتردید و تضادّ و تزلزل آدمی،مسیر هموار و استواری گردد و راه رسیدن به خدا،نرم و هموار و سبک سیر شود.
توسّل به خدا: تلاش انسانی است غرقه در طوفان حادثه ها،بدآموزی ها،آفت ها،و عبور از پرتگاه های جهنّمی در منجلاب زندگی مادّی،که همواره انسان بودن انسان را به مسخ و ابتذال و سقوط تهدید می کند.توسّل،چاره جوئی این انسان در خطر است،چنگ زدن این غریق به «عروة الوثقی» ای است در این دنیائی که انسان تعالی جوی و خدائی سرشت را به پستی و زبونی میخواند.توسّل،خدا را که مظهر همهء ارزشهای متعالی و مقدّس است،وسیله گرفتن است.
تقرّب:کوشش انسانی است برای هرچه بیشتر نزدیک شدن به این ارزشهای برتر و کمال های قدسی،علیرغم لشکر انبوهی از نیروهای ابلیسی که او را به دوردست ها عقب می رانند.
خداپرستی: نه به معنای به زبونی و ذلّت و نفی اصالت انسان افتادن در قبال جلال و جبروت جابرانهء خدای مستبدّ عالم ؛بلکه پرستش ارزشهای انسانی و در نتیجه،خدائی شدن و به خدا نزدیک تر شدن انسان است.
بیگانه شدن انسان با خویش در برابر خدا،یعنی اینکه انسان به نام دین، گرفتار تخدیری شود که به قیمت نامعقول بودن جهان و غیر علمی بودن طبیعت و بی حساب و کتاب بودن زندگی،به وجود خدا قائل باشد.خدائی که به راستی مخلوق ذهن آشفتهء انسانی است که با خود بیگانه شده و در ازای از دست دادن ایمان به خویش،به خدا ایمان پیدا کرده و تمامی ارزشها و توانائی هائی را که در «خودِ انسانی»خویش هست و وی که با خود بیگانه شده و در نتیجه،از آن همه غافل،آنها را در موجودی موهوم که انعکاس بیرونی درون خویش است تقدیس می کند و می پرستد.
ادامه دارد...