روح هائی که به دنبال آزادی می گشتند،خود به خود در برابر چنین مذاهبی ایستادند و چاره ای هم نداشتند.بدین ترتیب،افکار جدیدی که به دنبال آزادی انسان و دنبال رشد علم و عقل بودند،با اینگونه مذاهب رو در رو شدند.
مذهب هم که به دست متولّی های منجمد شدهء قرون وسطائی افتاده بود و در این شکل،نقش ارتجاعی و ضدّ انسانی داشت،در برابر این نهضت جدید قرار گرفت و خود به خود سرنوشت اش در اروپا و بعد هم در همهء دنیا به این صورت در آمد که عنوان شد:اساسا آزاد شدن انسان،موکول و منوط به رها کردن قید و بند هائی است که مذهب بر دست و پای وی نهاده است.البته مقصودم از قید و بند های مذهب،آن چیزهائی است که دستگاههای روحانیّت در اسلام و مسیحیّت، و در مذهب یهود و هندو و همه جا بر دست و پای افکار و اندیشهء انسان زده اند.
عکس العمل وجدان آزاد انسان،مبارزه با این قید و بند ها بود.در نتیجه،مکتب های مختلف به وجود آمد.این نهضت و گرایش به طرف مردم و برای عدالت طبقاتی و تنظیم عادلانهء روابط انسانها در دنیا،در برابر مذهب،رشد پیدا کرد،زیرا مذهب در دست دستگاههای حاکم و طبقهء روحانی ای بود که در طول نظام حاکم رشد پیدا کرده بودند.
بنابراین مطلب در افکار عمومی اینطور مطرح شد که:اساسا مذهب،وسیله ای است برای توجیه وضع موجود به ضرر مردم و به نفع یک اقلّیّت(یعنی طبقهء حاکم) و عملا هم می بینیم که اینطور هست.وقتی یک نهضتی که با مذهب کاری ندارد، می خواهد یک عدّه ای را از بهره کشی نجات دهد،آنوقت مذهب موجود،آن نهضت را تکفیر می کند،در نتیجه،عرفان و معنویّات هم زیر سؤال می رود و وسیله ای برای تحکیم و توجیه وضع موجود پنداشته میشود.با ادامهء فعّالیّت این نهضت ها،مذاهب و در نتیجه،عرفان و احساس عرفانی از صحنهء زندگی مردم کنار رفت.
ادامه دارد...