روشنگری اجتماعی

نظر

هرگاه میدیدم که دوستی،راه خدا و فردا و زهد و تقوی پیش گرفته و غرقهء حالات عرفانی و عروج روحانی شده و دلش را به عبادت صیقل میدهد و جانش را به آتش عشق،گدازان میسازد و به راستی که صفا و بی غشّی و طهارت وجودی یافته و در درونش بهشت شکفته و یاد خدا و سرنوشت نهائی حیات و عشق به ارزشهای خدائی و ملکات انسانی از او یک انسان متعالی و وجود صافی ساخته،گاه وادار می شدم که به گریبانش درآویزم که:ای روح ملکوتی!ای آئینهء ملکات!ای که آنهمه بلندی ها را در آسمان می بینی و اینهمه زیبائی ها را در درون خود می یابی،چگونه است که چشمت از دیدن اینهمه فاجعه که در زمین می گذرد،گوشَت از شنیدن این همه ضجّه که از پیرامونت بر میخیزد،کور و کر است؟

عشق،بدون آزادی و عدالت،صوفیگری موهوم است و عدالت،بدون آزادی و عشق،زندگی گلّه وار گوسفند در اصطبل های مدرن دامداری های پیشرفته است و آزادی،بدون عدالت و عشق،لش بازی است و تنها در آزادی تجارت و آزادی جنسی تحقّق دارد...

ارزش و عمق و اصالت هر کاری به میزان خودآگاهی،رشد شخصیّت و سرمایه و غنای فرهنگ و فکر آدمی وابسته است...

عالی ترین درجهء شهادت و ایثار و اخلاص،نه تنها گذشتن از مال و جان،که گذشتن از رشد و تکامل وجودی و معنوی و علمی خویش است و ایستادن برای پرداختن به مردم و حرف زدن با آنها و پاسخ گفتن به نیازهای ابتدائی و عادی زندگی شان.

این فاشیست ها و راسیست ها هستند که «ملّیّت» را یک مکتب ایدئولوژیک می سازند تا از آن،حربه ای برای مبارزه با ایدئولوژی یا ایدئولوژی های خاصی که با آنها سرِ جمگ دارند،بتراشند و برعکس،مخالفان ملّیّت نیز،از ایدئولوژی خاصّ خویش،خنجری می سازند که با آن،ملّیّت را نابود کنند و این هر دو،آگاهانه یا ناآگاهانه،از سر غرض یا مرض،به هر دوی اینها خیانت می کنند.ملیّت یک «واقعیّت» است و ایدئولوژی،یک «حقیقت».اوّلی «چگونه بودن» انسان را حکایت می کند؛امّا دوّمی،«چگونه باید شدن» انسان را.

ادامه دارد...