حتّی وقتی دانشجوئی بودم،استاد خراسانی می گفت:«ها!باز رفتی!برگرد؛تو لَش ات را توی کلاس،روی صندلی ها برای ما می گذاری،و خودت را برای که می بری؟کیست که از ما بهتر است؟جلوی اسم فلانی[شریعتی]ستونی در دفتر حضور و غیاب باز کنید؛و وقتی می نویسید حاضر،توضیح بدهید که خودش،یا لَش اش...من اگر بتوانم،همین الان،تو را که جلویم نشسته ای،غایب می گذارم...»
و یکی از رفقایم خندید و گفت:«پس شما باید همیشه،از اوّل تا آخر زنگ،دفترتان دست تان باشد،و فلانی را هِی حاضر غایب کنید...چون او همیشه در رفت و آمد است!»
راست می گفت؛امّا او خیال می کرد که هرکه،با آن دنیا تماسّ دارد،هرکه ساکن آن جهان غیبی نیز هست؛و گاه گاه به آن جا سری می کشد،حتماً باید عاشق باشد!عاشق کسی!او چه می دانست؟و دیگران چه می دانند،که از عشق بالاتر هم هست؛پرشکوه تر هم هست...ایمان است؛ارادت است؛درد است؛نیاز است؛سخن است؛وحی است؛قداست است؛شکوه و جلال است؛عظمت است؛مطلق است؛ایده آل است؛بی کرانگی است؛جاودانگی است؛ایثار است؛فداکاری است؛عشق به وطن عزیز است؛صفای خویشاوند است؛خون قربانی است؛زیارت کعبه است؛ذبح اسماعیل است؛سودای آزادی است؛شیفتگی رهائی است؛هوای پرواز است؛هوسِ گریز است؛قفل شکستن است؛معبد است؛محراب است؛نماز است؛نیاز است؛باغ سرسبز آرزوها است؛قامت بلند شرف است؛گردن افراشتهء غرور است؛نغمهء دلنواز الهام است؛آواز دلنشین پرنده است؛بی تابی پرسوز پروانه است؛آرامش پرگداز شمع است؛خلوت ساکت تنهائی پرغوغا است؛گوشهء پرجمعیّت تنهائی ها است...
عشق چیست؟عشقی که استاد می گفت و دیگران می فهمیدند!نمی گویم هیچ،چرا،هست؛من آن را منکر نیستم.امّا پرنده ای زیبا و خوش پرواز و رنگین است،در این باغ پر اسرار و پر اعجاز،که از آن پرندگان زیباتر بسیارند.عشق گل سرخ است؛و در آن جهان که من ساکن آن جا نیز هستم،جز گل سرخ،گل های خیال انگیزتر و شکوفاتر و معطّرتر بسیار است.گل صوفی نیز هست!گل صوفی از گل سرخ زیباتر است؛عشق سرو است،و آن جا درخت طوبی نیز هست.
ادامه دارد...