روشنگری اجتماعی

نظر

امروز،مسئولیت عالم شیعی و همچنین مسئولیت روشنفکر و انتلکتوئل و تحصیلکرده و متجدد و مردم ما،روشن است.تاجری که تجارتی کهنه دارد و مثلا پشم و پیله و غله معامله می کند،درمی یابد که زمانه دگرگون شده است و تجارتش،تجارت روز نیست.پس بلافاصله سرمایه گذاریش را عوض می کند و از آن بازار،بیرون می آید و نمایندگی جنس خارجی می گیرد.چرا که می داند آن تجارت کلاسیک مرده است؛اما همین آدم که چنین آگاهی روشن بینانه ای به زمان خویش دارد،چون به مسائل مذهبی می رسد،کهنه پرست و سنت گرا می شود.دست به آب و آتش نمی زند،کوچکترین تغییری در کارش نمی دهد و حتی در پولی که می دهد هیچ احساس مسئولیتی نمی کند.فقط همین که پولی بدهد،کلک را کنده و تصفیه شده است.

 

به چنین آدمی - که معتقد و مسئول است - می گویم که چگونه در میان حجرهء پرتت،دگرگونی اقتصادی و تغییر جهان و زیربنای زمان و دیگر شدن مصرف و روایط تجاری و اقتصادی جهان را احساس کردی،اما احساس نکردی که در برابر دور و بیگانه شدن جامعه و زمان و مذهبی که بدان معتقدی و ایمانی که بدان دل بسته ای و در برابر شخصیت هائی که پیامبر و امامشان می دانی - و می بینی که از میان نسل جوان و فرهنگ و روح جوان،رخت بر بسته اند - مسئولی؟و نمی دانی که امروز برای شناختن اینها - پیامبر و امامانت،یک کتاب،بهتر از یک تکیه است؟پس چرا باز تکیه می سازی؟

 

کتابهائی می شناسم که اگر به فارسی ترجمه شود،اعتقاد و ایمان تازه ای به نسل جوانمان می بخشد.اما ترجمه نشده و نانوشته می مانند چون پولی نیست که نویسنده و مترجم و ناشری را به ترجمه و نوشتن و چاپ این آثار برانگیزاند.و آنوقت مؤمنین،بی توجه به این مسئولیت عظیم،دین شان را به مذهب و جامعه و انسان،چنان انجام میدهند که قرنها پیش،و غافلند که مسئلهء قرن و قرنهای پیش،نداشتن آب انبار بود و مسئلهء امروز،چیز دیگری است.امروز با لوله کشی شهری،باز هم آب انبار ساختن و وقف مسلمین کردن،کار خیر نیست:یا اختلال اخلاقی است و یا مغزی!

 

ادامه دارد...

 


نظر

تشیع مصلحت،نابود کنندهء تشیع حقیقت است،همچنانکه در تاریخ اسلام،اسلام حقیقت،قربانی اسلام مصلحت شد،که آغاز نبرد میان مصلحت و حقیقت در سقیفه بود و مصلحت پیروز شد و از همانجا،همچنان ادامه دارد و همچون دو خطی که از یک نقطه آغاز می شوند و با زاویهء یک درجه ای از هم دور می شوند و هرچه می گذرد،فاصله بیشتر می شود و بیشتر،تا فاصلهء حقیقت و مصلحت،می شود فاصلهء ظلم و عدل،امامت و استبداد،جمود و اجتهاد،ذلت و عزت...یعنی گذشته و حال.

امروز مسئولیت همه روشن است،با هر عالم و تاجر و روشنفکر و مردمی صحبت می کنی،حقیقت ها و مسئولیت ها را می شناسد،اما در عمل،مصلحت نمی داند!چون می خواهد زندگی کند و ضمن داشتن رفاه و حقوق و بازار،می خواهد به نوعی،دینش را هم داشته باشد.علی و حسین و اهل بیت(علیهم السلام)را هم به عنوان قوت قلب و زینت دنیا و تسلیت آخرت،بی ضرر و بی خرج،یدک بکشد!

 

این است که برای گریز از تمامی مسئولیت های شیعه بودن - مذهب مسئولیت - راه حل هائی ساخته اند و می سازند تا خواب شان نیاشوبد.من که تمام عمر شاهد قربانی شدن و پایمال شدن حقیقتها به وسیلهء انسان های مصلحت پرست بوده ام،در مورد مصلحت،عقده پیدا کرده ام و اعتقاد داشته ام که:هیچ چیز غیر از حقیقت،مصلحت نیست.اگر شیعهء علی هستی،خود تشیع،مسئولیت زا است و بر خلاف محبّ - لغتی که تازه ساخته اند - که فقط احساس است و مسئولیتی نمی شناسد،در اسلام و تشیع،سخن از شناخت است:

 

من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة (هر که بمیرد و امام عصر خویش را نشناسد،مردهء جاهلی مرده)،شیعه به معنی پیرو است که حرکت و در پی کسی رفتن را در نفس خویش دارد و مسئول است.مسئولیت کسی را داریم که در پی اش حرکت می کنیم و آن"نه"گفتن،در مقابل هر مصلحتی است،به خاطر حقیقت.

ادامه دارد...


نظر

 

عبدالرحمن ابن عوف،پول پرست و تجملی و اشرافی است و باید کنارش زد،اما مصلحت نیست!علی اگر مهار شتر خلافت را به دست گیرد،آنرا بر راهش می برد[سخن عمر در وصیتش هنگام مرگ،راجع به کاندیداهای خلافت]از همه عالِم تر است،با تقوا تر است،بیشتر از همه به اسلام خدمت کرده است،بهتر از همه،قرآن را می فهمد...آری،اما مخالف زیاد دارد،اشراف تازه مسلمان از شمشیرش در جنگهای عصر پیغمبر کینه دارند،برای خلافت مصلحت نیست...

 

بنی امیه در تمام طول حکومت شان جنایت کردند و از درون به اسلام ضربه ها زدند،اما قوی هستند.باید به آنها پست داد،خشونت مصلحت اسلام نیست!و هنوز هم همین"مصلحت نیست"ها را چون سدی در برابر همهء جنبشها و کوششها می بینیم.می گوید:فلان کتاب پر از روایات مجعول است،افکار را خراب می کند،ضررش از هر کتاب ردیّه ای برای عقاید مردم این زمان بیشتر است...می گوئیم پس بفرمائید تا مردم بدانند و با خواندنش منحرف نشوند،جوانان نخوانند تا با خواندنش به اسلام بدبین نشوند!بله،ولی...خب...مصلحت نیست!

 

می گوید:سینه زنی و قمه زنی و تیغ زنی و جریده کشی و نعش بندی و این حرکات با اسلام سازگار نیست،لخت شدن مردها در انظار،آسیب زدن به بدن،شرعا جایز نیست.می گوئیم:پس اعلام بفرمائید تا نکنند،مخالفان اسلام و تشیع نبینند،شما خودتان درستش کنید تا دیگران جور دیگری جمعش نکنند...می فرماید:بله،ولی...مصلحت نیست!

 

اعتراف می کند که:این جور وعظ و تبلیغ،دیگر برای این زمان مؤثر نیست،در برابر هجوم تبلیغات غیر مذهبی و ضد مذهبی و مجهز به آخرین وسایل ارتباطی و آموزشی و تبلیغی و شیوه های هنری و فنی و علمی جدید نمی تواند مقاومت کند و از اسلام دفاع اثربخشی کند،باید فیلم را،تلویزیون را،تئاتر را،رادیو را در خدمت بیان جدید مذهب آورد...خوشحال می شوی از این همه روشن بینی و هوشیاری و احساس زمان و نیاز زمان و قدرت نقد تحلیل اجتماعی و پیشنهاد می کنی که:اشکالی ندارد ما حاضریم هر کاری از دست مان برمی آید در این راه انجام دهیم.بلافاصله:بله،ولی هنوز زود است،فعلا مصلحت نیست!مصلحت نیست، مصلحت نیست، مصلحت نیست.آری،حقیقت نیست اما مصلحت است.حقیقت است،اما مصلحت نیست:این است شعار"تشیع مصلحت".

ادامه دارد...

 

 


نظر

اسلام با یک (نه) آغاز شد و تشیع نیز با یک (نه):تشیع،یک اصل دارد و تمام اصول دیگرش از همین یک اصل منشعب می شود.و اساسا به عقیدهء من تاریخ تشیع و پیدایش تشیع در اسلام از همین یک نه آغاز می شود.اگر همهء اصول و فروع شیعه بر این اصل مبتنی نباشد،پا در هوا و بی معنی و بی هدف است.و این اصل اصلها،«نه» است.من نمی خواهم خود موضوع را تحلیل کنم،بلکه بر آنم که برای همهء تاریخ یک نسل،استنباط کنم:

 

در شورای خلافت عمر،عبدالرحمن ابن عوف رئیس مجلس مأمور انتخاب خلیفهء بعد از عمر،به علی دست می دهد و می گوید:به عنوان خلیفهء رسول خدا(ص)،بر اساس کتاب خدا،سنت پیغمبر و رویّهء دو شیخ،با تو بیعت می کنم.و علی بی لحظه ای تردید می گوید:نه:بر کتاب خدا و سنت رسول،تا آنجا که در توانم باشد،آری؛اما بر رویّهء دو شیخ،نه،من از خودم رویّه ای دارم.

 

و نه اش قیمتی دارد که خود علی می داند و علی باید بپردازد:نابود شدن خود علی،قیمت اول.نابودی تمام فرزندان علی در طول تاریخ،قیمت دوم.و حتی محروم شدن جامعهء اسلامی زمان علی،از حکومت علی،قیمت سوم!

 

اینهمه زیان برای یک نه؟ نه ای اینهمه گران!چرا؟او خود و حکومتش را حق داشت قربانی کند،اما فرزندانش را چرا؟محروم کردن مردم و جامعهء زمانش را از حکومت علی و گرفتار کردن شان را به حکومت و زعامت خلفای جور،چرا؟علی به عنوان هدف خویش و رسالت بزرگ امامتش،نه می خواهد حکومت به دست گیرد و نه در اندیشهء نجات همان جامعهء محدود زمانش است و نه می خواهد به هر قیمتی فرزندانش را بر جامعه حکومت ببخشد-گرچه اینهمه را می خواهد،اما به صورت جزئی از کل-او با این نه،می خواهد به مردم همهء عصرها بیاموزد که:

 

هرکه به حقّ می اندیشد و در راه حقّ گام می گذارد،هرگاه در برابر باطل-در هر شرایطی و با هر مصلحتی-قرار بگیرد،باید بگوید:نه! به خاطر این اصل است که فدا شدن خود او،و حکومت و فرزندانش و حتی جامعهء زمانش،به ماندگاری این اصل در همهء زمانها می ارزد تا در میان همهء اندیشمندان پابرجا شود،که به خاطر مصلحت،حقیقتی را پایمال نکنند و در برابر باطل-به دلیل مصلحتی-آری نگویند.تشیع در اسلام با این نه شروع می شود؛همچنانکه اسلام نیز در تاریخ با آن لا آغاز شد.[سه سال آغاز بعثت،پیغمبر تنها این شعار را تکرار می کرد که:قولوا لا اله الا الله تفلحوا].تشیع مصلحت،تشیع صفوی است و در برابرش تشیع علوی که تشیع حقیقت است.

 

ادامه دارد...


علی(ع) در برابرمان ایستاده است،اگر بشناسیمش - که همهء مصالح خویش و سرنوشت خود و خانواده و فامیل و گروهش را فدای حق و ناس می کند و لحظه ای میدان جهاد و مبارزه را خالی نمی گذارد و با اینهمه در برابر مسئولیت عظیمی که بر دوش دارد،چنان مضطرب و وحشت زده است که اضطراب و وحشتش را به دوستدار و آشنای خویش نیز منتقل می کند - بار مسئولیت بر دوشمان می افتد.

 

پیامبر(ص) پیش رویمان ایستاده است - و به دختر عزیز دُردانه اش می گوید:فاطمه!کار کن،کار،که [فردای قیامت] من برای تو هیچ کاری نمی توانم کرد - شناختنش از مسئولیت،سرشارمان می کند.

 

پس به جای شناختن محمد(ص) و علی(ع) و خواندن و فهمیدن قرآن و قبول مسئولیت،راه حلی می جوئیم و می یابیم!!!به جای شناختن پیامبر اسلام(ص) و گوش سپردن به سخنان او،و به جای شناختن علی و زندگی اش و خواندن و فهم نهج البلاغه اش،حبّ شان را بگیر و شناخت شان را رها کن!!!چرا که حبّ علی ناشناخته،ایجاد مسئولیت نمی کند!علی مجهول،مانند بتی است که می پرستیمش،بی آنکه میان ما و او،هیچ ارتباطی وجود داشته باشد.

 

بی شناختن،علی چون دیگران است.و میان او و مُحبّان خالص بی معرفتش،هیچگونه تحمیل و امر و نهی و مسئولیتی ایجاد نمی شود.هر چه می خواهی گریه کن،بر سر بزن،غش کن،هو بکش،و عشق و محبت بورز - بی اندکی شناخت،علی را فرشته کن،خدایش کن،نمی تواند ذره ای در زندگی ات نقشی داشته باشد و بایستنی بر دوشت بگذارد.فقط نشناسش،که شناختن،مسئولیت آور است!

 

چنین است که شناختن علی جُرم است.و به همین دلیل است که امروز - پس از قرنها - علی را باید از زبان سلیمان کتانی و جرج جرداق - طبیبان مسیحی - بشناسیم و نهج البلاغه را با تصحیح و پاورقی و چاپ شیخ محمد عبده - مفتی اعظم مصر و رهبر اهل تسنن - می بینیم،که مُحبّان علی نه تنها به شناخت و فهم نهج البلاغه و علی نیازی ندارند،بلکه از روبرو شدن با ایندو،می هراسند.این است که می بینیم مُحبّ علی - که اکنون مترجم و شارح نهج البلاغه نیز هست - در پایان نهج البلاغه می نویسد:این کتاب را ستمدیدگان بخوانند تا بدانند اجر شکیبائی  و تحمل چه اندازه زیاد است!که اگر چنین بود،جای ما در اعلی غُرَف بهشت بود!!!

 

ادامه دارد...


 

مسئولیت شیعه بودن:

شیعه بودن،مسئولیتی ایجاد می کند،اخص از انسان بودن و متفکر بودن و مسلمان بودن.که خاک شیعه،مسئولیت خیز است.اما شیعهء علوی،نه شیعهء صفوی که عامل سلب مسئولیت و نفی همهء امر و نهی هائی است که به انسان و مسلمان خطاب شده است.تشیع صفوی،مذهب راه حل یابی است برای گریز از مسئولیت ها.مذهب تجلید و تذهیب و تجلیل قرآن؛نه تحقیق و تفسیر قرآن،تقدیس قرآن؛اما نه برای باز کردن و خواندن قرآن.توسل یکسره به کتاب دعا،برای بستن قرآن،چرا که گشودن قرآن،سخت است و مسئولیت آور،کتابی که چنان حساب و کتاب دقیقی دارد که می گوید:

نتیجهء یک ذره کار نیک را می بینی و کیفر ذره ای کار بد را می چشی:

(فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره).

قیامت،روزی است که دستاورد خویش را می نگری:

(یوم ینظر المرء ما قدّمت یداه.) همین!

و انفاق،از دست گذاشتن همه چیز است،انفاق،جان،مال،زندگی،زن و فرزند است،چه،در راه عقیده،در راه مردم این ها همه فتنه اند.باید دنیا را پلید بشماری و شب و روزت را وقف کنی.آن هم نه در گوشهء تنبلی و بی مسئولیتی زهد و ریاضت و عبادت و اعتکاف...بلکه در متن جهاد و اجتهاد و مردم و عقیده و عمل.

 

اینهمه مسئولیت؟اینهمه سنگینی؟خیلی سخت می گیرد؛اما شیعهء صفوی نگران نیست،زیرا برایش راه حل های ساده ای دارد:کتاب دعا را می گشاید،نوشته است که فلان چهار کلمه را اگر در پلهء چهارم صفا و مروه بایستی و بخوانی،پولدار می شوی! - این مال دنیا - و اگر همین دعا را بنویسی،یا رو به قبله بایستی و بخوانی و یا با آب انار،روی کاسهء آب ندیده بنویسی و بخوری،تمام گناهانت - افزونتر از ستاره های آسمان و ریگهای بیابان و قطرات باران - بخشوده می شود،پاک،همچون روز اولی که از مادر زائیده شدی - اینهم آخرت - پس مؤمن زرنگ به این،رو می آورد که هم راحت تر است و هم کم خرج تر و هم پر درآمد تر!او،لای قرآن را باز نمی کند،که راه حلش را در کتاب دعا یافته است!

ادامه دارد...


حوادث مستحدثه به طور کلی،همهء رویدادهای فرهنگی،فکری،اجتماعی،سیاسی،اقتصادی و انسانی است،مسائلی از قبیل استعمار کهنه و نو،ماشین،آلیناسیون انسان جدید،بوروکراسی،تکنوکراسی،فاشیسم،دموکراسی،مشروطیت،فیلم،تلویزیون، سوسیالیسم،کاپیتالیسم،صهیونیسم،مسئلهء فلسطین،ناسیونالیسم در جامعهء اسلامی،هیپیسم،عصیان نسل جوان،عقب ماندگی،رابطهء شرق و غرب،غرب زدگی،تکنولوژی و ماشینیسم،هجوم فرهنگی،فرهنگ زدائی روشنفکران،بورژوازی دلال،ماتریالیسم،بحران مذهب،تزلزل مبانی اخلاقی و گسیختگی سنتی،گسستگی تاریخی،تمدن،تجدد،آزادی زنان،جنسیت(سکسوالیته)،تبرئهء یهود به وسیلهء پاپ از اتهام قتل مسیح پس از دو هزار سال!گرسنگی،استثمار طبقاتی جدید،دگرگونی روابط طبقاتی،انقلاب اقتصادی،ادبیات و هنر نو،ایدئولوژی های نیرومند و ایمان زای امروز...همه حوادث مستحدثه ای هستند که جامعهء اسلامی،در ابعاد گوناگونش با آنها درگیر یا در تماس است و بر عالم آگاه و مسئول اسلامی است که با حق اجتهاد و فتوی و تحقیق آزادی که دارد،این مسائل را با بینش اسلامی و بر اساس مبانی علمی این مکتب طرح کند و برای مبارزه با آنها،انتخاب،اقتباس،نفی،تأیید،تحلیل و شناخت آنها راه حل نشان دهد،نظر بدهد،مردم را آموزش فکری دهد و متعهد کند و رهبری اجتماعی مردم را بر عهده گیرد.

 

اما می بینی،رساله های فقهی ما که تنها نشریه ای است که از حوزهء بزرگ علمی ما در دسترس مردم قرار می گیرد و ثمرهء کوشش و اجتهاد سالهای طولانی بهترین نبوغ های علمی و تحقیقی مذهب ما است،همان کتاب جامع عباسی شیخ بهائی است که یادگار عصر شاه عباس است و اکنون خلاصه شده و بی کم و کاست همان مسائل باز برای صدمین بار و پس از ده نسل تکرار شده است و فقط ضریب فتواها کمی پس و پیش شده و تغییر یافته است.اخیرا هم یک دو رساله ای را که دیده ام،به مسائل جدید این عصر،توجهی شده است و این خود مایهء امیدی است،باز هم حوادث مستحدثه،مسائلی از قبیل:بانک و سرقفلی و بیمه تلقی شده است و کوشش شده تا توجیه فقهی شود.و این نشان می دهد که تازه وقتی می خواهیم از حصار ثابت سنت های گذشته بیرون آئیم و مسائل زمان را طرح کنیم و اسلام را در این عصر عنوان نمائیم،باز گرفتار تنگ بینی هستیم و رسالت مان این که منتظر بمانیم تا زمان،کار خودش را آنطور که خود می خواهد یا می خواهند بکند و بعد ما بیائیم و از توی کتب فقهی یک جوری توجیهش کنیم!

 

یعنی همیشه دنباله رو زمان و توجیه کنندهء حوادث و رویدادها بودن و نه سازنده و هدایت کنندهء زمان و حوادث زمان!که عالم اسلامی - که وارث پیامبران است - و عالم شیعی - که نائب امام - باید چنین باشد.

 

ادامه دارد...


با عده ای از دوستان در سفر حج می رفتیم خدمت یکی از دانشمندان،قبل از تشرف،من در بین راه برای رفقا پیش بینی کردم که چه مسائلی به عنوان مسائل علمی و مشکلات اجتماعی،آنجا مطرح خواهد شد و برای حلش کوشش و اجتهاد خواهد گردید.از شش مسئله ای که پیش بینی کردم چهارتاش درست در آمد و دو تای دیگر هم که مطرح شد یکی به این علت بود که خود رفقای ما مسائل دیگری طرح کردند و یکی به این علت که دیگر وقت نبود.

 

یکی از آن مشکلات علمی و اجتماعی اسلام که آنجا مطرح شد و مدتها بحث و جنجال و کوشش و حساسیت دسته جمعی برای حل فوری اش مصروف شد،مسائلی از قبیل صهیونیسم و استعمار و عقب ماندگی و فقر کشورهای اسلامی و قطعه قطعه شدن امت مسلمان و تضاد استثمار و تفرقه و هجوم فرهنگ غربی و مسخ فرهنگ اسلامی و بیگانگی نسل جدید غرب زده با اسلام و نفی و مسخ تاریخ و انحطاط فکری مسلمین و مشکلات فرقه ای و ...هیچکدام نبود،مشکل این بود که:

 

در قطب شمال یا جنوب که شش ماه شب است و شش ماه روز،اگر احیانا انسانهائی بتوانند در آنجا زندگی کنند و یا از آنجا بگذرند و اگر مسلمانی تصادفا در آنجا بود یا یکی از ساکنان احتمالی آنجا احتمالا تحت تأثیر اسلام قرار گرفته و مسلمان شد،حکم نماز و روزه اش چی خواهد بود؟

 

تا بالاخره پس از کشاکش های علمی و اظهار نظر ها و فرضیه ها و فتواهای مختلف،شخص دانشمند مزبور که مرد بزرگ و روشنی هستند فرمودند:فتوای من این است که مسلمانی که در قطب شمال یا جنوب زندگی می کند احکام نماز و روزه از او ساقط است،چون نماز،نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشائی،روزه هم روزهء ماه رمضان اس و آنجا اصلا ماهی نیست که ماه رمضانش باشد!!!

 

حوادث واقعه:یکی از پیش بینی های مترقی فقه شیعی این است که حوادث مستحدثه را که در هر زمانی روی می دهد و طبیعتا در قوانین فقهی پیشین حکمش و راه حلش نیامده است،باید علمای محقق مجتهد رسیدگی کنند و بر اساس موازین علمی و اجتهادی و شناخت عملی و علمی که از اسلام دارند آنرا طرح و حل کنند و پاسخش را بیابند.این اصل نشان می دهد که چگونه اسلام مسئلهء زمان و حرکت و عامل تغییر و تحول و نوآوری را در طی ادوار تاریخی،پیش بینی کرده است و آگاهان و اسلام شناسان را در برابر آن مسئول دانسته است.

 

ادامه دارد...


طرح مشکلاتی که مشکل نیست:گاهی می بینی کسی از ایلام-مثلا- نامه نوشته است و مشکلی مطرح کرده است که در میمانی و از خود می پرسی،آیا تمامی مشکلاتش را حل کرده است،که بدین اولین و آخرین مشکل رسیده است؟می بینیم مشکلی که به عنوان سؤال طرح کرده این است که فرزندان آدم و حوا - که خواهر و برادر بودند - چگونه باهم ازدواج کردند؟و راه حل ها شنیدنی تر از صورت مسئله ها می نماید.یکی می گوید حوا در هر شکم همیشه دوقلو می زائید!یکی پسر و یکی دختر!دختر شکم اول با پسر شکم دوم و دختر شکم دوم با پسر شکم اول ازدواج می کردند!

 

(نبوغ را ببین که این همه زحمت و پیدا کردن راه حل برای شرعی کردن ازدواج آنها آخرش هم باز اشکال شرعی بر سر جایش!)و دیگری نبوغ آسا حکم می دهد که جنیه ای- جنِ ماده - برای قابیل و پریزادی برای هابیل فرستاده شد تا تکلیف فرزندان آدم روشن شود!و از اینجاست که این نظریهء علمی پیدا شده که زنان از جنس مردها نیستند!حالا کدام عمل خیری،در محضر متوقف شده بود که به این اثبات حلال زادگی و یافتن کلاه شرعی نیاز افتاده بود،چیزی است که خود عالمند!

 

و یا مشکل همه این است که رابطهء صفات خدا با ذات خدا چیست که کسی نیست بپرسد بتو چه مربوط است،مگر مغز موش تو می تواند چنین مسئله ای را حل کند؟و یا بحثی هزار ساله دارد بر سر جبر و اختیار.و بعد خود،در زیر شلاق بنی امیه و بنی عباس - و وارثانشان - در حال جان دادن اند و نمی فهمند که در جبر پلیدی و بدبختی و اختناق غوطه می خورند.اما در پی اثبات اختیارند،آنهم نه در زمین و زندگی،بلکه در هوا و آسمان و غیب،و در پیش از خلقت!در حل مسئلهء ترافیک و اتوبوسرانی تهران مانده ایم،آنوقت می خواهیم جمع حدوث و قدم را در ذات الهی حل کنیم!این است منحرف کردن ذهنها و ساختن مشکلاتی کذائی تا مشکلات راستین مان را نیابیم و راه حل شان را نشناسیم.

ادامه دارد...


و از همه مهم تر،این رسالت بزرگ عالم است که بر اساس احکام و اصول مکتب بزرگی که در اختیار دارد و بر حسب نیاز و حرکت و ضرورت زمانی که در آن می زید- و مذهبش نیز باید زنده بماند- باید به احکام و برداشت ها و فهم تازهء متناسب با زمان - و متناسب با نیاز زمان و ضرورت بشر و نسل این زمان - دست یازد و استنباط و استخراج شان کند،تا مذهب در چارچوب شرایط کهنه و گذشته - که دیگر گذشته است - نماند و منجمد نشود و از زمانش واپس نیفتد.

 

اما متأسفانه - به قول دکتر شادمان - در گذشته با اینکه زندگی اجتماعی و عرفی و مبانی حقوقی جامعه بر اساس فقه اسلامی بود،در حوزه های دینی ما،فقه یکی از رشته های علوم دینی بود و در کنارش فلسفه بود و ادبیات و کلام و حدیث و تفسیر و حتی طب و غیره.اما حالا که نظام اجتماعی و حقوقی جامعه از دست فقها بیرون است و فقه جنبهء علمی اش را از دست داده است،تمام کوشش های علمی حوزهء ما منحصر به فقه شده است؛در حالی که امروز به همان اندازه که فقه از زندگی اجتماعی کنار رفته،مسائل اعتقادی و اجتماعی و علمی دین،بیشتر از گذشته مطرح شده است،یعنی آنچه فقیه نمی تواند بدان پاسخ گوید.این است که متأسفانه هم زحمات علما و رنج طلاب به هدر می رود و هم اسلام،بی دفاع مانده است!

 

و این بدان معنی نیست که فقیه - به جای کشف حوادث جدید زمان و پاسخ یابی اسلامی - بنشیند تا بانک و سرقفلی و بیمه بیاید و او حکم توجیهی شرعی اش را بگوید،بلکه باید بر حسب تغییر و تحول نیازها و ضرورتها،روح و بینش و برداشت عقاید و استنباط احکام و نقش فقه اسلامی - به وسیلهء مجتهد مسئول - یعنی محقق آزاد و مسئول - تحول و تکامل بیابد.و اینجاست که دیگر بار،اجتهاد،نفس مسئولیت دانشمند را در هدایت فکری و علمی جامعه و در طول تحول زمان و تغییر ارزشها و نیاز ها با این خصوصیت و سنگینی و صراحت مطرح می کند.

ادامه دارد...