سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

و اکنون ای برادر![خطاب به بردگانی که در کنار اهرام ثلاثه،دفن شده اند]بعد از پنج هزار سال،مردی را یافتم که از خدا سخن می گفت،امّا نه برای خواجگان، بلکه برای بردگان؛نیایش می کرد،نه همچون بودا که به «نیروانا» برسد،یا نه همچون راهبان،که مردم را بفریبد،یا نه همچون پارسایان که تنها خودش را به خدا برساند،نیایشی در آستان «الله» در آرزوی رستگاری «ناس».مردی یافتم،مرد جهاد،مرد عدالت،عدالتی که اوّلین قربانی عدالت خشن و خشک اش،برادرش[عقیل] بود.مردی که همسرش – که هم همسر او بود و هم دختر آن پیام آور بزرگ – کار می کرد و رنج می برد و محرومیّت و گرسنگی را چون ما با پوست و جانش می چشید.برادر!

مردی یافتم که دختر و پسرش وارث پرچم سرخی بودند که در طول تاریخ،در دستان ما بود و پیشوایان ما.این است که بعد از پنج هزار سال از ترس آن معبدهائی که تو می شناسی و من،از ترس بناهای عظیمی که تو قربانی اش شدی و من،و از ترس آن قدرتهای هولناکی که تو می دانی و من،به کنار این خانهء گلین،متروک و خاموش پناه آورده ام و از ترس آن معابد هولناک و قصرهای هراس آور و آن گنجینه ها که همه با خون و رنج ما فراهم شد،به این خانه پناه می آورم و سر بر در این خانهء متروک می گذارم و غم قرن ها را زار می گریم.

او و همهء کسانی که به او وفادار ماندند،از تبار و نژاد ما رنجدیده ها بودند.او اوّلین بار،زیبائی سخن را نه برای توجیه محرومیّت ما و برخورداری قدرتها،بلکه برای نجات و آگاهی ماست که به کار گرفت،او بهنر از «دموستنس» سخن می گوید،امّا نه برای اِحقاق حقّ خویش.او بهتر از «بوسوئهء خطیب» سخن می گوید،امّا نه در دربار لوئی،بلکه پیشاپیش ستم دیدگان،بر سر قدرتمندان است که فریاد می کشد.او شمشیرش را نه برای دفاع از خود و خانواده و نژاد و ملّت خود و نه برای دفاع از قدرتهای بزرگ،بلکه بهتر از «اسپارتاکوس» و صمیمی تر از او برای نجات ما در همهء صحنه هاست که از نیام،بیرون پرانده است.او بهتر از سقراط می اندیشد،امّا نه برای اثبات فضایل اخلاقی اشرافیّتی که بردگان از آن محرومند،بلکه برای اثبات ارزشهای انسانی ای که در ما بیشتر است.زیرا او،وارث قارونها و فرعون ها و مؤبدان نیست.او خود نه محراب دارد و نه مسجد،او خود قربانی محراب است.او مظهر عدالت و مظهر تفکّر است،امّا نه در گوشهء کتابخانه ها و مدرسه ها و آکادمی ها و نه در سلسلهء علمای تر و تمیزِ در طاقچه نشسته،که از شدّت تفکّرات عمیق! از سرنوشت مردم و رنج خلق و گرسنگی توده بی خبرند؛او در همان حال که در اوج آسمانها پرواز می کند،نالهء کودک یتیمی تمام اندامش را مشتعل می کند.او در همان حال که در محراب عبادت،رنج تن و نیش خنجر را فراموش می کندبه خاطر ظلمی که به یک زن یهودی رفته است،فریاد می زند که:«اگر کسی از این ننگ بمیرد قابل سرزنش نیست».

...ادامه دارد...


علی(س) تنها صحابی نامی محمّد(ص) است که با جاهلیّت پیوندی نداشته است،نسلی است که با اسلام آغاز شده و روحش در انقلاب محمّد(ص) شکل گرفته است.ویژگی تربیتی دیگر وی آن است که دست مهربان«فقر»،او را از خانوادهء خویش،در آن دورهء سنّی ای که نخستین ابعاد روح و فکر انسان ساخته می شود به خانهء محمّد می برد و تصادفی بزرگ،کودک را با داشتن پدر به دست عموزاده می سپارد تا روح شگفت مردی که باید نمونهء یک انسان ایده آل گردد،در مدرسه ای پرورش یابد که در آن،محمّد آموزگار است و کتاب،قرآن.از همان آغاز،با نخستین پیامی که می رسد آشنا می گردد و بر لوح سادهء کودک،خطّی از جاهلیّت نقش نپذیرد.

مرد شمشیر،سخن و سیاست،احساسی به رقّت یک عارف و اندیشه ای به استحکام یک حکیم دارد،در تقوا و عدل چنان شدید است که او را در جمع یاران،تحمّل ناپذیر ساخته است.آشنائی دقیق و شاملش با قرآن،قولی است که جملگی بر آنند؛شرایط خاصّ زندگی خصوصی اش،زندگی اجتماعی و سیاسی اش و پیوندش با پیغمبر و به ویژه سرشت روح و اندیشه اش همه عواملی است که او را با روح حقیقی اسلام – معنای عمیقی که در زیر احکام و عقاید و شعائر یک دین نهفته است و غالباً از چشم های ظاهربین پنهان می ماند – از نزدیک آشنا کرده است.احساس اش و بینش اش با آن عجین شده است،وی یک «وجدان اسلامی» دارد و این،غیر از اعتقاد به اسلام است.

در طول بیست و سه سالی که محمّد(ص)نهضت خویش را در دو صحنهء روح و جامعه آغاز کرده است،علی همواره درخشیده است،همواره در آغوش خطرها زیسته است و یک بار نلغزیده است،یکبار کمترین ضعفی از خود نشان نداده است.آنچه در علی سخت ارجمند است،روح چند بعدی اوست،روحی که در همهء ابعاد گوناگون و حتّی ناهمانند،قهرمان است:قهرمان اندیشیدن و جنگیدن و عشق ورزیدن،مرد محراب و مردم،مرد تنهائی و سیاست،دشمن خطرناک همهء پستی هائی که انسانیّت همواره از آن رنج می برد،مجسّمهء همهء آرزوهائی که انسانیّت همواره در دل می پرورد.

...ادامه دارد...


رشته های مهری که علی(س) و محمّد(ص) را به هم می پیوندند بی شمار است:هردو از عبد المطلب سر زده اند؛مادر علی،محمّد را از هشت سالگی مادری می کرده است و پدرش ابوطالب پدری.محمّد از هشت سالگی تا بیست و پنج سالگی در خانهء علی بزرگ شده است.و علی نیز از طفولیّت تا بیست و پنج سالگی در خانهء محمّد بزرگ شده است.خدیجه او را مادری کرده و پیغمبر او را پدری.چه پیوندهای نزدیک متقابلی،خویشاوندی های متشابهی.دو انسان قرینهء هم،دو یکدیگر!

علی نخستین باور کنندهء اسلام اوست و پذیرندهء دعوت او و نخستین دستی که در غربت و تنهائی،در دست های محمّد(ص)به بیعت دراز شد و باهم به پیمان پیوند خورد و از آن پس،همواره پیشاپیش خطرها ایستاد و در قلب مهلکه ها و سختی ها زیست تا...مرگ.پیش از بعثت،کوچک که بود – طفلی شش،هفت ساله – او را تنها با خود به حرا می برد و او را در خلوت های تأمّل های عمیق و نیایش های شگفتش در شب ها و روزهای انزوا همراه می آورد.

مهتاب جزیره،بارها دیده بود که در سکوت مرموز و گویای شبهای رمضان سالهای نزدیک به بعثت،بر بام کوه حرا مردی تنها،ایستاده،نشسته و یا آهسته قدم می زند.گاه،در زیر باران الهام،سر به گریبان احساس های مرموزش فرو برده و گاه سر بر آسمان بلند کرده و گوئی در اعماق مجهول آن،ناپیدائی را می نگرد.انتظاری را می کشد و یا چیزی می بیند که او خبر ندارد و در همهء این حالات،کودکی،چون سایه با اوست؛گاه بر دوشش،گاه بر کنارش.و کودک بود،هشت یا ده ساله و در خانهء پیغمبر که شبی وارد اتاق پدر و مادرش شد:محمّد(ص) و خدیجه(س)! دید که دارند به خاک می افتند و می نشینند و برمی خیزند و زیر لب چیزی می گویند.هردو باهم.و هیچ کدام به او توجّهی ندارند؛در شگفت ماند؛در آخر پرسید:«چه می کنید؟»پیغمبر گفت:«نماز می خوانیم.من مأمور شده ام تا پیام اسلام را به مردم ابلاغ کنم و آنان را به یکتائی الله و رسالت خویش بخوانم.ای علی تو را نیز بدان می خوانم».

و علی،اگرچه هنوز کودکی است خردسال و در خانهء محمّد(ص) زندگی می کند و سراپا غرقه در محبّت ها و بزرگواری های اوست.امّت علی است.ا.،بی اندیشه،آری نمی گوید.ایمان او باید بر خِرَدَش بگذرد و سپس به دلش راه یابد.در عین حال،زبانش لحن سنّ و سال خویش را دارد:«اجازه بدهید با پدرم ابوطالب،در میان بگذارم و با او در این کار مشورت کنم،سپس تصمیم می گیرم».و بی درنگ از بلّه ها بالا رفت تا در اتاقش بخوابد.امّا این دعوت،دعوتی نیست که علی را – هرچند هشت یا ده ساله – آرام بگذارد.تا سحرگاه به آن می اندیشد و بیدار می ماند.

کسی از آنچه آن شب در پرده های مغز این طفل بزرگ می گذشت خبر ندارد.امّا صبح،صدای پایش را شنیده اند که سبک بار و مصمّم پائین آمد و بر درگاه اتاق پیغمبر(ص) ایستاد و با لحن شیرین کودکانه،امّا منطق زیبا و استوار علی،گفت:«من دیشب با خودم فکر کردم.دیدم خدا در آفرینش من،با پدرم ابوطالب مشورت نکرد و اکنون،من چرا در پرستش او باید از وی نظر بخواهم؟اسلام را به من بگوی».و پیغمبر گفت و او گفت:«می پذیرم».و از آن پس،همهء لحظات عمر را در این پیمان و پیوند نهاد و در پرستش خدا و وفای محمّد و دوستی خلق و پارسائی روح،آیتی شگفت شد و با صدها رشتهء پنهان و پیدا با روح و اندیشه و قلب محمّد پیوند یافت و این را همه می دانستند و خود بیش از همه می شناخت و هزاران اشعهء نامرئی مهر را که از جان او بر علی می تافت حسّ می کرد و این بود که روزی که روحش از شدّت محبّتی که پیغمبر به وی می ورزید،به هیجان آمده بود،دلش به سختی هوای آن کرد که از زبان خود او،اندازهء عاطفه اش را نسبت به وی بشنود.پرسید:«از این دو کدام شان در چشم رسول خدا محبوب ترند:دخترش زهرا و یا همسر او علی؟»،پیغمبر که در برابر پرسش دشواری قرار گرفته بود – در حالیکه از این سؤال زیرکانه ای که او را در تنگنای یک«انتخاب محال» می گرفت،لبخندی معصوم و مهربان داشت – پاسخی یافت که احساس کرد درست بیان همان چیزی است که در دل داشته است و با حالتی که گوئی از توفیق لذّت می برد گفت:

«فاطمه پیش من،از تو محبوب تر است و تو پیش من،از فاطمه عزیزتری».

...ادامه دارد...


روحی که در برابر ستم چنان بی تاب است که وقتی شنید در مرز حکومت او سپاهیان دشمن یورش آورده اند و یک زن یهودی را که در ذمّهء حکومت او بوده است،آزار کرده اند،بر روی منبر از بیتابی درد آن چنان بر چهره اش سیلی نواخت و فریاد زد که:

«اگر کسی از این درد بمیرد او را نباید سرزنش کرد».

گوئی احساس می کرده است که شاید در زیر فشار این مصیبت نتواند تحمّل کند و جان بدهد.کسی که آنچنان فقیرانه زیست(در حالیکه امپراتور بزرگترین امپراتوری ها بود)تا خود را با محروم ترین انسانی که ممکن بود در پهنهء قلمرو حکومتش باشد شبیه سازد.کسی که به میثم خرمافروش،یار وفادارش تشر زد – وقتی که دید در طَبَق خرمائی که نهاده است،خرماهای خوب را و خرماهای بد را دو توده کرده است - :

«هان،چرا خلق خدا را این چنین تقسیم می کنی؟»

و نشست و با دستهای خویش هر دو را در هم آمیخت و گفت:«هر دو را به یک قیمت معدّل بفروش».یعنی چه؟یعنی نه تنها «به هرکس مطابق کارش»،نه تنها «تساوی در مالکیّت بر ابزار تولید»،بلکه عالی ترین تصوّری که از یک نظام اشتراکی داریم یعنی «تساوی در مصرف».

و امّا حرمت حقوق انسانی و آزادی اندیشه تا بدان جا که نماز می خواند و خوارج،که دشمنان خونی وی بودند،نمازش را در هم می شکنند،سخن می گفت سخنش را قطع می کردند،و حتّی او را استهزا می کردند و او در اوج قدرت بود و هرگز کوچک ترین فشاری بر کسی وارد نساخت،او حاکمی بود که بر پهنه های بزرگی در افریقا حکم می راند،امّا زندان سیاسی نداشت،حتّی یک زندانی سیاسی و قتل سیاسی.و طلحه و زبیر،قدرتمندترین شخصیّت های بانفوذ و خطرناکی که در رژیم او توطئه کرده بودند،هنگامی که آمدند و بر خروج از قلمرو حکومتش اجازه خواستند،و می دانست که به یک توطئهء خطرناک می روند،امّا اجازه داد،زیرا نمی خواست این سنّت را برای قدّاره بندان و قلدران به جای گذارد که به خاطر سیاست،آزادی انسان را پایمال کند.امّا در عشق و احساس عرفانی،حلّاج،خاکستر سردی از آتشفشان وجود اوست؛و جوهری در جان دارد و بی تابی ای در درد وجودی اش احساس می کند که روحی آنچنان بالا – که تا آنجا که خیال ما نیز نمی گنجد صعود کرده است – از عقب ماندگی خویش و ضعف و حیرت وجودی خویش بیهوش میشود.

و در نیایش های خلوتش،که صفای اخلاص یک جوهر انسانی را نمودار می کند،خدا را سپاس می گوید که:

«چه لغزش های بزرگی بود که تو مرا از آنها نگاه داشتی و چه ستایش های بسیاری از من بر زبان ها پراکندی که من شایستگی آن را نداشتم و چه زشتی ها دارم که آن را از دیدار خلق پوشاندی.»

...ادامه دارد...


نخستین زندان برای یک انسان دارای خودآگاهی،«طبیعت» است و جغرافیا،که با استفاده از علوم طبیعی و تکنولوژی، می تواند از آن رها شود.دوّمین زندان،«جبر تاریخ» است،که کشف قوانین تاریخ و تحوّل و تکامل تاریخ،او را از زندان تاریخ رها می کند.سوّمین زندان،«نظام اجتماعی و طبقاتی» است که «ایدئولوژی انقلابی»،او را از این زندان رها می کند.و چهارّمین زندان،«زندان خویشتن» است:

 «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا،فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا: سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد،سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏اش را به آن الهام کرد»(شمس-7و8).

آدمی سرشته ای دنیوی و اخروی است.عناصر ابلیسی و الهی،کشش هائی که او را به سوی خاک می کشاند و کشش هائی که او را به سوی خدا تصعید می بخشند،و امّا انسان،خود یک «انتخاب» است و در همین موضع است که مسئولیّت و خودآگاهی او مطرح میشود.بنابراین سوّمین بُعد،تکامل تاریخی به سوی کشف یا خلق آزادی جوهر انسان است:

آزادی سیاسی،فکری،هنری،اعتقادی،آزادی چگونه زیستن و آزادی انتخاب کردن،دستاورد عزیز انسان در طول تکامل خویش است.«آزادی»،«عشق»،«برابری»...

یک روشنفکر،روشنفکری که می خواهد از همهء این زندانهای ذهنی و عینی رها شود و ایدئولوژی خویش را بر مسیر تکامل نوعیِ انسان و حرکت کلّی تاریخ بنا کند،اگر یک روشنفکر اروپائی است،ناچار باید به این سه نمونه بیندیشد:پاسکال،مارکس،سارتر.و اگر این روشنفکر در شرق زندگی می کند نیز باید چنین کاری کند و خوشبختانه مایه های چنین کاری را بیش از همکار غربی اش دارد:بودا:پیامبر بی خدای آزادی جوهر انسانی.حلّاج – دریای آتشفشانی که خاکسترش نیز می تپد.مزدک – مردی که 1400 سال پیش از مارکس و پیش از آنکه صنعت پدید آید و تولید جمعی و ماشین بخار،همهء نعمت های زندگی را از زندان تنگ مالکیّت فردی آزاد کرد و با «زن اندوزی» و «زر اندوزی» طبقهء خسرو – مؤبد،پیکاری را آغاز کرد که یکی از صحنه هایش باغ شهادت بود،باغ هولناکی که در آن،بیست هزار مزدکی عدالتخواه ایرانی از سر در خاک،غرس شده بودند،این درختان مقدّسی که در اسلام به بار نشستند و ثمره اش را تشیّع انقلابی علوی چید؛و امّا اگر یک روشنفکر مسلمان است و به ویژه شیعه،نیازی به چنین ترکیب مصنوعی از سه شخصیّت برای داشتن یک «امام»ندارد،زیرا علی(ع) را دارد.

او که حسّاس تر از مزدک و انقلابی تر از مارکس زندگی کرد و در برابر بهره کشان،کینه ورزید و با محرومان چندان همدرد بود که فریاد زد:

«اگر قدرت را به دست آورم،حقّی را که اینان از مردم محروم ربوده اند،اگر شیر شده و در پستان مادران شان رفته باشد،یا در کابین زنانشان،بیرون خواهم کشید،و پس خواهم گرفت».

...ادامه دارد...


نظر

انسان دوستی

انسان دوستی علی از تمام زوایای سخن اش با چنان شدّتی روشن و آشکار است که برای فردی که علی را از نظر دینی و از نظر اسلامی مقایسه نمی کند،بلکه فقط می خواهد از نظر ارزشهای انسانی ارزیابی کند،قابل تصوّر و باور نیست.در مورد انسانهائی که جزء مکتب ما نیستند،امّا انسانند و تحت نظام و رهبری جامعهء انسانی هستند،می گوید:«دمائهم کدمائنا و اموالهم کاموالنا:همهء انسانها خون هایشان مثل خون ما مسلمانها و اموال شان مثل اموال ما مسلمان هاست»،این،غیر از رابطهء جنگ و رابطهء دشمنی است،که در آنجا می بینیم علی میداندار جهاد است.در اینجا مسئلهء رابطهء انسانی و نفی آنچه به نام تعصّب های مذهبی وجود دارد،مطرح است.بعد:«انّهم صنفان:آدم ها دو صنف هستند.امّا اخ لک فی الدّین:یا از نظر دینی برادر تو هستند؛اَو نظیر لک فی الخلق:یا از نظر دینی با تو مشترک نیستند،ولی از نظر سرشت و نوعیّت بشری نظیر تو هستند».حتّی به حاکمش می نویسد:

«حقوق اقلّیّت هائی را که از نظر مذهبی با تو شریک نیستند،امّا در این رژیم رسمی دینی،تحت رهبری و قیادت تو زندگی می کنند،بیشتر از کسانی که در طبقهء حاکم هستند و یا دین رسمی دارند و جزء اکثریّت اند،مراعات کن.حتّی مجال نده که آنها حقّ شان را از تو مطالبه کنند؛تو به سراغشان برو و حقّ شان را بده».

در ترکتازی ها و تجاوزاتی که بنی امیّه به مرزهای قلمرو حکومت علی می کردند،یک زن یهودی که در ذمّهء حکومت علی و در ذمّهء مسئولیّت حکومت اسلامی بوده،آسیب دیده یا کشته شده بود؛علی به خاطر اینکه باید از او دفاع می شده،ولی دفاع نشده و او نتوانسته از او در برابر مخالف و دشمن دفاع کند،به قدری خشمگین می شود که محکم و با خشم و عقده در مسجد فریاد می زند که:«اگر انسانی از این ننگ بمیرد،سرزنش اش نکنید»...

برای انتخاب ایده آلهای خویش باید بر پایگاه های استواری تکیه داشت و چه پایگاهی استوارتر از حرکت زمان – تاریخ – یعنی «مسیر تکاملِ نوعیِ انسان».مسیر تکاملِ نوعیِ انسان کدام است؟اگر بخواهیم تنها سه کلمه را از میان این شنزار بیشمار کلمات بشری انتخاب کنیم،سه کلمه ای است که تاریخ،آن را انتخاب کرده است،یعنی حرکت تاریخ به سوی هرچه بیشت متبلور شدن این سه معنی و بُعد پیش می رود:

اوّل:«احساس عرفانی»:یعنی  آنچه کشش وجودی جوهر انسان را به سوی ارزشهای متعالی جهت می بخشد و نیز به آدمی انرژی ای می دهد که تهیّه اش از هیچ مادّهء کالری زائی ساخته نیست.آنچه عشق و پرستش در تاریخ آدمی خلق کرده است،غنی ترین گنجینهء فرهنگ،ارزش و زیبائی تاریخ است.

دوّم:«تکامل آدمی»:وقتی می گویم آدمی،مقصودم تنها نازپروردگان هر جامعه و نظامی نیست – اینان جوش های صورت جامعهء بشری اند! – بلکه مقصودم توده های بیشماری هستند که در طول تاریخ،زمینهء اصلی بشریّت را تشکیل می داده اند و می دهند،اینان که همیشه تولیدکنندگان بوده اند و در عین حال محرومان،اینان که همواره غذا می داده اند و همواره گرسنه بوده اند و توده های عظیم بشری در طول تکامل تاریخ به سوی کشف ارزشهای خود و در نتیجه،کشف حقوق انسانی خویش و در نتیجه،کشف آفت ها و دشمنان طبقاتی و نوعیِ خود و بالأخره کشف راه خویش به سوی عدالت و نفی آفت ها و قدرتها و همهء نظام هائی که آنان را به استضعاف دچار کرده است،راه سپرده اند.شخصیّت گرفتن توده هائی بی شخصیّت که به سوی تحقّق عدالت بشری و برابری طبقاتی و چه بهتر نفی طبقات بشری در پیشرفت است،در مسیر جبری دوّمین بُعد از تاریخ قرار دارد.

سوّم:«آزادی»:انسان پدیدهء ساخته شدهء طبیعت بود و با کار خویش،طبیعت را نفی کرد،تاریخ ساخت و ساختهء تاریخ شد.با نفی تاریخ نیز نظام اجتماعی خویش را می سازد و بر آن تحمیل می کند و با نفی خویشتن غریزی خویش،انسان ایده آل را بر انسان رئال – آنچه را که باید باشد،بر آنچه که هست – تحمیل می کند.بنابراین بُعد سوّم تاریخ به سوی «آزادی» انسان،در حرکت است.امّا چه زندانهائی،انسان را در خود می فشرند؟

...ادامه دارد...


نظر

 

تساوی در مصرف

میثم تمّار رفیق و یار و صحابی عزیز علی(ع) است؛او یک طَبَق خرما دارد که کنار کوچه گذاشته و می فروشد،خرما ها را تقسیم بندی کرده:یک عدّه ای را خوب و یک عدّه ای را بد – سیری دو ریال،سیری یک ریال – علی با خشم آنها را به هم می ریزد و می گوید:

«چرا مردم خدا را درغذایشان خوب و بد می کنی و تقسیم می کنی؟همه را با هم مخلوط کن و با یک قیمت میانگین،همه را با هم بفروش!»

کسی که بر اساس روایت،سنّت و رفتار امام،حکم استنباط می کند،از اینجا چه استنباط می کند؟چیز خیلی روشنی است:«تساوی در مصرف»مترقّی ترین بینشی است که در مکتب های ضدّ طبقاتی امروز دنیا مطرح است و حتّی بسیاری از مکتب های ضدّ طبقاتی،«تساوی در مصرف» را نمی توانند تحمّل کنند.

به عاملش نامه ای می نویسد که:

«من شنیده ام فلان کس از اموال عمومی دزدی کرده است؛اگر تحقیق کنم و چنین چیزی واقعیّت داشته باشد،گردنش را می زنم».

چه چیزی واقعیّت داشته باشد؟از نظر بینش علی(س)،خیانت اقتصادی به مردم در اموال اجتماعی،حکم قتل دارد.این یک چیز فقهی است،یک چیز اقتصادی،حقوقی و اجتماعی است.در زمان علی،تساوی مطلق در مصرف و نیز تساوی مطلق در حقوق وجود داشت و افراد از بیت المال صندوق دولت حقوق داشتند.

نفی مصلحت به خاطر حقیقت،نفی شخصیّت

این مسئلهء عجیبی است و دکتر طه حسین می گوید:«جمله ای و اصلی بزرگتر از این در زبان بشر نیست».در همین جنگ جمل،طلحه و زبیر هستند.طلحه،«طلحة الخیر»است.حتّی روایتی از قول پیغمبر(ص) نقل شده که:«هرکس می خواهد شهیدی را روی خاک ببیند که زنده راه می رود،به طلحة الخیر نگاه کند».فضایل زبیر را هم گفتم:او حتّی در اُحُد آن همه صمیمانه از پیغمبر دفاع می کند؛از سابقون است،یعنی جزء پنج نفر اوّل،بعد از علی است که در سال اوّل بعثت پیغمبر – در آن دوره – به پیغمبر گرویدند و در تمام بیست و سه سال با پیغمبر جهاد کردند.اینها برای خودشان حیثیّت و شرافت و افتخار و وجههء ملّی و عمومی کسب کردند و چهره های مقدّس اسلام و برجستگان و نزدیکان پیغمبر شدند.اینها چنین آدم هائی بودند،و حالا در برابر علی ایستادند،برای اینکه حکومت بصره را می خواستند و علی به آنها نداده است،و اینها نمی توانند تحمّل کنند که بعد از این همه مدّت،از شخصیّت شان بگذرند و «هیچ» شوند.

عایشه که میداندار است،امّ المؤمنین است،و طلحه و زبیر دو محبوب و صحابی نزدیک و مهاجر و عزیز پیامبر.یکی از اصحاب علی می گوید:«اگر اینها به صلح راضی نشدند،چه کار می کنی؟»می گوید:«خب،با آنها جنگ می کنیم»!می گوید:«یعنی مگر ممکن است طلحه و زبیر و امّ المؤمنین بر باطل باشند؟!»علی اینجا فرمانی می دهد که امروز واقعاً همچون درسی برای همهء بشریّت است.می گوید:

«ارزش مردان را به حقّ باید مقایسه کرد و سنجید،نه ارزش حقّ و حقیقت را به شخصیّت و جلال و شکوه رجال»:

مرد را – رَجُل را – با اصل حقّ مقایسه کن،نه اینکه حقّ را بر اساس مرد! حقّ و باطل،ضوابط و مبانی ای دارند که باید آنها را بشناسی؛به سابقه و لاحقه و شخصیّت و چهره و هیکل آدم ها کاری نداشته باش؛آنها را با این اصل بسنج و محک بزن؛اگر درست در آمد،درست است؛اگر نه،بگو «نه»،ولشان کن؛هرچه بت هم باشند،ولشان کن.این،آدم شکنی و شخصیّت شکنی است،در برابر حقیقت پرستی.

...ادامه دارد...


نظر

علیِ فیلسوف

اگر در اوایل نهج البلاغه نگاه کنید،به متونی بر می خورید مقاله مانند،که گوئی از یک مغز فیلسوف دقیق اندیش عقلی تراوش کرده؛گوئی آتن است که سخن می گوید یا اسکندریّهء قرون سوّم و چهارّم است که سخن می گوید،اگر کسی بخواهداز روی سبک شناسی قیاس کند،هرگز قابل پیش بینی نیست که کسی اندیشهء فلسفی در این حدّ از عمق،و جهان بینی در این وسعت،و بینش عقلی و استدلال منطقی و عقلی در این حدّ از استحکام دارد،یک کارگر است،یا یک سخنران و خطیب اجتماعی است و یا یک شمشیرزن و فرماندهء جنگ و یک افسر بسیار رشید صحنه های شمشیر و خون.

مظهر بینش ها و ابعاد متضادّ

در میان بینش های انسانی،بینش عرفانی، و گرایش بسیار شدید و نزدیک زمینی،جرئی نگر و اجتماعی،دو بینش متضادّند؛و در علی آن چنان باهم سازش یافته اند که قابل تفکیک نیستند:از یک سو بینش و تعقّلی دارد،که در اوج ماورای هستی،ابدیّت،مطلق و مجرّدات،جولان دارد،و از یک طرف جزئی نگر،عینی نگر و به شدّت طبیعت گراست،که آدم باور نمی کند که کسی که آن تعبیرات و آن بینش را راجع به ذات متعال و راجع به خدا و راجع به مرگ دارد،همان کسی است که به آن ظرافت و زیبائی،یک منظرهء طبیعی را توصیف می کند،چنان که یک نقّاش،طاووسی را! اینها استعدادهائی است که در یک انسان جمع نمی شود.آدمهائی هستند که استعدادهای متضادّ و مختلف دارند،امّا در یکی قویّ و در استعدادهای دیگر متوسّط اند.امّا علی(ع) در حالیکه مظهر یک احساس سرشار از عشق و محبّت است،گاه به قدری احساسش رقیق و قلبش لطیف است که گوئی عاطفهء یک عارف یا یک شاعر را نشان می دهد،و دیگر هیچ چیز غیر از این نیست! از سوی دیگر چنان صلابت و قاطعیّت و خشونتی در راه حقّ نشان می دهد که قابل تصوّر نیست که چنین کسی که با شمشیرش از صحنه می آید و وارد خانه می شود و به همسرش می گوید که «این شمشیر را بشور»،همان کسی است که دارای عواطفی به آن حدّ ظریف و احساساتی به آن حدّ رقیق است.

زهد انقلابی و عبادت؛تکیه بر عدالت

علی،مظهر عبادت،خلوت و تنهائی در اوجی است که سلسله های عرفانی و سلسله های ریاضت کش تصوّف و همچنین اقطابی که تمام زندگی شان را در ریاضت و عبادت خلاصه کرده اند،قهرمان،مظهر و سمبل شان علی است.این،یک بعد دیگر است؛بعدی که ضدّ مردی است که شمشیر می زند،ضدّ مردی است که در سیاست مبارزه می کند،ضدّ مردی است که به زیباترین امکانی که در زبان است،سخن می گوید و به عمیق ترین اندیشهء حکیمانه می اندیشد:ریاضت،تنهائی،عبادت.شما حالات او را در گوشه هائی که با خداوند خلوت کرده و در معراج های روحانی و روحی ای که داشته و هرکس به اندازهء شعور و احساس خودش می تواند حدس بزند که چه داشته شنیده اید؛و در کنار همهء این مسائل،کسی که شب و روزش را در جنگ و جهاد و مبارزه،در کشمکش،در اندیشیدن،در نوشتن،در صحنه و در مسئولیّت روزمرّهء اجتماعی است،یک پدر و یک همسر در حدّ انسانی است که گوئی برای خانواده ساخته شده است.با فاطمه(س)،کارهای خانهء خود را تقسیم کرده اند؛نه اینکه «کار بیرون مال من است،کار درون مال توست»؛نه!در کار داخل خانه تقسیم بندی دقیق شده است،و در تمام مدّت،در خانه،علی کار خودش را می کند و فاطمه کار خودش را؛و برای یک مرد در خانه،کافی است که بگویم علی به هر حال همسر فاطمه است و بچّه هائی که تربیت کرده،معلوم است که چه کسانی هستند:کسانی هستند که هر کدام شان یکی از ابعاد علی هستند،در اوج مطلقش،به شکل امام،نمونهء اعلی،متعال و ایده آل:زینب،حسین،حسن.زهد علی،یک زهد انقلابی است.

...ادامه دارد...


علی(ع)،نخستین نسل در انقلاب اسلامی

در انقلاب اسلامی،نخستین نسلی است که اساساً وجودش با اوّلین بارش وحی،یعنی آغاز ایدئولوژی و همچنین با اوّلین آغاز نهضت انقلابی آغاز شده است.یعنی بلافاصله تا بعثت پیغمبر آغاز شده و کلمه به قلب پیغمبر(ص)به عنوان بنیانگذار این فکر،نازل شده،نزول دوّمش بر قلب اوست و در این موقع،او هشت ساله و یا ده ساله است.

علی(ع) مظهر جهاد و رهبری در جنگ

علی مظهر شمشیر و قدرت جهاد در جبهه و همچنین قهرمان رهبری جنگ است.و این،غیر از قهرمانی جنگ است؛او مظهر فرماندهی است.

مرد سیاست و مسئولیّت اجتماعی

علی حتّی در عصر خلفائی که حقّ او را غصب کرده اند – و او از وضع در زمان آنها به شدّت ناراضی است – مسئولیّت اجتماعی اش را فراموش نمی کند.

مرد کار یدی و کشاورزی و تولید

این «نخاوله» که شیعه هستند و الان در مدینه نخل کارند،یادگار اوّلین کاری هستند که حضرت امیر(س) در دوره ای که از سیاست کنار زده می شود،می کند.او آنجا به یک تولید کشاورزی عجیب می پردازد؛هم در اطراف مدینه چاه هائی می زند که در خود میقات مسجد شجره هست - «آبار» علی – و هم در ینبُع که دور از مدینه است یک مرکز کشاورزی می سازد و به تولید می پردازد.و  اساساً کشاورزی را،به شکل دقیقش و به شکل یک سرمایه گذاری،یک کار متراکم و برجسته شروع می کند.البتّه باغ های نخلستان در اطراف مدینه،به صورت خیلی بدوی وجود داشته،ولی در دورهء قبایلی،کار اساسی بیشتر تجارت و دامداری است؛و علی است که برای اوّلین بار خودش،به تنهائی،در تبدیل مسئلهء دامداری و مسئلهء تجارت – به آن شکل بدوی و کاروانی اش در آن نظام – به تولید کشاورزی،نقش یک بنیانگذار و مؤسّس را دارد.

مظهر نثر و شعر

آنچه غالباً متوجّه نیستند این است که نثر نهج البلاغه را الآن با نثر متون دیگر مقایسه می کنند و می گویند:این قدر باشکوه است،اینقدر با ارزش است؛در حالی که باید عامل زمان را در نظر بگیرند؛به این معنی که در موقعی که نهج البلاغه تدوین شده،اساساً زبان عرب،زبان نبوده؛فقط شعر عرب است که به شکل بسیار محدودی برجستگی دارد،ولی نثر عرب،در قرن اوّل،هرگز نثری که بشود با آن «متن» گفت،نیست.بعضی از نامه هائی که از قرن اوّل مانده،نشان می دهد که نامه ها عبارتند از چند کلمهء بسیار خشک و بدون جمله سازی درست،در صورتی که نهج البلاغه،نشان دهندهء نثری است که در دورهء کمال ادبیّات یک زبان و در عالی ترین مرحلهء تلطیف زبان نویسندگی و همچنین ادبیّات ممکن است پیدا شود.در دوره ای که اساساً هنوز یک کتاب وجود ندارد و شاید علی،و حتّی اطرافیان و ملّت و محیطش،غیر از قرآن،کتاب دیگری نخوانده اند،از چنین کسی،در آن سطح و در یک جامعهء کاملاً بدوی،نثری در این حدّ ظریف،عمیق،خوشاهنگ و ثروتمند از لحاظ تعبیر،یک اعجاز است،و نشان دهندهء لطیف ترین حالت ادبی و هنری و کلامی در یک انسان بسیار پیشرفته از نظر ادبیّات است.

...ادامه دارد...


مقدّمه:

فرض را بر این می گذارم که ما یک عدّه جوان تحصیلکرده از آمریکای لاتین،خاور دور،آسیا،یا افریقا هستیم.مقصودم از تحصیلات،داشتن مدرک لیسانس و دکترا و ... نیست،بلکه جوان آگاهی است که در راه سرنوشت ملّت خود،نسل خود و زمانهء خودش احساس مسئولیّت می کند و متعهّد است،و برای استقرار حقیقتی که او به آن معتقد است و شعارهائی که مکتب او و آرمان او اعلام می کند،مبارزه می کند و جبههء مبارزه اش مشخّص است،و همچنین کاملاً نسبت به تعهّد انسانی خودش در جامعه اش آگاه است.این چنین قشری،مخاطب من است و من خودم جزء اینها هستم،و با هم می خواهیم مسئله را مطرح کنیم.چه مسئله ای را؟می خواهیم نیازهای خودمان را مطرح کنیم،مسلّماً آن دانشجو یا جوانی که در آمریکای لاتین است،وضع زندگی اش،زندگی اجتماعی اش،نظام سیاسی اش،نظام اقتصادی اش،فرهنگی اش،تاریخش،مذهبش،و رشد اجتماعی مردمش با آن رفیق دیگرمان که در آسیای دور است،با آن کسی که در افریقای سیاه است،با آن کسی که در افریقای شمالی است،با آن کسی که در هند،در ایران،در ترکیه،در یونان و یا در اروپای شرقی است،فرق دارد.اینها شرایط مختلف دارند و نظام اجتماعی آنها،فرهنگشان،زبانشان،مشکلات خاصّ بومی شان و همچنین مردم شان و نظام حاکم اجتماعی آنها و نیز روابط طبقاتی آنها با هم یکی نیست.امّا همچنان که «فرانتس فانون» می گفت:

«دنیای سوّم،به رغم اختلافات داخلی اش،به رغم فرهنگ ها،مذهب ها،زبان ها،سطح رشد اقتصادی و تیپ تولید مختلف و رابطه های مختلفی که با غرب دارند،با هم مختلفند؛امّا در اساسی ترین شعارها،اساسی ترین مبانی اعتقادی و اساسی ترین مبانی ای که یک ایدئولوژی را می سازد و یا شکل می دهد،همه با هم مشترک اند».

 و بنابراین،این حرف فرانتس فانون است:

«همهء روشنفکران دنیای سوّم،چه افریقائی،چه آمریکای لاتینی و چه آسیائی،باید بکوشند تا جهت مسئولیّت خودشان را در زمان،و تعهّد روشنفکری خودشان را در جامعه شان بر مبنای کلّی ترین شعارها و ایده آلها و خواست های مشترک در دنیای سوّم پی ریزی کنند و به جای اینکه در قالب های بومی،محلّی و شخصی محبوس و محدود بشوند،در یک جهان بینی وسیع،در سطح بشریّت قرن حاضر و در مسیر جبر تاریخی که به طرف آینده می رود و همچنین بر اساس اساسی ترین و بزرگترین پایه های اعتقادی و هدفهای مشترک که در دنیای سوّم با هم مشترکند،مکتب خود را پی ریزی کنند».

بنابراین حرف من این است که همهء روشنفکران قرن حاضر،یک نیاز مشترک دارند و نیز همهء روشنفکران دنیای سوّم،هدفها،دردها و مبانی اعتقادی مشترک و مشابه،و نیز روشنفکران دنیای اسلامی،هدفها،دردها،رنج ها و شعارهای مشترک.

بنابراین روشنفکری که در ایران یا در یک کشور دیگر اسلامی است،با روشنفکران همهء دنیای اسلامی وجوه اشتراک بسیار دارد،با روسنفکران همهء دنیای سوّم وجوه اشتراک کمتر و با همهء روشنفکرانی که در قرن حاضر در جست و جوی یک راه و یک هدف هستند و به عصیان علیه فرهنگ حاکم امروز دست زده اند،هدف مشترک و وجوه مشترک کمتر.بنابراین مسئله در سه زمینه مطرح است:در قرن حاضر،برای روشنفکر،در سطح جهانی؛برای دنیای سوّم،در یک سطح محدودتر دنیای سوّم،همانطور که گفتیم،آمریکای لاتین،آسیا و آفریقاست؛و همچنین برای جامعهء اسلامی در یک سطح محدودتر؛و به همان دلیل هرچه محدودتر است،وجوه مشترک بیشتر است برای اینکه مشکلات مشابه تر است.

بنابراین فرض را بر این می گذارم که ما،در سمیناری از جوانها و تحصیلکرده های سراسر دنیا هستیم،که در کمیسیونی از آنِ سمینار خاصّ دنیای سوّم و در کمیسیونی،سمینار خاصّ جوانها و روشنفکران دنیای اسلامی برقرار است،و می خواهم در هر سه زمینه و هر سه صحنه،بسیار سریع،خطوط اوّلیّهء تصویر شخصیّت،ایدئولوژی و مکتبی را طرح کنیم که هیچ کدام مان نسبت به آن سابقهء ذهنی نداریم.چهره ای که میخواهم در قرن حاضر،به عنوان سمبل و تجسّم یک ایدئولوژی مطرح و عنوان کنم،دارای این خصوصیّات است.البتّه این کاملترین خصوصیّاتش نیست،امّا اساسی ترین آنهاست:«علی(ع)».

...ادامه دارد...