سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

همین راه حقیقی و راسته و صراط مستقیم و هموار و مقدس،که شنیده اید پیش از این،هزاران تن را به مقصد رسانده است؛ولی شما را عمری است که متوقف نگاه داشته است.درست مثل کسانی شده اید،که راه غلط و بیراههء گمراهی و آوارگی را انتخاب کرده اند.

چرا؟چون شما راه را گردشگاه کرده اید.راهِ رفتن را،پارک مقدس،مزار مقدس،باشگاهِ ماندن ساخته اید.شیعه را نگاه کنید:امام،یعنی کسی که او را راه می برد و راه می نماید،شده است برای او،یک ذات مقدس غیبی،یک شخصیت فوق انسانی،که فقط باید او را ستود و پرستید و عشق ورزید و از او تعریف و تجلیل کرد و دیگر هیچ!مذهب و اصول و احکام و شخصیت های مذهب،هدف شده اند.این است که کسی را به هدف نمی رسانند.

به نظر من،تصادفی نیست که تمام اسامی و اصطلاحاتی که در فرهنگ اسلامی و در تلقی های مختلف و کتب مرجع گوناگون،برای دین به کار رفته است،به معنای «راه» است.خود کلمهء دین،غیر از معنی هائی که از قبیل حکمت و خرد مقدس،برایش قائل شده اند،به معنای راه هم هست؛و دیگر اصطلاحات

همه:سِلک،شرع،شریعت،طریقت،صراط،مذهب،اُمّت.

مجموعهء عناصری که برای تعریف جامع انسان،از قصهء آدم برمی آید،بدین گونه است که:انسان،خداگونه ای است تبعیدی؛جمع ضدّین؛یک پدیدهء دیالکتیکی «خدا-شیطان»،«روح-لجن»؛ارادهء آزادی که خود،سرنوشت اش را می سازد؛مسئول،متعهد،گیرندهء امانت استثنائی خداوند؛مسجود همهء فرشتگان؛جانشین خداوند در زمین؛عاصی،حتی بر خدا؛خورندهء میوهء ممنوعه،مطرود بهشت و تبعید شده به این کویر طبیعت؛با سه چهرهء عشق(حوّا)،عقل(شیطان)،و عصیان(میوهء ممنوعه)!و مأمور تا در تبعیدگاه خویش(طبیعت)بهشتی انسانی بیافریند؛و در نبرد دائمی خویش،از لجن تا خدا،به معراج رود؛و این حیوان رسوبی لجنی،خُلق و خوی خدا گیرد!

ادامه دارد...


این است که من این آیهء عمیق:«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» را برخلاف تفسیر های رایج،که آن را به «مرگ و قبر» تفسیر می کنند،گوئی از وقتی که به قبر سرازیر شدیم،در اختیار خدا قرار می گیریم و مأمورین خدا،ما را از این دنیا که مال ما است،تحویل می گیرند؛و نه مثل وحدت وجودی ها که انسان در ذات عینی خدا حلول می کند و همچون حبابی که از دریا بود و چون ترکید،دریا می شود،از خود فانی و در خدا باقی می گردد،تفسیر و معنا نمی کنم.زیرا در این آیه می بینیم که می فرماید «إِلَیْهِ»، نمی گوید «فیهِ».یعنی «به سوی او» باز می گردیم،نه «در او».سخن از «جهتِ» تکاملی انسان است؛یعنی،«کمال بی نهایت».

انسان،یک «انتخاب» است؛«نبرد و تلاش و شناخت» است؛یک«شدنِ همیشگی» است؛یک «هجرت بی انتها» است؛هجرت در خویش،از لجن تا خدا(هجرت انفسی).

و راهی که از لجن تا خدا کشیده شده است،«مذهب» نام دارد.در اینجا روشن است که مذهب،یعنی راه.مذهب،هدف نیست؛راه است،و وسیله است.تمام بدبختی ای که در جامعه های مذهبی دیده می شود،به این علت است که مذهب،تغییر روح و جهت داده؛و در نتیجه،نقشی که دارد،عوض شده است؛و این به آن علت است که،«مذهب را هدف کرده اند»!

شما جاده را هدف کنید؛گلکاری و آسفالت و آذین کنید؛صدها سال،نسل به نسل،روی این جاده کار کنید؛جاده پرست بشوید؛معتقد به جاده بشوید؛آن را دوست بدارید؛به آن عشق بورزید؛تا چشم تان به آن افتاد،یا اسم اش به گوش تان خورد،از شور و هیجان به گریه افتید؛با هرکه چپ به آن نگاه کرد،بجنگید؛تمام وقت و پول تان را صرف تزئین و تعمیر و صاف کردن آن کنید؛خاکش را به چشم تان بمالید و دوای دردتان سازید و ...چه خواهید شد؟ گمراه! آری،همین راه راست و درست و حقیقی،شما را از هدف باز می دارد؛شما را به جائی نمی رساند.در راه گم شدن،از گمراه شدن بدتر است.

ادامه دارد...


دو) انسان شناسی=خلقت آدم:

تضادِّ «خدا – ابلیس»،«روح - لجن»

به زبان قرآن سخن می گویم،که عمیق ترین و مترقی ترین اومانیسم را در قصهء آدم و خلقت او یافته ام.آدم،مظهر نوع انسان است؛حقیقت نوعی انسان؛انسان به معنای فلسفی،نه بیولوژیک.

قرآن وقتی از انسان به معنی بیولوژیک[زیست شناسی] سخن می گوید،درست زبان علوم طبیعی را دارد:از نُطفه و عَلَقه و جنین و ... حرف می زند.ولی در آفرینش آدم،زبان اش زبان متشابه پرمعنا و رمزی و فلسفی است.خلقت انسان،یعنی حقیقت و سرنوشت معنوی و صفات نوعی او،در قصهء آدم،فرمول دارد:

روح خدا + لجن متعفّن = انسان

«لجن متعفن و روح خدا»،دو رمز است،دو اشارهء سمبلیک[نِمادین] است.انسان،واقعا نه از لجن بدبو (حَمَإ مَسنون)ساخته شده،و نه از روح خدا؛بلکه اولی،پستی و رکود و توقف مطلق را نشان می دهد؛و دیگری تکامل بی نهایت و برتری لایتناهی را می رساند؛که در زبان بشری،برای رساندن این معنا،ترکیبی بهتر از «روح خدا» نمی توان یافت.ترکیب دوگانه و متضاد «خدا – شیطان» و یا «روح – لجن»(که انسان،جمع این دو است)،می خواهد بگوید که انسان،یک واقعیت دیالکتیکی است.

از «روح خدا» تا «گندزار لجن»،فاصله ای است میان «دو بی نهایت»؛و انسان در این میانه،یک «تردید»،یک «نوسان»،اراده ای آزاد،که باید «انتخاب» کند.و چه دشوار و سنگین است،در میان لجن زار و در زیر لایه های سخت و رسوبی،انتخابِ روح،روح خدا.

انسان،یک سرش خداست،و سر دیگرش شیطان.دو «امکان» مطلق،در دو «اقصی»؛انسان،خود جاده ای است که از «منهای بی نهایت»پست،تا «به اضافهء بی نهایت»بالا،در برابر خودش،بر پهنهء وجود کشیده شده است،و بر همه چیز می گذرد.

و او،« ارادهء آزاد مسئول» است؛خود،هم اراده ای است که باید انتخاب کند؛هم مرادی است که باید انتخابش کند.به تعبیر برهمنیسم:هم «رهگذر» است،و هم «راه» است،و هم «رفتن».

«هجرتِ» مدام،از «خویشتنِ لجنیِ»خویش،تا «خویشتنِ خدائی»اش.

حرکت،از لجن به سوی خدا است؛و خدا کجا است؟تا کجا است؟در بی نهایت؛در نتیجه،انسان هرگز به قرارگاهی نمی رسد،و در خدا منزل نمی کند.این فاصلهء خاک – خدا،نوسان تکاملی رشد آدمی است؛اما همیشه در تکامل است،و در حرکت به سوی او،در جهت او؛یعنی در پرواز صعودی و در معراج،که انتهایش او است؛اما معراجی که انتها ندارد.

ادامه دارد...


توحید،وحدت طبیعت با ماوراء طبیعت،انسان با طبیعت،انسان با انسان،و خدا با جهان و با انسان را،تفسیر و توجیه می کند؛و همه را در یک نظام کلی و هماهنگ و زنده و خودآگاه تصویر می نماید.آیهء «نور» در قرآن،این تصویر را از «جهان» رسم می کند؛و نیز رابطهء ویژهء خدا و جهان را در این جهان بینی توحیدی نشان می دهد.تمامی وجود، یک «قندیل روشن» است.این که می گویم نه وحدت وجود است،و نه کثرت وجود،بلکه توحید وجود است؛به این معناست.

تضاد طبیعت و ماوراء طبیعت،ماده و معنا،این جهان و جهان دیگر،محسوس و نامحسوس،روح و جسم،عقل و اشراق،علم و دین،الهیات و طبیعیات،کار برای مردم و کار برای خدا،سیاست و مذهب،منطق و عشق،نان و نیایش،تقوا و تعهد،معاش و معاد،دنیا و آخرت،و...با جهان بینی شرک،یعنی ثنویت(دوگانه بینی) و تثلیث(سه گانه بینی) و چندگانه بینی سازگار است؛و نه با توحید،که یگانه بینی است.و این است که «جهان بینی شرک»همیشه زیربنای شرک اجتماعی و نژادی و طبقاتی بوده است؛و «تعدّد خالق»،توجیه کننده،تقدس بخشنده و ابدی و ازلی نمایانندهء «تعدد مخلوق» و «تضاد خدایان»،طبیعی و خدائی نشان دهندهء تضاد انسان ها است.

توحید،نفی همهء شرک ها است.تمام ذرات و همهء حرکات و پدیده های وجود در توحید،با یک آهنگ،در حرکت اند،و به یک «جهت»؛و «هرچه به آن سو،رو ندارد،نابود شدنی است.»

نفی وابستگی انسان به همهء قدرت های اجتماعی،و روابط منحصر آدمی،در همهء ابعادش،با «شعور و ارادهء حاکم بر وجود»،لازمهء جهان بینی توحیدی است.انسان در جهان بینی توحیدی،تنها از یک قدرت می هراسد؛تنها در برابر یک قاضی مسئول است؛و تنها به یک قبله روی دارد؛و تنها به یک دست و دستگاه طمع بسته است و همین.مفهوم مخالفش این است که جز او،همه هیچ است و پوچ و همهء گرایش ها و تلاش های متفرق و ترس ها و طمع ها و تکیه گاه های رنگارنگ،عبث است و بیهوده و سرگردانی.

این است که توحید،به فرد،استقلال و عظمت می بخشد؛و «تسلیم» در برابر تنها او – که ناموس وجود است – انسان را در برابر قدرت های دروغین و بند های ذلت آور ترس و طمع،به «عصیان» وا می دارد.

ادامه دارد...


نظر

در این جهان بینی،هستی به دو «وجههء اعتباری» تقسیم می شود:

1) غیب، 2)شهادت.یعنی به اصطلاح امروز: محسوس و نامحسوس،یا به معنای دقیق تر،آنچه از دسترس بررسی و مشاهده و تجربه – و در نتیجه علم – دور، و از برابر ادراک حسی ما پنهان است؛و آن چه پیدا است و مشهود. و این یک نوع ثنویت یا دوگانگی هستی نیست؛بلکه این یک تقسیم بندی نسبی است،نسبت به انسان و در رابطه با معرفت او.

در جهان بینی توحیدی،طبیعت،یعنی عالم «شهادت»،عبارت است از مجموعهء «آیه»ها و «سنت»ها.انتخاب کلمهء «آیه» برای بیان هر پدیدهء طبیعی،بسیار عمیق و شگفت انگیز است.دریا و درخت،شب و روز،زمین و آفتاب،زلزله و مرگ و بیماری،حادثه و قانون و حتی خود انسان، «آیه» اند.و در عین حال،«آیه» و «خدا»،دو اُقنوم،دو ذات،و دو جهان و دو قطب جدا و ناهماهنگ نیستند.آیه به معنای نشانه و اشاره است،مظهر است.

از میان همهء کتابهای مذهبی و علمی و فلسفی،تنها قرآن است که همهء اشیاء و همهء واقعیات و حرکات را در طبیعت،«آیه» می خواند.البته در عرفان اسلامی و نیز وحدت وجود شرقی،عالَم مادی را،موج ها و حباب هائی بر سطح اقیانوس بی کرانه و بی شکل و رنگ حقیقت مطلق – که خدا، یا وجود حقیقی هستی است – می دانند.و یا در ایده آلیسم و فلسفه های مذهبی و اخلاقی،طبیعت مادی را،مجموعه ای از اشیاء و امور پست و بی ارزش و مغایر با خدا و انسان تلقی می کنند.اما در بیان قرآن،به آیه ها ارزش علمی بسیار می دهد،و آن ها را نه فریب ها و حجاب هائی بر روی حقیقت،بلکه برعکس،نشانه هائی از حقیقت تلقی می کند؛که نه با اغفال از آن ها و کنار زدن شان،بلکه با اندیشیدن جدی و علمی و شناخت شان می توان به حقیقت راه یافت.

ادامه دارد...


نظر

یک) جهان بینی – توحید:

جهان بینی من عبارت است از «توحید».البته توحید به عنوان یک «عقیده»،مورد اتفاق همهء موحّدین است؛اما من به عنوان یک «جهان بینی» است که می گویم.نظریهء من و مقصودم از «جهان بینی توحیدی»،تلقی همهء جهان است،به صورت یک وحدت؛نه تقسیم آن به دنیا و آخرت،طبیعت و ماوراء طبیعت،ماده و معنا،روح و جسم.یعنی تلقی همهء وجود به صورت یک کل و یک اندام زندهء شاعر و دارای یک اراده و خرد و احساس و هدف.

خیلی ها به توحید معتقدند،اما فقط به عنوان یک «نظریهء مذهبی – فلسفی» : «خدا یکی است و نه بیش تر».همین و نه بیشتر! اما من آن را به عنوان یک «جهان بینی» می فهمم و معتقدم که اسلام به این مفهوم،آن را طرح می کند.چنان که «شرک» را هم از همین زاویه می بینیم.به این معنی که شرک نیز،یک جهان بینی است؛تلقی جهان است به عنوان مجموعهء ناهماهنگ پر از تفرقه و تناقض و عدم تجانس،دارای قطب های مستقل ناهمساز و حرکت های متنافر،و ذات ها و خواست ها و حساب ها و ضابطه ها و هدف ها و اراده های متفرق و نامربوط.توحید،جهان را یک امپراتوری می بیند و شرک،یک فئودالیسم.

رابطهء انسان و خدا،رابطهء طبیعت و ماوراء طبیعت،رابطهء خدا و طبیعت،رابطهء روشنائی است،با چراغ روشن،رابطهء شعور فرد انسانی است با اندام اش.چه قدر تعبیر حضرت امیر(ع) در اینحا عمیق و زیبا و در عین حال،روشن است:

«خدا،در بیرون اشیاء است،اما نه به بیگانگی؛و در درون اشیاء است،اما نه به یگانگی».

بنابراین،من نه به «وحدت وجود» قائلم،و نه به «کثرت» و نه به «تثلیث» و نه به ثنویت؛بلکه به «توحید».توحید،تلقی ویژه ای از جهان است.جهان بینی توحیدی،یک وحدت کلی را در وجود نشان می دهد.وحدت میان سه اُقنوم جدا از هم:خدا،طبیعت،و انسان.زیرا منشأ یکی است؛همه یک جهت دارند،و همه با یک اراده و یک روح،حرکت و حیات دارند.

ادامه دارد...


نظر

اما«جامعهء برین»در یک مکتب،دیگر یک جامعهء خیالی نیست؛بلکه یک جامعهء ایده آل است،جامعه ای است که بر اساس یک مکتب باید پی ریزی شود و معتقدان به این مکتب،زندگی در آن را یک زندگی انسانی آزاد و ایده آل می دانند،و تحقق آن را نیز بر روی زمین،نه تنها ممکن می شمارند،بلکه قطعی می دانند و برای تحقق آن تلاش می کنند.

اساسا وجود جامعه های خیالی،دلیل بر این است که انسان،همواره از «وضع موجود»،به سوی «وضع مطلوب» در حرکت است،چه خیالی،چه علمی،چه «اتوپیا»ی افلاطون و چه «جامعهء بی طبقه»ی مارکس.ولی جامعهء مطلوب در یک مکتب،یک جامعهء علمی و بالقوه عینی است و هماهنگ با روح و جهت آن مکتب،مبتنی بر پایهء جهان بینی و متناسب با هدف نهائی و فلسفهء زندگی انسان در این مکتب.

هفت) انسان ایده آل:همهء مکتب ها – چه مادی و چه عرفانی – یک تصور ذهنی از تیپ کامل یا تمام انسان،از یک انسان آرزوئی،یک الگوی ایده آل در انسان دارند،وگرنه فلسفهء اجتماعی،مکتب اخلاقی و مسیر زندگی،بی معنی است،زیرا بی جهت است.

الگوی انسانی،الگوئی است که جهت می بخشد،و به حرکت مان وا می دارد و دست و اندیشه مان را به کار می گیرد تا به سویش گام برداریم و به آن الگو نزدیک تر شویم.این ایده آل است و آن الگو است،که می تواند ملاک زندگی و محور اخلاق و ضابطهء تعلیم و تربیت انسان ها باشد.تربیت،یعنی «شدنِ انسان»،یعنی نزدیک کردن او به آن تیپ ایده آل.

سیستم «ارزشهای انسانی» را،آن انسان ایده آلی که در ذهن ما است – تیپ ایده آل انسان متعالی که به او معتقدیم – تعیین می کند.انسان مثالی،مدلی نمونه،مَثَلِ اعلای انسانی که باید باشد،اما نیست.این است که هر مکتبی باید در زمینهء انسان،تصویری ایده آل از انسان متعالی ارائه دهد،وگرنه همهء کوشش اش بی معناست و حرکتش بی هدف.

بنابراین،طرح یک مکتب عبارت است از:

یک)جهان بینی(زیربنای مکتب).دو)انسان شناسی.سه)فلسفهء تاریخ.چهار)جامعه شناسی.پنج)ایدئولوژی.شش)جامعهء آرمانی.هفت)انسان آرمانی.

بر این اساس،اکنون می توانم،بی آنکه نیازی به توضیح این اصول داشته باشم،تصویر فکری خود را رسم کنم،تصویری را که شکل کامل و سیستم اعتقادی من است.

پایان


نظر

فلسفهء تاریخ،تاریخ را «جریان پیوستهء واحدی» می داند که از آغاز زندگی بشر،طبق قانون جبر علمی،یعنی قانون علت و معلول،حرکت می کند،رشد می کند،منازل و مراحل مختلفی را جبراً می پیماید و از نقطه های معین – که می شود پیش بینی کرد – می گذرد؛ وبالأخره،قطعا و جبراً به سرمنزلی که می توان – طبق قوانین حرکت تاریخ – از پیش،تعیین نمود،می رسد.درست مثل نهالی که رشد می کند،جوجه ای که بزرگ می شود،مثل کرهء زمین که در طول زمان حرکت می کند،تاریخ نیز یک واقعیت زندهء طبیعی است.پس طبق قانون علمی و اصل علت و معلول،حرکت و تحول دارد و بازیچهء این و آن و تصادفی و بی هدف و بی منطق و حساب نیست.

بنابراین،چون سیر تاریخ،سیری علمی است،منی که در میانهء این سیر قرار دارم،اگر قوانین حرکت تاریخ را دقیقا کشف کنم،می توانم پیش بینی کنم که سیصد سال بعد،سرنوشت جامعهء من به کجا خواهد کشید.وقتی ما سیر حرکت تاریخ را کشف کنیم،می توانیم آینده اش را هم پیش بینی کنیم.

این است سه ستونی که در تصویر شمارهء 1،نشان داده شده است؛و هر سه از جهان بینی منشعب می شود و با آن رابطهء علت و معلولی منطقی دارد.و سه ستونی است از بنای مکتب،که بر بنیاد «جهان بینی» بنا شده؛و در حقیقت،از آن،چون سه درخت،سر زده و روئیده،و تمامی «روبنای ایدئولوژیک» بر روی آن استوار گشته است.گوئی انسانی است که با سر و دست خویش،بار سنگین امانتی را حمل می کند،و در حقیقت نیز چنین است،هر انسانی که به آگاهی رسیده است و رسالت انسانی را در خود،احساس می کند.

پنج) ایدئولوژی:ایدئولوژی عبارت است از عقیده و شناخت عقیده.و به معنی اصطلاحی،بینش و آگاهی ویژه ای است که انسان نسبت به خود،جایگاه طبقاتی،پایگاه اجتماعی،وضع ملی،تقدیر جهانی و تاریخی خود و گروه اجتماعی ای که به آن وابسته است،دارد.و بر اساس آن،مسئولیت ها و راه حل ها و جهت یابی ها و موضع گیری ها و آرمان های خاص و قضاوت های خاصی پیدا می نماید.و در نتیجه،به اخلاق،رفتار و سیستم «ارزش»های ویژه ای معتقد می شود.

یعنی بر اساس جهان بینی ای که داری،و بر پایه های نوعِ «جامعه شناسی» و «انسان شناسی» و «فلسفهء تاریخ»ی که داری،عقیده ات دربارهء زندگی و به زندگی و رابطهء خودت با خودت،با دیگران و با جهان چیست؟و چه باید کرد؟چه اجتماعی باید ساخت،و یک نظام اجتماعی را به طور ایده آل،چگونه باید تغییر داد،و هرکس به عنوان فرد،نسبت به جامعه،چه مسئولیت هائی دارد؟چه درگیری ها،چه پیوند ها،چه دلبستگی ها،چه ایده آل ها،چه نیازها،چه مبانی اعتقادی،چه ارزشهای مثبت و منفی،چه رفتار جمعی،چه ملاک خیر و شرّ و بالأخره چه ماهیت انسانی و هویت اجتماعی دارد؟

بنابراین،، ایدئولوژی،عقیده ای است که جهت اجتماعی،ملی و طبقاتی انسان را و همچنین سیستم ارزش ها،نظام اجتماعی،شکل زندگی و وضع ایده آل فرد و جامعه و حیات بشری را در همهء ابعادش تفسیر می کند،و به «چگونه ای»؟ «چه می کنی»؟ «چه باید کرد»؟و «چه باید بود»؟ پاسخ می دهد.

اما جهان بینی،انسان شناسی،جامعه شناسی،فلسفهء تاریخ و ایدئولوژی،وقتی معنا و مفهوم دارند،وقتی به حیات و حرکت در می آیند،که در این مکتب،دو چیز مشخص باشند:مدینهء فاضله(اتوپیا) و انسان ایده آل.

شش) مدینهء فاضله (اتوپیا،جامعهء ایده آل):اتوپیا سازی – بر خلاف آن چه در ظاهر می گویند – نیاز فردی و قطعی هر انسان ایده آلیست.یعنی هر انسانِ دارای آرمان است.ایده آلیست،یعنی انسان آرمانخواه،انسانی که در آنچه هست،متوقف نیست و به سوی آنچه که باید باشد،پیش می رود و در تلاشِ «یافتن» یا «آفریدن» آن است.و این نشان می دهد که اساسا آرزویِ داشتنِ یک «جامعهء برین»،در فطرت هر انسانی و در وجدان هر جامعه ای است،و این تجلی روح کمال جوئی انسان است.

ادامه دارد...


نظر

کسی که طرح بنائی در ذهن و هدفی برای ساختن ندارد،اگر انبوه متراکم این همه مصالح ساختمانی را نداشته باشد،راحت تر است.این است که می بینیم عالِم و متخصص بی ایمان،بی هدف و بی خودآگاهی،موجودی است زشت تر از یک عامی،یک اُمّی.یک روستائی پاک،یک چوپان آزاد و یک ایلاتی فطری صاف و ساده،خیلی قابل تحمل تر و حتی «آدم تر» است از یک عدد «علامه»ء پر فیس و افادهء بی آرمان و بی مسئولیت و بی درد،که خود،دردی است بی درمان.

این است فرق «ابوذر» و «ابو علی سینا».«معتقدِ مجاهد» و «عالِمِ مجتهد»،«روشنفکرِ متعهد»و«دانشمندِ محقق»،«آگاه و مسئول و آرمانخواه»و«متخصص بی آرمان بی ایمان»،فرق بین «عقیده»و«علم»،«ایدئولوژی»و«فرهنگ».

علم،هنر،ادب،فلسفه،صنعت،انسان،زندگی،اخلاق،و حتی «وجود»،هنگامی «معنا» پیدا می کند و «روح» می گیرد و «جهت»،که در یک «ایمان» جای گیرند؛در نظام اعتقادی یک «مکتب» قرار داشته باشند.

و این همه،هنگامی ممکن است که همهء اینها بر اساس یک «جهان بینی» استوار باشند و با این «ملاک» توجیه و تفسیر شوند.

یک) جهان بینی: جهان بینی عبارت از نوع تلقی ای است که انسان از«هستی» یا «وجود» دارد.مقصود از جهان بینی،دید فلسفی و نوع تعبیر و تلقی اعتقادی ما از جهان است؛نه نظریهء فیزیکی دانشمندان از هستی یا طبیعت؛آنچنان که سارتر یا پاپ یا برهمن،دنیا را می فهمند،نه آنچنان که لاپلاس و گالیله و کپرنیک و نیوتن و انیشتن و پلانگ از آن سخن می گویند:«جهان بینی»،نه «جهان شناسی».

دو) انسان شناسی یا «اومانیسم»:عبارت از نوعی تلقی صاحب مکتب است - بر اساس جهان بینی اش – از موجودی به نام انسان؛که چیست و چه باید باشد.وقتی یک «مکتب» از «انسان» سخن می گوید و از «انسان شناسی» تعریف می کند،مقصودش تعریف و معنا و حقیقت انسان،در تلقی فلسفی و اعتقادی است،نه واقعیت موجود آن در علوم،از قبیل:فیزیولوژی،بیولوژی،پسیکولوژی،آنتروپولوژی و...؛مقصود،«حقیقتِ نوعیِ انسان» است،در عقیدهء او و در چشمِ مکتبِ مرامی و بینش عقیدتی،و نه در چشم خشک علمی.

 

«حقیقت» انسان،نه «واقعیت» او؛آنچنان که فلسفه و مذهب و هنر از او سخن می گویند؛مثلا بودا . کنفوسیوس و سقراط و افلاطون و ولتر و روسو و هگل و مارکس و تولستوی و سارتر و یا ابراهیم(ع) و مسیح(ع) و محمد(ص) و علی(ع) و یا هومر و گوته و حافظ و مولوی و تاگور و ...؛نه کلود برنارد و داروین و فروید.

 

سه) جامعه شناسی:مقصود،جامعه شناسی در یک مکتب است؛نه جامعه شناسی به عنوان یک علم و در نظر یک استاد دانشگاه.در اینجا مقصود،اعتقاد خاص انسان است بر اساس و به اقتضای مکتب اش،به جامعهء بشری و نظامی که برای آن قائل است،و نوع تلقی ای که از جامعهء بشری دارد.جامعه شناسی – در اینجا «جامعه بینی» - در یک مکتب،مشخص می کند که جامعه را چگونه واقعیتی می داند و چگونه آن را از نظر فکری و اعتقادی می شناسد.

چهار) فلسفهء تاریخ:مقصود از فلسفهء تاریخ،یعنی تلقی و مفهوم و حقیقت و حرکت و هدفی که فلاسفه یا پیامبران برای تاریخ – به عنوان یک واقعیت واحد و دارای معنا و جهت – قائلند.یعنی آن چنان که ابن خلدون و ویکو،امرنف،هگل،مارکس،امرسون،سارتر و تاین بی،آن را می فهمند،نه مورخان یا تاریخ نگاران بزرگی چون هرودوت و توسیدید و گیبون و طبری و بیهقی و ...

ادامه دارد...

 

 

 


نظر

شکل هندسی هیأت فکری و اعتقادی و تصویر ذهنیِ عقیده ای را که بنا بر اعتقاد من،یک مسلمان اسلام شناس آگاه این قرن،نه تنها از اسلام به عنوان یک اعتقاد دینی،بلکه در عین حال به عنوان یک مکتب فکری و به عنوان یک ایدئولوژی دارد؛تصویر می کنم.

آقای باشلارد - از متفکران عمیق اندیش بزرگ قرن ما،که قدرش ناشناخته مانده - درست مثل متفکرین سابق مانند دکارت و افلاطون معتقد است،وقتی که یک ایده،یک عقیده،شکل هندسی پیدا می کند،بیان درست خودش را یافته است.و هر عقیده ای که بتواند در یک هیأت هندسی درست بیان شود،تصویر بشود،خود دلیل بر منطقی بودن و درست بودن این عقیده است.خود شکل هندسی ای که در آن،یک مکتب بیان می شود،نشان می دهد که یک شکل،طبیعی است،یا طبیعی نیست؛منحنی نرمال است یا آنرمال است.و از این هیأت هندسی یک مکتب،می شود به میزان طبیعی بودن و صحت آن مکتب پی برد.

وقتی می گویم مکتب،«مکتب،عبارت است از مجموعهء هماهنگِ متناسب بینش فلسفی،عقاید مذهبی،ارزش های اخلاقی و روش های عملی،که در یک ارتباط علّت و معلولی با هم،یک پیکرهء متحرک معنی دار و دارای جهتی را می سازد،که زنده است؛و همهء اندام های گوناگونش از یک خون تغذیه می کنند و با یک روح زنده اند».

مکتب عبارت است از یک منظومه ای که در آن منظومه،احساسات فردی،رفتار اجتماعی،خصوصیات اخلاقی و به خصوص عقاید فلسفی،مذهبی و اجتماعی انسان،هر کدام کُره ای هستند که گرد یک خورشید می چرخند و یک منظومهء هماهنگ معناداری می سازند و مجموعا به طرف یک جهت و آهنگی در حرکت اند.

این ذهنیت اعتقادی آدمی است که مکتب دارد؛و این مکتب است که حرکت ایجاد می کند،سازندگی ایجاد می کند،قدرت اجتماعی ایجاد می کند،رسالت و مسئولیت انسانی به آدم می دهد.اما تخصص و علم،این آثار را ندارند؛و از وقتی که اسلام را از صورت «مکتب اعتقادی»،به صورت «فرهنگ و معارف و مجموعه ای از علوم»در آوردند،از حرکت و از مسئولیت و از آگاهی اجتماعی و از اثر و تأثیر بر روی سرنوشت جامعهء بشری انداختند.

حالا وقتی می گوئیم:«مکتب،هیأت فکری کامل یک انسانِ دارای عقیده است»،آن هیأت چیست؟

من این تصویر را که ظاهرا ساده به نظر می رسد،از جائی نگرفته ام؛ولی مجموعا از مطالعاتم بر روی ایدئولوژی هائی که بیش تر نسبت به آنها حساس بوده ام،یک چنین تصویری را طرح کرده ام،به عنوان تعلیم و تشریح آن چه «مکتب اعتقادی» نام دارد؛و به عنوان این نظریه که «یک مکتب اعتقادی کامل»،چنین هیأتی و پیکرهء تمامی را دارا است.

وقتی می گویم زیربنا،یعنی زیربنای اعتقادی،و وقتی می گویم روبنا،یعنی همهء عقایدی که از این اصل اعتقادی منشعب می شود.هر مکتب اعتقادی،باید دارای یک زیربنای اساسی و یک سنگ زیرین،یک عمود میانین خیمه ای باشد که همهء عقاید روی آن استوار است؛و آن عبارت است از زیربنای اعتقادی،که هر مکتبی – بدون استثناء،چه مکتب الهی باشد،چه مکتب مادی،چه ناتورالیسم و ماتریالیسم باشد،چه ایده آلیسم،چه فاشیسم باشد،چه مارکسیسم – باید یک زیربنا یا «سنگ بنا» داشته باشد؛و سنگ زیربنای هر مکتبی،عبارت است از «جهان بینی».

اگر کسی جهان بینی نداشته باشد،همهء عقاید و معلوماتش درست مثل آدمی است که اسباب کشی کرده باشد،یعنی مبلمان زیاد داشته باشد،اثاثیهء خانهء زیاد داشته باشد؛اما همین جور روی هم انبار کرده باشد؛ریخته باشد وسط حیاط.اطلاعات زیاد و معلومات متفرق داشتن،اما زیربنای جهان بینی نداشتن،مثل این است که همهء مصالح ساختمانی را داشتن،اما طرحی و هدفی برای این که چه می خواهیم بسازیم،نداشتن!

ادامه دارد...