سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

18) خداوند یکصد و چهار کتاب فرستاده است:پنجاه صحیفه بر شیث و سی صحیفه بر اخنوخ و ده صحیفه بر ابراهیم و قبل از تورات بر موسی نیز ده صحیفه و سپس تورات و انجیل و زبور و قرآن را نازل فرموده است.

19) صحف ابراهیم همه اش پند و حکمت بود:ای پادشاه مغرور و به خود گرفتار و بر دوش مردم سوار!من ترا برانگیخته ام تا از طرف من داد مظلوم را بستانی...و از اینگونه مثل ها در آن بود:خردمند را ساعاتی است:ساعتی که در آن پروردگارش را نیایش می کند و ساعتی به حساب خودش در پیشگاه پروردگارش می رسد و ساعتی که در جست و جوی طعام و شرابی که بدان نیاز دارد می پردازد.

20) بر عاقل است که جز بدین سه کار برنخیزد:اندوختن توشهء آخرت،کوشیدن برای زندگی،لذت غیر حرام بردن.بر عاقل است که وقت شناس باشد،به کار خود برسد،پاسدار زبان خویش باشد و کسی که گفتارش را نیز مانند رفتارش به شمار آورد و جز به ضرورت،زبان به سخن نگشاید.

21) صحف موسی سراسر همه عبرت بود:در شگفتم از آنکه به مرگ ایمان دارد و شادی می کند؛در عجبم از کسی که به آتش یقین دارد و می خندد؛در شگفتم از آنکه به سرنوشت ایمان دارد و رنج می برد؛در شگفتم از آنکه دنیا را می بیند و نیرنگ آنرا با اهل خودش می نگرد و باز بدان اطمینان می کند؛در شگفتم از کسی که به حساب فردا ایمان دارد و عمل نمی کند.

22) تو را به تقوی وصیت می کنم و آن بالاترین چیزهاست.

23) قرآن را بخوان:با خواندن قرآن،تو را در زمین نوری است و در آسمان یادی.

24) از خندهء بسیار بپرهیز که دلت را می میراند و روشنی چهره ات را می گیرد.

25) جز در خیر،خاموش باش،زیرا سکوت شیطان را از تو می گریزاند و در دینت تو را یاری می کند.

26) بیچارگان و محرومان را دوست بدار و با آنان بنشین.به کسی که زیر دست توست بنگر،نه به بالا دستت،زیرا شایسته است که نعمتی را که خداوند به تو داده،کوچک نشماری.

27) با خویشاوندانت بپیوند؛اگرچه از تو رمیده باشند.

28) در راه خدا از سرزنش کسی مترس.حق را بگو اگرچه تلخ باشد.

29) آنچه را که خود میدانی که در خود داری بر دیگران عیب مگیر.نسبت به کاری که خود مرتکب شده ای مردم را سرزنش مکن زیرا همین عیب تورا بس است که عیبی را که در خود نمی بینی در مردم بیابی یا آنچه را که خود کرده ای در دیگران ببینی.

30) ای ابوذر از اهریمنان جن و انس به خدای پناه بر!ای پیامبر! مگر بشر را نیز اهریمنانی است؟آری اهریمنان جن و انس سخنان زیبا و فریبنده ای به گوش یکدیگر می گویند.

31) گنج بهشت:هیچ قدرت و نیروئی جز به خدا نیست.

ادامه دارد......

 


1) ابوذر می گوید:من در این هستی بیکران نشانه ای یافته ام که مرا به خدا رهنمون شد،امیدی نیست که عقل به کنه او با بحث و تحلیل برسد زیرا او از همهء آنها بزرگتر است و احاطه بدان ممکن نیست.

2) چنین به نظر می رشد که این مردم بیچاره باز دوباره گرفتار شیادی های فکری و عوام فریبی ها و مریدبازی های تازه ای شده اند.باز تا وقتی دست اینها رو بشود،هزار سال دیگر باید بر این قوم نفرین شده بگذرد.

3) پاسکال می گوید:دل دلائلی دارد که عقل را بدان دسترسی نیست و به وجود خدا،دل گواهی می دهد،نه عقل،و ایمان از این راه به دست می آید.

4) تا وقتی روشنفکران و نویسندگان ما و نیز مترجمان و شاعران و متفکران ما هم مد پرستند و در مسیر جریان پارو می زنند،برای آنکه سریعتر برانند و چشم ها را از این سرعت به خودشان متوجه کنند،کار مردم زار است.

5) برای دست یافتن به نتایجی که از نهضت اسلام عاید گردیده،نباید به فتوحاتی که در آسیا و افریقا و اراضی جنوب اروپا شده است نگریست؛بلکه به پیشرفت هائی که این نهضت در اعماق افکار و مغز و دل و جان گروه معدودی از پیروانش کرده است باید توجه نمود.

6) پرودون:مالکیت،دزدی است.

7) انسان دارای فطرتی است که خیر و شرّ وتقوی و فساد را به وی الهام می کند.

8) ابوذر:سوگند به خدا اگر آنچه را من بدان آگاهم شما آگاه بودید،با زنانتان همبستر نمی شدید و بر فرشهایتان قرار نمی گرفتید.به خدا قسم دوست می داشتم تا خداوند مرا به صورت درختی می آفرید که میوه اش را بخورند و بعد هم بریده میشد و از میان می رفت.

9) رسول خدا(ص) فرمود:شگفتا از کسی که به جهان ابدی ایمان دارد و برای این دنیای فریب می کوشد.

10) نماز بهترین قانون است؛چه زیاد باشد و چه کم. برترین اعمال،ایمان به خداوند بزرگ و جهاد در راه او. ایمان نیکخو ترین مؤمنان،کامل است.

11) مسلمان ترین مؤمنان کسی است که مردم از دست و زبانش ایمن باشند.

12) برترین نماز آنست که قنوتش طولانی تر باشد.بهترین هجرتها هجرت از گناه است.

13) روزه وظیفه ای است که در پیشگاه خداوند چندین برابر پاداش دارد.

14) بهترین جهاد،جهاد کسی است که اسبش را پی کنند و خونش را بریزند.

15) بهترین بنده آزاد کردن،آن است که آن بنده ای را که در نزد خواجه اش گرانبهاتر و محبوب تر باشد،آزاد کنی.

16) بخشش مرد کم بضاعتی که از دسترنج خود به فقیر کمک کند بهترین بخشش است.

17) آیة الکرسی بزرگترین آیه( از نظر عظمت) است که آسمانهای هفتگانه در برابر کرسی چونان حلقه ای است که در فلاتی افکنده شده باشد.

ادامه دارد......


 

 98.جهان بینی ما همچون جهان بینی غربی،مجموعه ای از صورتهای خشک ذهنی،انعکاس انفعالی از جهان و تصویرهائی مجرد و بی روح و بی جوش از طبیعت نیست؛بلکه نوعی تماس مستقیم با حقیقت است.در آمیختن با کائنات،پیوستن به جان هستی و جریان یافتن انسان در متن جاری حیات و حرکت طبیعت،و یا جریان یافتن حیات و حرکت طبیعت در عمق وجود و خون حیات انسان است.

99.آگاهی،همزاد و هم نژاد با درد،عشق و عمل.درد،مرز میان انسان در جست و جوی رفاه و انسان در تکاپوی کمال را معین می سازد.

100.آگاهی بوعلی وار،انسان خبرنگار کنجکاوی است که بر سر جنازه ای به نام طبیعت،ایستاده و در حال جمع آوری اطلاعات؛اما در آگاهی علی وار،انسان تشنهء بیتاب و زندانی بیقرار عاشقی است که از یار خویش مهجور افتاده و جهان را می گردد

101.اگر بخواهیم طبق معمول شیوه ای که فرهنگ غربی بر ما دیکته کرده است،این جهان بینی را در چارچوب تنگ و خشک یکی از این قالبهای ذهنی بگنجانیم،به حقیقت خیانت کرده ایم،چه، برای گنجانیدن آن،ناچار باید مثله و مسخش کنیم و اساسی ترین ویژگی این جهان بینی،قالبی نبودن آن است و این صفت بارز حقیقت انسان و حقیقت جهان است و بنابراین،نشانه ای از حقانیت این جهان بینی انسانی.

102.مؤمن دعای ندبه خوان بازاری ما،مسئلهء انتظار را دقیقا به گونه ای می فهمد که روشنفکر مترقی انقلابی و علمی سوسیالیست.فقط در مرحلهء باور یا عدم باور است که باهم بر سر مسئله ای که اساسا عوضی طرح کرده اند،به کشاکش می پردازند.آنچه در این میان،مجهول میماند و اندیشه و زندگی آدمی از آن محروم می گردد،حقیقت ارزشمند و آموزنده است.

103.از اسلام سخن گفتن دشوار است:از خدا و عشق و پرستش و معاد و قرآن و نماز و حج و شهاد و علی و...می گوئیم،و ناگهان خود را با خراباتی ترین صوفی ها و منجمدترین محرابی ها و مرتجع ترین ملا های دارالخلافهء شام و بغداد،منحط ترین آخوندهای دارالسلطنهء عالی قاپوی اصفهان و شمس العمارهء تهران،همزمان می یابیم!چنین تشابهی حتی برای خود ما که گوینده و نویسنده ایم تکان دهنده و بدآیند است،چه رسد به شنوندگان و خوانندگان مان!

104.بررسی و ارزیابی تاریخ پیامبران و از این طریق،قوانین علمی جامعه شناسی و مبانی اساسی حرکت تاریخ را کشف نمودن و در نتیجه،هم راه و جهت آینده و مسیر تاریخ فردای بشریت و سرنوشت مذهب و مدنیت و ماهیت نهائی انسان را پیش بینی علمی کردن و هم مسئولیت خویش را به عنوان یک انسان و نیز یک مسلمان در قبال انسان و اسلام تشخیص دادن.

105.در غیر این صورت،بدبینی و ناامیدی و سرخوردگی از اسلام،در اندیشه و احساس روشنفکر ما چه خواهد کرد؟

106.توحید مترقی اسلام متحرک و تشیع انقلابی،طبیعی است که هم تاریک اندیشان مرتجع،متوقف و محافظه کار مذهبی را به هراس افکند و به تکاپو آورد تا برای نابودی آن دست به هر کاری بزنند،و هم روشنفکران ضد مذهبی ای را که در این دو سه قرن، در اروپا،و این دو سه نسل در اینجا،جهان بینی مترقی،ایدئولوژی متحرک و حزب،نهضت و رهبری انقلابی را در انحصار خود می پندارند!

پایان.......

 


 

94.جهان بینی اقبال،به همان اندازه که نو است،ریشه در اعماق فرهنگ و ایمان دیرین ما دارد و از دورترین سرچشمه های معنوی خود ما آب می خورد.در این جهان بینی،جوهر اشراق شرقی،عمق و لطافت و وحدت نگری عرفانی،مثبت اندیشی و روشن بینی جهت دار و مسئولیت آفرین و واقعیت آفرین و واقعیت گرای اسلامی،در ذهنی که گسترشش را از آشنائی با مدنیت جهان معاصر و سیر و سفر با بلندپرواز ترین اندیشه های فلسفی عصر ما در رفیع ترین قله های تفکر غرب یافته است،به گونه ای طرح شده که هم هماهنگی منطقی و ترکیب طبیعی خویش را دارد و هم اصالت خویش را.در عین حال،نه یک جهان بینی ذهنی و فلسفی و نظری،که در رابطه با نیاز انسان،جهت حرکت تاریخ و نیز،درد ملت ها و مردمی که در قبالشان مسئولیتی حادّ احساس می کند،ارائه می شود.

95.یکی از اساسی ترین شاخصه های جهان بینی اقبال،تهاجم ضد فلسفی وی است.این جهت گیری فکری در تاریخ فرهنگ اسلامی،اساسی استوار دارد.گرچه فلسفهء یونانی و البته بیشتر ارسطوئی- فلسفهء مشّاء – به رشد عقلی و تقویت و غنای نیروی تحلیلی و منطقی و توجیه آگاهانهء عقاید و احکام دینی کمک بسیار کرد؛امابینش اصیل و جهان بینی ویژهء قرآنی را تغییر داد و این تغییر،در انحراف مسیر حرکت فکر و ایمان اسلامی،تعیین کننده بود و بزرگترین اثرش،تبدیل اسلام از یک دعوت عمومی و بسیج اجتماعی و حرکت انقلابی در جهت تحقق رهبری سیاسی و تکوین نظام اجتماعی مبتنی بر امامت و عدالت،به صورت یک فرهنگ پیشرفتهء فلسفی – علمی بود.آنچه مدینه را از آتن و مسجد محمد(ص) را از آکادمیای افلاطون و بالاخره در اسلام،اصحاب صفّه را از علمای نظامیه مشخص می سازد!

 

96.گرچه تمامی جناح هائی که علیه حکمت مشّاء یا فلسفهء عقلی به پا خاستند،مترقی نبودند،و چه بسا چهره ای ارتجاعی،جزمی و متعصبانه و قشری داشتند،مانند بسیاری از اشاعره،اخباریون،فقهای خشک و برخی از محدثین اهل ظاهر که اسلام بر ایشان عبارت بود از حفظ و املاء و استملای مجموعه ای از منقولات،بی هیچ تفسیر و تحلیل عقلی،و برخی از این موضع گیری های فکری علیه انحراف فلسفی،خود نیز در جهتی دیگر،نوعی انحراف از مسیر اصلی طرز فکر اسلامی بود،از قبیل بیشتر صوفیّه و زهّاد که غالبا تحت تأثیر غیر مستقیم گرایش های مذهبی یا فکری شرقی،فلوطینی،غنوصی،رهبانیت مسیحی،عرفان گرائی و وحدت وجود اشراقی هندوئی و چینی و مانوی بودند؛اما یک مقاومت هوشیارانه،مترقی و اصیلی نیز وجود داشته است که هدفش،وفادار ماندن به شیوهء نگرش و طرز فکر و فهم ویژه و جهان بینی اصیل و اصلی اسلامی بوده است و در عین حال،از دگماتیسم ظاهری و متعصبانه و قشری و خالی از روشن بینی عقلی و صرفا تعبدی و تقلیدی به دور است و مبارزه اش با فلسفه،نه مخالفت با مطلق گرایش عقلی در مذهب،که ماشی از خودآگاهی عمیق نسبت به فاجعهء عقیم ساز یونانی زدگی(هلنیسم) اسلام بوده است.

 

97.جهت گیری ضد فلسفی اقبال،نمایندهء چنین سنت عمیق و اصیل است که در طول تاریخ درگیری های فکری و جنگ اعتقادی ما،استمرار داشته است،منتهی نه یک تقلید و تکرار قدما،که تکامل آن و جبهه گیری هوشیارانه و سازنده و زنده ای که بر اساس آنچه در عصر ما می گذرد،یعنی طرح مقاومت اصیل ضد یونانی زدگی گذشته،در شکل مقاومت اصیل فکر و فرهنگ اسلامی در مبارزه با غرب زدگی ای که اکنون با آن مواجهیم و به محو یا مسخ خویش تهدید می شویم.

 

ادامه دارد......


 

 

87.اسلام،یک ایدئولوژی تام و تمام است که جهان،انسان،رابطهء انسان و جهان،فلسفهء تاریخ و حقیقت زندگی،نظام اجتماعی و بنیاد معاش فردی و جمعی و شیوهء زیستن و مکتب خودساختن و شکل و محتوای روابط اجتماعی و انسانی و گروهی و بالاخره نظام ارزش های خویش را در آن می بینیم و بر اساس آن تعیین می کنیم و با این نگاه است که به تأمل و تماس و انتخاب در برابر این دنیا و این تمدن و این ایدئولوژی ها و جناح ها و جبهه ها که در برابرش قرار گرفته ایم،می ایستیم و به تجدید بنای انسانی و اجتماعی و فرهنگی و اعتقادی و سرنوشت تاریخی خویش آغاز می کنیم.

88.کتاب وحی،نام سوره هایش را،نه از نام فرشتگان و صفات ملکوتی و ... ؛بلکه از روی واقعیات عینی،واقعی،تاریخی،بشری،عملی و طبیعی و بکارآمد زندگی و حرکت و آگاهی و جامعه و بسیج و مسئولیت و حتی خاک و خوراک بر می گزیند.

 

89.اسلام با ورود خود[به ایران]،به این هر دو نیاز پاسخ گفت:هم روشنفکران مترقی و ضد ارتجاعی و هم تودهء مردم انقلابی و ضد اشرافی را به سوی خود،که کتاب را در دستی و شمشیر را در دستی دیگر داشت و شعارش توحید بود،فرا خواند.

 

90.تکیه بر ایمان و عمل صالح که به گونهء تفکیک ناپذیری در زبان اسلام تکرار می شود،نشان می دهد که اسلام،تغییر وضع اجتماعی را معلول تغییر وضع انسانی می شمارد و در تغییر وضع انسانی به آگاهی اعتقادی و عمل انقلابی تکیه دارد و تأکید می کند که:محتوای واقعی یک جامعه(ما بقوم)،نه اشکال و اطوار و روابط ظاهری و جا به جا شدن های صوری که امروزه آن را انقلاب می نامند،به گونهء جبری،(الله) کسی را دگرگون نمی کند؛مگر آنکه انسانها،خود،محتوای حقیقی و چگونگی انسانی خویش(ما بانفسهم) را دگر گون سازند.[ان الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم]

 

91.عمل صالح(عمل انقلابی) که بر اساس تغییر ارزشی و کیفیتی و هدایتی و طبق ایدئولوژی انقلابی انجام می شود، در برابر عمل خیر(حسنه) است که خدمت به شخص،در حال بودن،بدون آنکه هیچ گونه تغییری در شخصیت فرد به وجود آمده باشد.

 

92.اصالت و عظمت و وزن مسئولیت در انسان،آن هم در قبال تغییر وضع اجتماعی و نهاد و بنیاد زندگی و تقدیر تاریخی اش آشکار می شود،چه،انسانی که مقدراتش را تقدیر اجتماعی اش معین می سازد،مسئول نیست،بلکه معلول است.

 

93.و این است که اقبال،نه تنها به عنوان یک متفکر بزرگ،اسلام شناس هوشیار و مترقی،که به عنوان یک مبارز ضد استعمار،روشنفکر متعهد و مجاهد و مرد حرکت و عمل در عصر خویش و در قبال مردم خویش،تکیه گاه اصلی اش را دگرگونی ذهنی - روانی وجدان انسانی ملتش(یغیّروا ما بانفسهم) انتخاب می کند،و آنها که عمل اجتماعی را تنها در اشکال عمل بدنی یا عمل سیاسی منحصر نمی بینند،میتوانند عمیقا درک کنند که اساسی ترین عمل روشنفکر مسئول،همین است.

 

ادامه دارد......



80.روشنفکر مسئولی که دامنهء مسئولیتش را،نه در تنگنای حقیر و سطحی و گذرای یک موضع گیری پلتیک و در تغییر مکانیکی روابط تولید توزیع و مصرف کالا(که فرهنگ غربی می فهمد)،بلکه در وسعت و ژرفا و اوج و اصالت و صلابت و سهمگینی و نگاهی مشرف و چند بعدی و جوهرشکاف و آفریننده و عمل ثوری مقلب القلوب و الابصار انسانی می یابد،که در معادل اسلامی آن،میثاق فطرت و رسالت نبوت و امامت معنی می دهد،به خوبی آگاه است که اسلام زدائی انسان های ما در جامعهء بزرگ اسلامی،مصادرهء فجیعی است که آنان را تا سطح ملت های مجبور به تقلید از غیر،سقوط می دهد.

81.یک روشنفکر فاقد مسئولیت،با رها کردن ایمان خویش به اسلام،می تواند خود را از اسلام رها کند؛اما روشنفکری که در قبال مردمش مسئول است و آگاهی و هدایت و بسیج قوم خود را بر عهده دارد و در جست و جوی تفاهم و پیوند و خویشاوندی با مردم است...نمی تواند چشم خویش را بر واقعیت عمیق و نیرومندی که در عمق تاریخ و وجدان مردمش ریشه دارد،فروبندد و مانند فیلسوفی مجرد اندیش،آنچه را نمی پسندد،بی باک و لاابالی،به دور اندازد و خود را آسوده کند.

 

82.جهان سوم،به رغم تمام کمبودهایش،دو گنجینهء بزرگ را داراست که آن دو دنیای غنی و قوی[شرق و غرب]،آن را فاقدند.یکی میراث یک تاریخ عمیق و لبریز از فرهنگ عظیم بشری است و دیگری،تجربهء شکست این دو حریفی است که یکی از آزادی،گنج قارونی نهاد و دیگری از برابری،قصری فرعونی، و هر دو از انسان،بردگانی ذلیل و پیروانی پوک یا پلید،در پیشگاه بت مصرف!

 

83.در قرن بیستم،در آن سو به لجن کشیده شدن دموکراسی،لیبرالیسم و آزادی فردی و حرمت حقوق انسانی که پس از انقلاب کبیر فرانسه جان گرفته بودند،با ظهور قدرت سرمایه داری و حکومت پول و کیش سوداگری و زرپرستی و حاکمیت مطلق روح پست و پلید و دنیوی که در آن،علم را و عشق را هم با پول،میتوان خرید و انسان،جز در رابطهء تولید و مصرف،هیچ معنائی ندارد و وجود،جز مقدار موجودی،هیچ ارزشی ندارد.

 

84.و در این سو،به لجن کشیده شدن آرزو های بلند و نیاز های فطری و حیاتی و اجتماعی انسان امروز:اشتراک همهء مردم در برخورداری از همهء نعمت های حیات و سرمایه های طبیعت،عدالت و برابری و توحید اجتماعی...

 

85.اکنون می توان ضجهء تلخ و دردناک و دلخراش روح مجروح و نومید انسان این عصر را که در برزخ میان این دو دوزخ زمین شکنجه می شود،از حلقوم نویسنده ای که عمر را در عشق دو بهشت آزادی و سوسیالیسم سوخته و گداخته است شنید.

 

86.آه،عشق! میشود که من،خدا و عشق هر سه باهم توطئه ای می کردیم و جهانی دیگر می ساختیم؟به قول رادها کریشنان:ما اساسا بدین توطئه فرا خوانده شده ایم.

 

ادامه دارد......


71.اما اقبال ابتدا به تحلیل وضع فکری و انتقاد از بینش و شیوهء زندگی و تمدن و فرهنگ غربی می پردازد که:شرق حق را دید و عالَم را ندید؛غرب عالَم را بدید از حق رمید.یک جامعهء غیر صنعتی همیشه جیره خوار و وابسته و در خطر امپریالیسم صنعتی غرب خواهد ماند.هیچ دلیلی وجود ندارد که ثابت کند جامعه ای که با عشق های بلند و عرفان و روح و اشراق دل و برخورداری از لذت های پاک و عمیق اخلاقی و معنویت آشنا است،نمی تواند به جای گاوآهن ، تراکتور براند،عوض کجاوه،جت سوار شود،و پیه سوز را دور بریزد و لامپ الکتریکی روشن کند.

72.بازگشت به خویش یعنی بازگشت به خویشتن اصیل انسانی و احیای ارزش های فرهنگی و فکری سازنده و مترقی و آگاهی بخش خود ما.

73.اندیشهء ایرانی در سخت ترین شرایط سیاسی در تاریخ اسلام نشان داد که حقیقت اسلام را نه آنچنان که بر او عرضه کردند؛بلکه آنچنان که آن را پنهان کردند تا تاریخ از یاد ببرد،دریافت.

74.تمامی نیروی ایمان و مایهء فرهنگ و مسئولیت علمی اسلام ما وقف سخن گفتن از بزرگان دینی مان می شود؛با این همه،این ها اسامی قدسی و کلماتی مرموز و مجهولی مانده اند.در هیچ گوشهء عالم به اندازهء ما در فضیلت علم سخن نمی گویند و کدام گوشهء دنیا است که همچون ما اساسا ندانند مقصود از این کلمه چیست؟این است هنر حرف زدن و مکرر و مدام حرف زدن و عملا هیچ حرفی نزدن!

75.راه دوم مسکوت گذاشتن چهره ها و حقایق،نیمرخ نشان دادن آنهاست و از افکار و آثار،همچون کتابی سخن گفتن که صفحاتی از اوایل و اواخر و اواسطش سقط شده است!

76.اقبال را صرفا به شاعری پارسی گوی ستودن آنچنان است که پیشوای متفکر و انقلابی چون لوتر را به عنوان مردی دارای زیبائی اندام که خط بسیار خوشی داشت به دنیای مسیحیت معرفی کنیم.

77.میخواهیم ببینیم که برای پاسخ گفتن به نیاز خویش در این عصر،از اقبال چه ها می توانیم گرفت؟مسئله این است.یعنی که علم برای هدایت،رشد،فلاح.برای انسان.و در اینجا،نه باز برای آن انسان کلی مجرد عام،که برای ما که در این منطقه از زمین و در این دوره از زمان،با تاریخ،رنج،ایمان و سرنوشت ویژهء خویش مشخص شده ایم و دشواری های خویش را داریم و ناچار مسئولیت های خاص خویش را.

78.در مکتب وجودی سارتر،ماهیت انسان،متأخر بر وجود او است،ناچار،تنها حدّ و فصلی که او را تعریف می تواند کرد،وضع اوست:ما اکنون در کجای تاریخ قرار داریم؟در این مرزبندیها و صف آرائی ها و جبهه گیری ها و جهت ها،موضع ما کجاست؟

79.اگر جایگاه تاریخی و وضع جهانی خویش را بتوانیم به راستی تعیین کنیم،خود را به درستی تعریف کرده ایم و در اینجاست که احساس خودآگاهی ای که خواهیم داشت،احساسی صادق است.

ادامه دارد....


 64.یک اروپائی می تواند یک نویسندهء ادبی یا یک فیلسوف یا اقتصاد دان باشد و کار سیاست را به سیاسی ها،یعنی کسانی که او و جامعهء او برای تعهد این کار انتخاب کرده اند،تفویض نماید؛اما در یک کشور استعمار زده و عقب افتاده،سیاست دیگر یک واجب کفائی نیست که متخصصان این فن بدان مشغول باشند.

65.در آنجا سیاست یعنی مثلا کار کردن در ادارهء آتش نشانی،این یک کار اختصاصی است متعلق به گروه آگاه و متخصص این کار؛اما در کشورهای عقب افتاده و استعمار زده،سیاست یعنی کوشش برای خاموش کردن آتشی که در اندام یک جامعه افتاده است.در این حالت حادّ و فوری و فوتی،بحث از اینکه من مأمور آتش نشانی هستم یا نه،فیلسوفم یا مهندس،کاملا بی معنی است و همه باید به خاموش کردن آن آتش عظیم،اقدام کنند.

66.عقب ماندگی،فقر عمومی،تبعیض اجتماعی،استعمار خارجی،جزء مسائل طبیعی و اختصاصی و رایج یک جامعه نیست که برطرف کردن آنها،وظیفهء عده ای کارمند خاصّ و کارگزار متخصص باشد.

67.اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه برای تحقق کلمه،شمشیر هم می کشد.اگر بخواهند از پیغمبر اسلام(ص)مجسمه ای بریزند،باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر.مسلمان واقعی هرگز مفت به صلیب کشیده نمی شود.

68.غلام احمد قادیانی که در هند کوشید تا یک نهضت نوین اسلامی برپا کند،به تسلط امپراطوری انگلیس بر هند کاری نداشت و حتی حضور او را برای جلوگیری از تعصب هندو ها علیه مسلمین مفید می دانست و جهاد را هم از اسلام برداشت!،در نظر مسلمین نه تنها یک رهبر و مصلح اسلامی تلقی نشد،بلکه یک بدعت گذار مشکوک و منحرف و خیانتکار معرفی شد.

69.ادبیات متعهد در اروپا قطعا ضد طبقاتی و ضد سرمایه داری است و همراه و هنگام با طبقهء کارگر که برای رهائی و پیروزی خود می جنگد.اما در دنیای سوم و بالاخص دنیای استعمار شده،ادبیات متعهد قبل از هر چیز،ضد استعماری است.زیرا آنچه را مارکسیست های ارتدکس نمی توانند بفهمند این است که زیربنای جامعهء استعمار زده را استعمار تعیین می کند،نه اقتصاد،نه شکل مالکیت تولید.در جامعهء مستعمره،زیر بنا استعمار است.

70.دو پایگاه متعصبی که اقبال لاهوری در میان آندو بود:اولی معتقد بود که به قول تقی زاده و میرزا ملکم خان های ما،از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم و نمی توان در برابر غرب به انتخاب دست زد.تمدن و فرهنگ و اخلاق و فلسفه و فکر و هنر و شیوهء جدید اروپائی،یک بافت واحد و متجانس و غیر قابل تفکیک و تجزیه است.باید آن را یکجا پذیرفت و هرچه را در میان ما با آن مغایر است،دور ریخت.دومی نیز از آن سو افتاده بود و با هرگونه اخذ و اقتباسی از غرب دشمنی می ورزید.

ادامه دارد......



55.اگر من روشنفکر بتوانم منابع سرشار و عظیم فرهنگی جامعه ام را استخراج کنم و چشم مردمم را به تاریخ پرحماسه و حرکت مکتب پر از جنبش و شعور زندگی بگشایم،رسالت خویش را به عنوان یک روشنفکر آگاه انجام داده ام.روشنفکر جز این رسالتی ندارد که بر اساس فرهنگ و شخصیت معنوی و ملی یک جامعه،بدان خودآگاهی ملی یا طبقاتی بدهد.رهبری سیاسی،کار خود مردم است. 

56.مبارزهء روشنفکران علیه مذهب در جامعه های اسلامی،بزرگترین خدمت را به عمّال جنایت و ارتجاع و دشمنان فریبندهء مردم کرده است،زیرا با مخالفت اینان تودهء مردم مذهبی،دست از دین بر نمیدارند ولی کسانی که خود را پاسدار دین و وضع خود را منطبق با دین معرفی می کنند،زیر پایشان محکم تر می شود و در حمله به نهضت روشنفکری و عدالتخواهی و آزادی،قوی دست تر می شوند!

57.فریادی که سیدجمال برآورد،ترجمهء آخرین موج فکری خارجی نبود؛بلکه یکی از انعکاسات همان فریادهائی است که در حرا،در مکه،در مدینه،در احد،در قادسیه،بیت المقدس،در تنگه الطارق،در جنگهای صلیبی می پیچد.همان صدای حیات بخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است که در گوش تاریخ پر از حماسه اسلام،طنین افکن است.

58.فرهنگ اسلامی یک فرهنگ رهبانی درونی گسسته از جامعه نیست.فرهنگ جهاد است.پایه اش بر مسئولیت جمعی و عزت و حکومت و رهبری است.و در آن،آخرت،انعکاس زندگی این جهان و دنبالهء منطقی و علت و معلولی آن است.فرق است میان دینی که رهبران و شخصیت هایش در میدانهای جنگ یا گوشه های زندان جان داده اند،با دینی که قدیسینش در دیر ها و شکاف کوه ها پوسیده اند.

59.جهان بینی و تلقی فلسفی او از جهان و از انسان به عنوان یک متفکر مسلمان برای ما -که فلسفهء اسلامی را با دو وجههء عرفانی و صوفیانهء قدیمش می شناسیم و یا در قالب های فکری حکمت قدیم بوعلی و ابن رشد و غزالی و ملاصدرایش،و یا در چارچوب های کلیشه وار سنتی اش- بسیار ارجمند و آشنائی با آن بسیار فوری و حیاتی است.

60.برای آن روشنفکران و این مؤ منان،هر دو اسلام عبارت است از همان چیزی که در رساله ها و محراب ها واگو می کنند و این دو فرقشان فقط در این است که یکی بدان معتقد است و دیگری به آن کافر.اما آنان که مقیّدند که تا مکتبی را درست نشناسند،در باره اش قضاوت نکنند،معتقدند که باید اسلام را بشناسند.

61.اسلام شناسی از طریق علمی و دقیق به وسیلهء متفکر بزرگ و آشنا و نو اندیش و پر مایه ای چون محمد اقبال،یک ضرورت چند جانبهء معنوی و اجتماعی و علمی و تاریخی و سیاسی است.یک خودشناسی است،زیرا ما دارای هر فلسفه ای که باشیم،به هر حال در این مکتب و در این تاریخ،زاده شده ایم و رشد یافته ایم.

62.جامعهء خواب آلود و متحجر اسلامی ما اکنون بیش از همه چیز به مصلحان معترض(پروتست) اسلامی نیازمند است.مصلحان معترضی که خود با اسلام دقیقا آشنا باشند و نیز با اجتماع و با دردها و نیازهای زمان،و بدانند که بر روی چه اصولی باید تکیه کنند،علیه چه پایگاه ها و انحرافهائی باید به اعتراض بپردازند.

63.در یک جامعهء عقب افتاده یا استعمار زده،ضد استعمار بودن،تنها معرف یک گرایش سیاسی نیست،بلکه نشان دهندهء شخصیت انسانی و درجهء آگاهی و شعور انسانی و صداقت اخلاقی و تقوای روحی و حقیقت مکتب یا مذهب یک فرد است.

ادامه دارد......

 


 

49.دامنهء مبارزهء ضد استعماری و بینش ضد غربی در جامعه های اسلامی،در مکتب های مترقی مصلحان آگاه و بیدار اسلامی وسیع است.بر یک جهان بینی باز و مترقی استوار است.بر یک بینش ایدئولوژیک بشری مبتنی است؛نه بر یک تمایل ناسیونالیستی و سیاسی محدود.

50.افسوس که ما از همین رساله های عملیه پا فراتر نمی گذاریم و مهارت ما،پامال کردن شخصیت های متفکرمان است.شاهد قضیه اینکه در این صد سال، در هیچ کدام از محافل یا حوزه های دینی،نامی از سید جمال نبرده ایم.متجددین غیرمذهبی هم که فقط از همان ترجمه های فرنگی و افکار وارداتی اروپا،قدمی فراتر نمی گذارند و قدرت تشخیص و شناخت مستقلی ندارند.

51.موضوع یک کِشته کردن [مونوکولتور]یک مملکت،از خصوصیات عمل استعماری است و این کار به همان اندازه که برای رژیم استعماری،سود بیشتری دارد،برای مردم آن کشور،زیان آور است و مشکلات و مصائب [و وابستگی] اقتصادی و اجتماعی و حتما سیاسی متعدد پیش می آورد.

52.بسیار اتفاق افتاده است که من نظریه ای را مطرح کرده ام که جزء مبانی اصلی روشنفکری است؛اما برخی نخوانده و نشنیده و نفهمیده،با آن مخالفت کرده اند تنها به این دلیل که شنیده من دارای گرایش مذهبی هستم.اغلب کتابهای مرا از پشت جلدش رد کرده اند!اینها همان افرادی هستند که چون شنیده اند که روشنفکران اروپائی،مذهبی نیستند،خیال کرده اند که هر کس با مذهب مخالفت کند،یک روشنفکر اروپائی می شود!

53.تاریخ جامعهء من به عنوان فردی متعلق به این جامعه،نسبت به تاریخ جامعهء اروپائی مسیری معکوس دارد!او از قرون وسطا به عصر طلائی تمدن و فرهنگ و عقل و علم رسیده و ما از عصر طلائی خویش به اعماق ظلمانی و مرگبار و مختنق قرون وسطائی.

 

54.من به قرن جامعهء خودم کار دارم.منِ روشنفکر نباید فراموش کنم که نه در آلمان قرن نوزدهم هستم و نه فرانسهء قرن بیستم و نه ایتالیای قرن 15 و 16،من در مشهد و تهران و اصفهان و تبریز و قم و خوزستان زندگی می کنم.این واقعیت است.رئالیست بودن یعنی همین.یعنی قضاوتهای اجتماعی را،نه از روی آثار روشنفکران جهان،بلکه از میان تودهء مردم بیرون کشیدن،نه متن کتاب،که متن مردم را خواندن،به من چه مربوط که قرن،قرن غیر مذهبی است؟مهم این است که جامعهء من یک جامعهء مذهبی است.من چه مذهبی باشم و چه نباشم،(به عنوان یک بینش فلسفی فردی)اگر روشنفکرم باید به این واقعیت عینی اجتماعی و جامعه شناسی معترف باشم.بیشتر روشنفکران ما عقیدهء شخصی شان را با واقعیت اجتماعی خلط می کنند.چون خودشان مخالف مذهبند،در کار اجتماعی و سیاسی شان نیز جامعه را مخالف مذهب تلقی می کنند.

 

ادامه دارد......