سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

مناظرهء پیامبر اسلام(ص) با گروه یهودی در مورد پسر خدا بودن عُزَیر (علیه السّلام)[ عُزَیر از پیامبران بنی اسرائیل،بعد از موسی(ع) است]

وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (توبه:30)

و یهود گفتند عُزَیر پسر خداست و نصارى گفتند مسیح پسر خداست این سخنى است [باطل] که به زبان مى ‏آورند و به گفتار کسانى که پیش از این کافر شده‏ اند شباهت دارد خدا آنان را بکشد چگونه [از حق] بازگردانده مى ‏شوند.

 

گروه یهودی :ما معتقدیم که « عُزَیر »پیامبر،پسر خداست.آمده ایم در این مورد با شما مباحثه کنیم...

پیامبر اسلام- صلّی الله علیه و آله و سلّم :آیا شما می خواهید من بدون دلیل،سخن شما را قبول کنم؟

گروه یهودی:نه

پیامبر(ص): دلیل و منطق شما در مورد اینکه عُزَیر پسر خداست چیست؟

گروه یهودی:کتاب تورات به طور کلی از میان رفته بود و کسی قدرت احیای آن را نداشت، عُزَیر آن را زنده کرد،از این رو می گوئیم او پسر خداست.

پیامبر(ص):اگر این منطق،دلیل بر پسر خدا بودن عُزَیر باشد،حضرت موسی(ع) که آورندهء تورات است و دارای معجزات بسیار می باشد که خود شما به آن اعتراف دارید،سزاوارتر است که پسر خدا یا بالاتر از آن باشد!پس چرا دربارهء موسی که مقام عالی تر داشت،چنین نمی گوئید؟

وانگهی آیا منظور شما از پسر بودن این است که او مانند پدران و پسران دیگر از راه ازدواج و آمیزش،متولد شده است،در این صورت شما خدا را همچون یکی از موجودات مادّی و جسمانی و محدود جهان قرار داده اید،لازمهء این سخن این است که برای خدا،آفریدگاری تصوّر کنید و او را محتاج به خالق دیگر بدانید.

گروه یهودی:منظور ما از پسر بودن عُزَیر، و ولادت،این معنا نیست زیرا همانگونه که فرمودید این معنی،سر از کفر و جهل بیرون می آورد؛بلکه منظور ما از نظر شرافت و احترام است،چنان که مثلا بعضی از علمای ما به یکی از شاگردان ممتاز خود که می خواهد او را بر دیگران ترجیح دهد به او می گوید:ای پسرم،یا او پسر من است...معلوم است که این پسر بودن،بر اساس آمیزش و ولادت نیست زیرا آن شاگرد،بیگانه است و خویشاوندی با استادش ندارد.

همچنین خداوند به عنوان احترام و شرافت عُزَیر،او را پسر خود خوانده است و ما هم از این رو به او پسر خدا می گوئیم.

پیامبر(ص): پاسخ شما همان است که قبلا گفتم،که اگر چنین منطقی موجب شود ما عُزَیر را پسر خدا بدانیم،سزاوارتر است کسی را که از عُزَیر بالاتر است (یعنی حضرت موسی) پسر خدا بدانیم....

خداوند گاهی افراد را به وسیلهء دلایل و اقرار خودشان محکوم می کند.دلیل و اقرار شما،حکایت از آن دارد که شما دربارهء موسی(ع)،بیش از آنچه دربارهء عُزَیر می گوئید،بگوئید.شما مثل زدید و گفتید:یکی از بزرگان و اساتید به شاگردش که هیچگونه خویشاوندی با او ندارد از روی احترام می گوید«ای پسرم» یا « او پسرمن است»،بر این اساس روا می دارید که او به شاگرد محبوبتر دیگرش بگوید این استاد و شیخ من است و یا این پدر و آقای من است.همهء این تعبیرات به عنوان شرافت و احترام است،هر که احترام بیشتر دارد،با تعبیرات بالاتر خوانده شود،در این صورت باید شما روا بدانید که گفته شود:موسی برادر خداست یا استاد یا مولا یا پدر خداست؛زیرا مقام موسی بالاتر است.

اکنون می پرسم آیا شما جایز می دانید که موسی(ع) برادر خدا یا پدر یا عمو یا استاد یا مولا و رئیس خدا باشد و خدا به عنوان احترام موسی به او بگوید:ای پدرم،ای استادم،ای عمویم،ای رئیسم و...؟

گروه یهود از پاسخ درماندند،در حالی که حیران و وازده شده بودند اظهار کردند «اجازه بده در این باره تحقیق و فکر کنیم!»

پیامبر(ص):البته اگر شما با قلبی پاک و خالص و پر از انصاف در این باره بیندیشید،خداوند شما را به حقیقت راهنمائی خواهد کرد.


 

وَ قَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا

 

و پیامبر [خدا] گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند (فرقان - 30)


قرآن ! من شرمندهء تو ام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مُرده است؟ "چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمندهء تو ام اگر ترا از یک نسخهء عملی به یک افسانهء موزه نشین مبدل کرده ام.یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟ 

 قرآن! من شرمندهء تو ام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.. اگر چند آیه از تو را به یک نَفَس بخوانند مستمعین فریاد می زنند:احسنت …! ” گویی مسابقه نَفَس است .

 قرآن !‌من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای...

 حفظ کردن تو با شماره صفحه ، ‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.

آنچه ما با قرآن کرده ایم،تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم...

قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز !
کتابی است که شمارهء آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...این کتاب از آن روزی که به حیلهء دشمن و به جهل دوست، لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد...

 


نظر

 

الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ. الواحدُالأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ. سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ َحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها. الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ. عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ. وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ. أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً. صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ. أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً. اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا – رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها. هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً. اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ. عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم. وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.

ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.

یگانه و یکتای بی نیاز(ی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند). نه پدری دارد و نه فرزندی.

شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان) را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را (به خلایق) رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی در آن) به درستی. (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (یکایک) آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند (هدایت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت.

معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و (مای?) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد (به توجّه پرستندگان و نیازمندان) است و سخایش مورد امید.

کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد.

بار رسالت را بر دوش محمّد(صلّی الله علیه و آله) افکند. (همان) رسول گرامی که بدو سروری و درستی (در گفتار و کردار و رفتار) ارزانی شده، پاک و پیراسته است.

خداوند این امّت را به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید. او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان (در نیاکان) است و زیباترین آنها در (نسل و) شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی.

درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر (برای آنان) و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، (برای همیشه:) تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر.

او فرستاد تا تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای (زندگی) شما و بر طرف شدن نقاط ننگ (: و شرم آور کار)تان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی (بس بزرگ و فراگیر).

از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید. رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را – و آنچه را که موجب دغدغه سینه ها (:و تشویش دلها) و روی کردِ درماندگی و پریشانی به سوی به آنهاست – بشناسید.


نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه ج 1 ص 100 تا 103 خ 21، بحار الانوار ج 9 ط قدیم به نقل از سفینة البحار ج 1 ص 397، تاریخ عماد زاده ج امیر المؤمنین ص 438

 

 


نظر

حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم.

ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش (بر غضبش) پیشی گرفته است. سخن (و حکم) اوتمامیّت یافته (و قطعی است)؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است.

ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش (بریده و) کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید (و بیم) عذابش (به خود او) پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که (انسان را به گرفتاری خویش مشغول و) از بستگان و فرزندانش غافل می سازد.

از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او (به توحید) گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم. یکتا شناسی فردی مؤمن و استوار (در یقین). و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه درآفرینشش یاوری. برتر از آن است که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. (بر کردارها) آگاهی یافت و پوشیده داشت. و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد.

نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و او شکرگزاری نمود. فرمان روایی کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ی هر نقص و عیبی است و (آنچه شایسته ی هر چیزی بود، به او) عطا فرمود. همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست. و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرت خویش پادشاه (و مقتدر). و به برتری شأنش پاک (و منزّه) است. و به علوّ مقامش (به حق) خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند و نگرشی (در معرفت) بر او احاطه پیدا نمی کند.

قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او برآید، در وصفش حیران ماند. (به آفریدگان) نزدیک است و (در رفعت مقام، از آنان) دور است. (به علوّ شأنش از آنان) دور است و (به آنان) نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند، اجابت می کند. و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیبباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار.

و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را –در بهترین (و ضروری ترین) برهه و در دوران گسیختگی (وحی) و کفر- به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار (برانگیختن پیامبران به) پیامبری (از جانب) خود را به وسیله او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید، نسبت به هر مؤمنی رؤوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی (به قضا و حکم حق) بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریمی (ویژه و فراوان) از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده، بر او باد.

ای گروهی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوه پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد، در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما (از پروردگارتان) درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن (از گناه) و پشیمانی و بازگشت (به طاعت) باشد.

هر کدامتان که غنیمت شمار (فرصت) است، عافیتش را پیش از بیماری و پیری اش را پیش از تهی دستی و فراغتش را پیش از (گرفتاری و) مشغولیت و زمان حضورش را پیش از کوچ، غنیمت بشمارد. پیش از آن که پیر شود و گرفتار بیماری و ناخوشی گردد و (به حالی افتد که) طبیبش از او ملول شود و (نزدیکترین) دوستش نیز از او روی گرداند و عقلش تباه گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلانی به سختی بیمار است و تنش به شدّت نحیف شده و در بستر احتضاری سخت افتاده است. و هر خویش و بیگانه ای (به عیادت و وداع) به بالینش آمده است. پس دیده اش را با خیرگی به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پیشانی اش عرق کرده، ناله های دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد.

(در چنین حالی می بینی که) تیره بختی به همسرش روی آورده، گورش را کندند و فرزندانش بی سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوری کرده بود، تقسیم شده و بینایی و شنوایی اش از بین رفته است. (هم اکنون می بینی) رویش پوشانده، دست و پایش کشیده، رو به قبله اش کشیده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ (از هر جامه و پیرایه ای) عاری اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه ای بر او افکنده و بر او کشیده اند و آماده اش نموده، (قطعه دیگر) کفنش را نیز بر او افکنده اند، (به گونه ای که) از آن کفن چانه اش را بسته، پیراهن وعمامه هم برایش قرار داده، در لفافش پیچیده اند و (نزدیکان) با او وداع نموده، بدرودش گفتند.

(اینک می نگری) بر تابوتش حمل نمودند و با تکبیر بر او نماز گزارند و از خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل، با اتاقهای منظّم و پی در پی، منتقل شده است. در گوری که برایش کنده اند، گذاشته شد. گوری که تنگ است و با خشتهای محکم چیده شده و سقفش با تخته سنگهایی پوشیده شده است و خاک قبرش را بر او ریخته، کلوخ بر او پاشیدند. پس آنچه که از آن هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشی سپرده شد و (کسانی که) یار و همنشین و خویشاوند و دوست (او بودند)، از وی برگشتند و تنهایش گذاشتند و همدم و رفیق و یار و ندیمش، کسانی دیگر به جای او برگزیدند.

(اکنون) درون قبری قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتی سپرده شده. کرمهای قبر در بدنش می دوند و خون و چرک از بینی اش روان است و جامه و بدنش فرسوده می شوند، خونش می خشکد و استخوانش فرسوده می شود. (و بدین گونه است) تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگیخته شود و در صور دمیده شود و برای حشر و نشر فرایش خوانند. پس آنجاست که قبور، زیر و رو می گردند و آنچه در سینه هاست، بیرون کشیده (و هویدا) می شوند و هر پیامبر و صدیق و شهید سخنوری (که مجاز به تکلّم است)، آورده می شوند.

داوری قاطع آن روز را پروردگاری به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بینا (به حالشان) است. پس بسا ناله هایی که او را رنجور و زمین گیر و حسرتی که فرسوده و نحیفش می گرداند. در جایگاهی هولناک و عظیم و مجتمعی بزرگ و وسیع، در مقابل پادشاهی بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگی داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان می رسد و اضطراب و ناراحتی اش، آرامش او را می رباید. اشکش مایه ترحّم بر وی نمی شود و ناله اش شنیده (و بدان توجّه) نمی گردد. و دلیل (و عذر) او پذیرفته نخواهد بود. نامه عملش به سویش باز می گردد (و به وی سپرده می شود) و بدی کردارش (بر او و دیگران) بیان می شود.

هر عضوی از او به بدی کارش گواهی می دهد. چشمش به نگاه او (به حرام) و دستش به سخت گیری (نامورد) او و پایش به گام برداشتن (به سوی حرام)، پوستش به لمس (نامشروع) و شرمگاهش به تماس (به حرام) گواهی می دهند. فرشتگان نکیر و منکر او را (به عذاب وحشتناک) تهدید می کنند و (خداوند) بینا از کارش پرده بر می دارد. پس زنجیر در گردنش افکنده، دستش با غل بسته می شود و کشان کشان و در تنهایی رانده می شود. و در آتش دوزخ عذاب می گردد. و شربتی از آب داغ به وی نوشانیده می شود که چهره اش پخته و پوستش را می کند.

فرشته مأمور (عذاب او) به سوی آتش می راندش، او را با گرزی آهنین می زند، (پیوسته) پوستش پس از پخته شدن، به پوستی جدید بر می گردد (و تبدیل می شود). و فریاد استمداد برمی آورد، ولی مأموران جهنم از او روی بر می گردانند. و فریاد سر می دهد و با ندامت دوران طولانی اش را در جهنم می ماند.

به پروردگار توانا پناه می بریم از شرّ هر سرانجام (نا خجسته ای) و از او عفو می طلبیم به سان عفو کسانی که از آنان راضی گردید و آمرزش می جوییم همانند کسانی که (ایمان و طاعتشان را) از آنان پذیرفت. زیرا تنها اوست که کفیل خواهش و تقاضای من است.

پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزیند و در قصرهایی مزیّن جاودانه ماند و از حوریان زیبا و سیه چشم و خادمان (بهشتی) بهره مند می گردد. و جامهایی (مملو از خوراکی و نوشیدنی) پیرامونش می گردانند و در جایگاه منیع و ممتاز بهشت مسکن یابد و در نعمتهای سرشار به سر برد و از تسنیم (و از نوشیدنی های بهشت) بدو نوشانیده می شود و از چشمه، سلسبیل آمیخته به زنجبیل، می نوشد که با مشک و عبیری سربسته شده که پیوسته نشاط آفرین و سرور انگیز است. از نوشیدنی هایی (پاکیزه) در باغی روشن، (با درختانی) پربار می نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد می شود و نه مست و مدهوش می گردد. ا

این جایگاه کسی است که از پروردگارش بترسد و از نفس خویش بر حذر باشد و آن (نیز) کیفر کسی است که معصیت پروردگارش نماید و نفس (شیطانی) او، نافرمانی آفریدگارش را برایش تزیین نماید.

این کلامی است قاطع و انکارناپذیر و حکمی بر پایه عدل. بهترین سخنی است که (از خدا و رسول) برگرفته شده و برترین پندی است که (درقرآن) بدان تصریح شده است. از سوی پروردگار ستوده نازل شده است و روح القدس (برتر از تمامی فرشتگان و دارای پاکی) ممتاز، آن را بر پیامبری هدایت یافته و بلند منزلت فرود آورده است. درود فرستادگان بزرگوار و گرامی داشتگان شایسته (الهی) بر او باد. پناه می برم به پروردگار مهربان از شرّ هر (شیطان) رانده شده. پس باید هریک از شما (به درگاه خداوند) تذلّل نماید و (به آستانش) دعا و زاری کند تا از پروردگار هر آفریده ای، آمرزش بطلبیم برای خودم و شما.

شرح ابن ابی الحدید ج 19 ص 140 تا ص 143، نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه ج 1 ص 87 خ 20، کنز العمال ج 16 ص 208 تا ص 213 ش 44234، سفینة البحار ج 1 ص 397 با نقل از ج 9 بحار الانوار چاپ قدیم، تاریخ عماد زاده ص 436 جلد امیر المؤمنین (ع)

 


و قد استبطأ اصحابه اذنه لهم فی القتال بصفّین :

سخنی از امام(ع) در موقعی که یارانش تصور کردند آنحضرت در صدور اجازهء جنگ به آنان در صفین درنگ می ورزد:

امّا قولکم:اکلّ ذلک کراهیّةالموت؟ فوالله ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الیّ:

اما این سخن شما که آیا این همه درنگ و کندی بهخاطر این است که مرگ را ناخوش می دارم؟به خدا سوگند باکی ندارم که من به سراغ مرگ روم یا مرگ به سراغ من آید.

و امّا قولکم:شکّاً فی اهل الشّام،فوالله ما دفعت الحرب یوماً الّا و انا اطمع ان تلحق بی طائفة فتهتدی بی و تعشو الی ضوئی:

و اما اینکه می گوئید در پیکار با مردم شام دچار تردید شده ام،به خدا سوگند هیچ گاه جنگ را حتی یک روز به تاخیر نینداختم مگر به امید آنکه گروهی از ایشان به من بپیوندند و به وسیلهء من هدایت شوند و با چشمان کم سوی خود،روشنی مرا ببینند.

 و ذلک احبّ الیّ من ان اقتلها علی ضلالها و ان کانت تبوء بآثامها:

و این نزد من خوشتر است از اینکه آنان را در حال گمراهی شان بکشم،هرچند گناهش به گردن خود آنان است. (نقل از خطبهء 54 نهج البلاغه)

و قد علمتم موضعی من رسول الله-صلّی الله علیه و آله- بالقرابة القریبة والمنزلة الخصیصة،وضعنی فی حجره و انا ولید،یضمّنی الی صدره و یکنفنی فی فراشه و یمسّنی جسده و یشمّنی عرفه و کان یمضع الشّیی ثمّ یلقّمنیه و ما وجد لی کذبة فی قول و لا خطلة فی فعل:

شما جایگاه مرا نزد رسول الله- صلی الله علیه و آله- از نظر خویشاوندی نزدیک و منزلت ویژه،می دانید.زمانی که کودک بودم مرا در دامن خویش می نهاد و بر سینهء خود می چسباند و در بسترش در کنار خود می خوابانید و بدنش را به من می چسباند و بوی خوش خود را به مشام من میرساند،گاه چیزی را می جوید و سپس آن را در دهان من می گذاشت،او هرگز نه از من دروغی شنید و نه در رفتارم خطائی دید.

و لقد قرن الله به – صلّی الله علیه و آله –من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته،یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم،لیله و نهاره و لقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر امّه،یرفع لی فی کلّ یوم من اخلاقه علما و یامرنی بالاقتداء به:

و از آن زمان که رسول خدا – صلی الله علیه و آله – از شیر گرفته شد،خداوند بزرگترین فرشتهء خود را همنشین او ساخت تا شب و روز او را در راه بزرگواری ها و خوی و خصلت های نیکوی جهان حرکت دهد و من چون بچهء شتر که پی مادرش رود در پی او می رفتم و او هر روز برای من از خوی های خود پرچمی برمی افراشت و مرا می فرمود که آن را سرمشق خود قرار دهم.

 و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء،فاراه و لا یراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله –صلّی الله علیه و آله-و خدیجة و انا ثالثهما،اری نور الوحی و الرّسالة و اشمّ ریح النّبوّة:

هر سال در غار حرا زمانی چند خلوت می گزید و من او را می دیدم و کسی جز من نمیدید،در آن زمان اسلام را خانه ای نبود مگر خانهء رسول الله-صلّی الله علیه و آله – و خدیجه که من سومین ایشان بودم،نور وحی و رسالت را می دیدم و رایحهء نبوت را استشمام می کردم.

و لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه-صلّی الله علیه و آله –فقلت یا رسول الله ما هذه الرنّة؟ فقال هذا الشیطان قد ایس من عبادته،انّک تسمع ما اسمع و تری ما اری،الّا انّک لست بنبیّ و لکنّ لوزیر و انّک لعلی خیر:

و آنگاه که بر پیامبر صلی الله علیه و آله وحی نازل شد من صدای نالهء شیطان را شنیدم،پرسیدم یا رسول الله! این چه صدائی بود؟ فرمود: این شیطان است،از اینکه او را بپرستند نومید شد،به راستی تو هم می شنوی آنچه را من می شنوم و می بینی آنچه را که من می بینم،با این تفاوت که تو پیامبر نیستی،اما تو وزیر منی و تو در راه خیر هستی. (نقل از خطبه 234 نهج البلاغه)

فقمت بالامر حین فشلوا و تطلّعت حین تقبّعوا و مضیت بنور الله حین وقفوا و کنتاخفضهم صوتا و اعلاهم فوتا :

در آن زمان که مسلمانان سستی نمودند من به پا خاستم و آنگاه که سر در لاک خود فرو برده بودند سر بر افراشتم و در آن هنگام که زبان در کام کشیده بودند زبان گشودم و آن هنگام که در راه ماندند در پرتو نور خداوند پیش رفتم،در آن حال صدایم ازهمه پایین تر بود و حال آنکه از همگان پیشی جسته بودم

فطرت بعنانها واستبددت برهانها،کالجبل لا تحرّکه القواصف و لا تزیله العواصف :

پس زمام فضائل را به دست گرفته به پیش تاختم و در این مسابقه جایزه را به تنهایی از همگان بردم،مانند کوه که بادهای شکننده آن را نتواند جنباند و طوفان ها از جایشبر نتوانند کند.

لم یکن لاحد فیّ مهمز و لا لقائل فیّ مغمز :

هیچ کس بر من عیبی نتوانست گرفت و هیچ گوینده ای نتوانسته از من بد گوید.

الذّلیل عندی عزیز حتّی آخذ الحقّ له و القویّ عندی ضعیف حتّی آخذ الحقّ منه.رضینا عن الله قضاءه و سلّمنا لله امره :

انسان خوار و ستمدیده در نزد من عزیز و ارجمند است تا آنگاه که حق او را بستانم و انسان نیرومند و زورگو در نزد من ناتوان است تا حق را از او بگیرم (و به صاحبشبرگردانم).به قضای الهی خشنودیم و تسلیم فرمان اوییم.

اترانی اکذب علی رسول الله-صلّی الله علیه و آله-؟ والله لانا اوّل من صدّقه فلا اکون اوّل من کذب علیه:

پندارید که من بر رسول خدا (ص) دروغ می بندم؟به خدا سوگند من نخستین کسیبودم که او را تصدیق کرد،پس چگونه نخستین کسی باشم که بر او دروغ می بندد؟(نقل از خطبه 37 نهج البلاغه)

 


... هُم موضع سره : آنان [اهل بیت]جایگاه راز او [پیامبر(ص)] هستند.

 و لجأ امره : و پناهگاه امر او.

 وعیة علمه: و مخزن دانش او.

 و موئل حکمه : و مرجع حکمت های او.

 و کهوف کتبه : و غارهای کتاب های او.

 و جبال دینه : و کوه های دین او.

 بهم اقام انحناء ظهره: به واسطهء آنان خمیدگی پشتش را راست گردانید.

 و اذهب ارتعاد فرائصه: و لرزش اندام هایش را آرامش داد.

 (نقل از خطبهء دوم نهج البلاغه)

لا یقاس بآل محمد- صلی الله علیه و آله - من هذه الامة احد : هیچ فردی از این امت با خاندان محمد(ص)قیاس نشود،

و لا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا :و کسانی که همواره مرهون نعمت های ایشانند با ایشان برابر نیستند.

هم اساس الدین : آنان پایهء دین،

و عماد الیقین : و ستون یقین هستند.

الیهم یفییءالغالی : تند رونده به سوی ایشان برمی گردد،

و بهم یلحق التالی : و واپس مانده به آنان می پیوندد،

و لهم خصائص حقّ الولایة : و‌‌یژگی های حق ولایت در ایشان است.

و فیهم وصیّة والوراثة : و ایشان وصی و وارث(پیامبر) هستند.

الان اذ رجع الحقّ الی اهله : اکنون حق به اهلش برگشته،

و نُقل الی مُنتقله : و به جائی که از آن خارج شده بود،منتقل شده است.

(نقل از خطبهء دوم نهج البلاغه)

بنا اهتدیتم فی الظلماء : شما به وسیلهء ما در تاریکی راه را یافتید،

و تسنّمتم العلیاء : و بر بلندی فراز آمدید،

وبنا انفجرتم عن الاسرار : و به واسطهء ما از تیرگی شب به روشنائی روز رسیدید.

الا ان مثل آل محمد - صلی الله علیه و آله -کمثل نجوم السماء : بدانید که خاندان محمد(ص)چونان ستارگان آسمانند،

اذا خوی نجم طلع النجم : هرگاه ستاره ای غروب کند ستاره ای دیگر بردمد،

 فکانّکم قد تکاملت من الله فیکم الصنائع : گوئی نعمتهای خداوند در میان شما کامل گشته،

و اراکم ما کنتم تاملون : و آنچه را که آرزو می کردید برآورده است.

(نقل از خطبهء 4 و 99 نهج البلاغه)

هُم عیش العلم : آنها مایهء حیات علم و معرفت،

و موت الجهل : و مرگ جهل و نادانی اند،

یخبرکم حلمهم عن علمهم : بردباری آنان شما را از دانائی شان خبر می دهد،

و ظاهرهم عن باطنهم : و بیرون شان از درون شان،

و صمتهم عن حکم منطقهم : و خاموشی شان از گفتارهای حکیمانه شان.

لا یخافون الحقّ و لا یختلفون فیه : نه با حق مخالفت کنند و نه در آن اختلاف  ورزند،

هُم دعائم الاسلام : ستون های اسلامند،

و ولائج الاعتصام : و پناهگاه های آن،

بهم عاد الحقّ فی نصابه : به واسطهء ایشان حق به جایگاه نخست خود بازگشت،

و انزاح الباطل عن مقامه : و باطل از جایش دور رانده،

و انقطع لسانه عن منبته : و زبانش از بن بریده شد.

عقلوا الدین عقل وعایة و رعایة : دین را شناختند شناختی توأم با دانائی و عمل،

لا عقل سماع و روایة : نه شناختی که منحصر به شنیدن و بازگو کردن برای دیگران باشد،

فانّ رواة العلم کثیر و رعاته قلیل : چه راویان علم بسیارند و پاسداران و عمل کنندگان به آن اندک.

( نقل از خطبهء 239 نهج البلاغه)

 



9- آنچه برای خود می‌پسندید برای دیگران بپسندید:
امام صادق(ع) به مفضل فرمود: تو را به شش خصلت سفارش می‌کنم که آنان را به شیعیان من برسانی. گفتم آنها کدامند ای سرور من. حضرت فرمود: اینکه آنچه برای خود می‌پسندی برای برادر دینی خود نیز بپسندی.(همان، ج75، ص 250)
10- ضعیف‌نوازی:
سدیر صیرفی بر امام صادق(ع) وارد شد در حالی که گروهی از اصحاب نزد آن حضرت حضور داشتند. امام فرمود: ای سدیر شیعیان ما پیوسته مورد عنایت و حفاظت الهی و پوشیده از گزند و دید دشمن و مصون از گناه هستند؛تا زمانی که نسبت به خود و آنچه مربوط به آنان و آفریدگارشان است خوش‌بین باشند و نیت‌هایشان در رابطه با امامانشان درست باشد و به برادران دینی خود نیکی کنند و برای برآوردن خواسته‌های ضعیفانشان به آنان مراجعه نمایند و نیازمندانشان را صدقه دهند.(همان، ج65، ص153)
11- وفای به عهد:
بکر از امام صادق(ع) نقل می‌کند که فرمود: قطعا از میان شیعیان خود کسی را که به عهد و پیمان خود بسیار وفادار باشد دوست می‌داریم.(همان، ج66، ص 397)
12- پرهیز از کمک به حاکمان ستمگر:
مسعدبن صدقه گوید: از امام صادق(ع) درباره گروهی از شیعه پرسیدم که در کارهای سلاطین وارد می‌شوند و برای آنان کار کرده و مالیات جمع می‌کنند و به آنان یاری می‌رسانند. حضرت فرمود: آنان شیعه نیستند.(همان، ج14، ص 63)
13- جلب محبت برای اهل بیت(ع):
امام صادق(ع) به عبدالاعلی فرمود: به شیعیان سلام و رحمت خدا را ابلاغ کن و بگو: امام به شما فرمود: خدا رحمت کند بنده را که مودت و دوستی مردم را به سوی خود و به سوی ما جلب می‌کند. بدین ترتیب که آنچه را آنان می‌شناسند و خوب می‌دانند اظهار می‌دارد و آنچه را آنان خوش نمی‌دارند و بد می‌شمرند در برابر آنان انجام نمی‌دهد.(پایگاه راسخون، 96/4/25)
همچنین آن حضرت به اصحاب خود می‌فرماید: برای ما(خاندان اهل‌بیت(ع)) زینت باشید و مایه ننگ و عار ما نباشید.(مشکاهًْ‌الانوار، ص 67)
14- پرهیز از دشمن‌تراشی:
مفضل از قول امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود: چگونه آنان از شیعیان ما به شمار می‌روند، در حالی که درباره ما با دشمنانمان به نزاع و ستیزه‌گری برمی‌خیزند تا جایی که دشمنی آنان را بیشتر می‌سازند.(پایگاه راسخون، 96/4/25)
15- پرهیز از ظلم به مردم:
امام صادق(ع) ضمن سفارشات خود به عبدالله بن جندب فرمود: ای پسر جندب! به شیعیان ابلاغ کن و به آنها بگو!: آن کسی که به مردم ظلم و ستم کند، پیرو و شیعه ما نیست.(تحف‌العقول، ص 314)
16- عیب‌جویی از خود و پذیرش انتقاد دیگران:
امام صادق(ع) فرمود: سودمندترین چیز به حال انسان این است که پیش از تذکر دیگران عیب خود را بجوید.(همان، ص 385)
همچنین در باب پذیرش انتقاد دیگران می‌فرماید: محبوب‌ترین دوستانم آن کسی است که عیوب مرا به من تذکر دهد و هدیه نماید.(بحارالانوار، ج75، ص 249)