سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

جمال:سعی می کنیم در مورد تک تک ادعاهائی که در مورد علت به وجود آمدن انقلاب شد،صحبت کنیم:شما صحبتی راجع به شکم سیری مردم در زمان انقلاب فرمودید.اگر یک نگاه کلی به آمارهای آن زمان و مخصوصا وضعیت معیشتی مردم (و به قول آقای حسن روحانی،به جیب مردم) آنزمان توجه بفرمایید،نادرستی کلام خودتون رو نتیجه خواهید گرفت:

در حالیکه قیمت نفت در دههء آخر حکومت پهلوی بسیار افزایش یافته بود و به اعتراف مقامات آنزمان،با اضافه بودجه هم مواجه بودیم،در اطراف همین تهران،حلبی آبادهایی وجود داشت که البته تعدادشون هم کم نبود و عدهء زیادی در آنها زندگی می کردند(آنهم در حاشیهء پایتخت و بیخ گوش اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر !!!)

امید:خب البته وجود حلبی آباد ها و حاشیه نشین ها در هر شهری ولو در تهران،طبیعی است...تازه همین الان هم به برکت جمهوری اسلامی،گرفتار مشکلات مالی و اقتصادی هستیم...

جمال:این حرف شما تعجب بر انگیز است:با یک مقایسهء اجمالی و به کار بردن عقل و منطق و به دور از تعصبات بیجا می توان به نتایجی غیر از نظر شما رسید:

  • جمعیت ایران در اواخر رژیم شاه،سی و شش میلیون نفر بود.یعنی تقریبا نصف جمعیت فعلی کشور.

  • تازه با هیچ تحریمی هم مواجه نبودیم.

  • ضمنا با تمام کشور ها و از جمله آمریکا و کشورهای اروپائی و رژیم صهیونیستی ارتباط دوستانه و روابط تجاری و ... داشتیم.

  • همچنین قیمت نفت هم خیلی بالا بود.

  • تازه در اون زمان،جنگ هشت ساله و خسارات سرسام آورش نیز بر ما تحمیل نشده بود.

  • مخصوصا این همه فرار مغزها و سرمایه دارها رو هم نداشتیم.

  • مهم تر از همه اینکه شاه ادعا می کرد که به دروازه های تمدن رسیده ایم...

اینها همه نشون میده که شاه،بر خلاف ادعاهای خودش، هیچ توجه جدی به معیشت مردم نداشته است و فقط شهرنشین ها از کرامات شاهنشاهی برخوردار بوده اند.

امید:خرابی های به جا مانده از دوران جنگ جهانی اول و دوم چیزی نبود که بتوان در عرض یک دهه یا دو دهه آنها را اصلاح کرد.پس باید به رژیم شاه حق بدهیم که در حاشیهء شهرهایش عده ای حاشیه نشین وجود داشته باشند.

جمال:اگه واقعا همون طوری باشه که شما می فرمایید،پس چرا در سالهای آخر رژیم،جشن های پرخرج دوهزار و پانصد سالهء شاهنشاهی و جشن هنر شیراز و ...آنهم با ریخت و پاش های افسانه ای برگزار شد؟

ریخت و پاش این جشن ها به حدی بود که حتی خارجی ها هم آنها را زیر سوال بردند و برخی خبرنگار های خارجی هم این موضوع را از شخص شاه سوال کردند.معروف است که شاه نه تنها نتوانست جواب قانع کننده ای بدهد،بلکه از اینگونه پرسش ها هم ناراحت و دلگیر شد...

امید:یعنی شما می فرمایید که انقلاب مردم ایران،فقط به خاطر مشکلات اقتصادی بوده است؟

جمال:خیر این فقط یک بعد از ابعاد قضیه است:موضوع دخالت بیگانگان در امور کشور ما نیز یکی از علت های مهم خیزش انقلابی مردم بر علیه رژیم شاه بود که نباید اون رو از نظر دور داشت:به عنوان نمونه،کودتای 28 مرداد سال 32 و سرنگون کردن دولت ملی دکتر مصدق(که ملی شدن صنعت نفت،از اقدامات ایشان بود) و قتل سه دانشجوی دانشگاه تهران،به هنگام اعتراض به ورود ریچارد نیکسون رئیس جمهوری وقت آمریکا به ایران و موضوع لایحهء کاپیتولاسیون و مصونیت اتباع خارجی از تعقیب قضائی و خیلی دخالت های فاحش و غیر قانونی دیگر هم از علت های انقلاب مردم بود.

مادر شاه در کتاب خاطراتش می نویسد که در یکی از روزهائی که جنگ آمریکا با ویتنام در جریان بود،دیدم که محمدرضا[شاه] افسرده و ناراحته.وقتی علت رو پرسیدم،شاه گفت که باز هم آمریکائی ها بدون اجازهء من،فانتوم ها رو  به جنگ برده اند...

حالا شما حساب کنید شاهی که اختیار  چهار تا هواپیمای فانتوم اش رو نداشته باشه،چه جوری می تونه کشورش رو به دروازه های تمدن برسونه...

امید:آخه نبش قبر کردن حوادث گذشته،چه دردی رو دوا می کنه؟

جمال:اختیار دارید! ما داریم راجع به ریشه های بروز انقلاب حرف می زنیم و ناگزیریم که واقعیت های تاثیر گذار را به تعبیر شما نبش قبر کنیم...

امید:در مورد سایر ابعاد بفرمایید.

جمال:دین اسلام به عنوان اصلی ترین و فطری ترین اعتقادات مردم در بروز انقلاب،نقش اساسی داشت:در حالیکه اکثریت قریب به اتفاق مردم ما مسلمان هستند، شاه،به مانند پدرش ،دشمنی شدیدی با اسلام داشت.مسلط نمودن بهائیان و صهیونیست ها و غربی ها بر مقدرات کشور و عدم رعایت موازین شرعی و حتی مسائل ظاهری دین اسلام،یکی از علت های مهم مخالفت مردم با رژیم بود:تحت فشار قرار دادن علمای دینی و اشاعهء فساد و فحشا و بی بند و باری،آنهم به صورت قانونی و رسمی و تشکیل مراکز فساد و ...هم در زمرهء علل مخالفت ها قرار داشت.

نقش علمای دینی هم در این انقلاب،بسیار حیاتی و پررنگ است:اینکه شما می فرمایید عده ای از آخوند ها توسط استعمار گران اجیر شده و مسیر انقلاب مردم رو در جهت منافع استعمار،هدایت کردند و از طرفی ادعا می کنید که طرح و نقشهء اصلی انقلاب،از نخبگانی چون دکتر شریعتی به سرقت رفته،حاوی تناقضاتی است که اصولا شما باید اونا رو توضیح بدید.

امید:مثلا چه تناقضاتی رو شما می بینید؟

جمال:شما فرمودید که هیچ یک از جریانهای موجود در دنیا از کنترل استعمارگران خارج نیست:اگه اینطوری بود،پس حتما فردی مثل دکتر شریعتی(که هم در فرانسه تحصیل کرده بود و هم با نهضت های آزادیبخش اون دوران در ارتباط بود) هم از این موضوع اطلاع داشته و مطمئنا طرح های انقلابی خود رو محکوم به شکست و یا محکوم به تبعیت از استعمار گران می دونسته،پس نباید چنین طرحی رو ابداع می کرد.

مطلب دیگر اینکه هرچند دکتر شریعتی در مواردی،روحانیون و علمای دینی رو مورد انتقاد قرار میداده،اما جملهء معروفی از ایشان به یادگار مانده که بدون توضیح بیشتر،اون رو نقل قول می کنم:

« ...پای هیچ یک از قراردادهای استعماری،امضای یک آخوند نجف رفته نیست...»

امید: اتفاقا باید خدمت شما عرض کنم که دکتر عبدالکریم سروش،این جملهء دکتر شریعتی رو رد کرده و اون رو مستلزم تناقض دونسته.

جمال:چه تناقضی؟

امید:دکتر سروش میگه:در هیچ یک از اون قراردادها،اصلا از روحانیون دعوتی نشده بود که بخوان اون قراردادها رو امضا بکنن یا نکنن.منظور سروش اینه که این حرف شریعتی،نوعی (سالبه به انتفای موضوع) هستش.یعنی اگه آخوندی رو جهت امضای یک قرارداد استعماری دعوت می کردند و اون آخوند،اون قرارداد رو امضاء نمی کرد،اونوقت حرف شریعتی درست بود...

جمال:اتفاقا حرف دکتر سروش،حاوی یک اعتراف مهم و حیاتی هستش که ظاهرا هیچ کسی به اون توجهی نکرده:

مقدمتا باید عرض کنم که در طول تاریخ،حاکمان و استعمارگران،سعی می کردند تا برای برای اقدامات خودشان،مشروعیت دینی کسب کنند تا با مخالفت و اعتراض مردم مواجه نشوند:به همین جهت،همیشه علما رو مورد توجه و احترام قرار می دادند تا برای کارهایشان از آنها مجوز شرعی بگیرند...مطمئنا اگه استعمارگران می تونستن نظر علما و امضای اونا رو در قراردادهاشون کسب کنن،حتما این کار رو می کردند.اینکه می بینید برای امضای قراردادهای استعماری، هیچ آخوند نجف رفته ای دعوت نشده،علتش فقط این میتونه باشه که می دونستند علمای بزرگ و طراز اول، چنین امضاء و مجوزی رو نخواهند داد.

ادامه دارد...


 

 

جمال:به نظر شما،چرا مردم در سال 1357، انقلاب کردند؟

امید: اصولا فرهنگ مردم ما طوری هستش که وقتی به رفاه و آسایش رسیدند ( و به قول ضرب المثل عامیانه،شکم شان سیر شد)،خواستار تحول و وضعیت جدیدی میشن که معمولا این خواسته شون رو با شورش و اعتراض و انقلاب و... بروز می دهند.به همین جهت،دست به انقلاب زدند.

از طرفی،استعمار  نیز که همیشه به دنبال منافع خودش است،با سوء استفاده از این وضع و در نظر گرفتن اعتقادات مذهبی مردم،تصمیم گرفت که موج سواری کند و انقلاب مردم را در جهت منافع خود،مصادره کند.

به همین جهت،با اجیر کردن عده ای از آخوندها که در بین مردم،برو بیایی داشتند،این خواستهء خودش را به انجام رساند و انقلاب را به وجود آورد و رژیم شاه را که دچار ناکارآمدی شده بود،سرنگون ساخت.

البته در این میان هم ذکر این نکته ضروری است که آن آخوندها چون سواد و توانائی طراحی نقشهء انقلاب را نداشتند،اقدام به سرقت نقشهء انقلاب از نخبگانی چون مرحوم دکتر علی شریعتی نمودند...

جمال:ادعای جالبی است! اما هیچ فکر کرده اید که این ادعای شما می تواند دارای تناقضاتی باشد که اساس آن را زیر سوال ببرد؟

امید:مثلا چه تناقضاتی؟

جمال:اینکه شما اکثریت مردم ایران را به شکم سیری متهم کنید و ادعا کنید که این ملت،صرفا به خاطر سیری شکم،این همه شهید داده باشند و این همه مصیبت ها و مشکلات را تحمل کنند؛با این جود،همه ساله هم در تمامی تظاهرات و انتخاباتی که توسط رژیم انجام می شود شرکت کنند؟

امید:غیر از این هیچ علت دیگری نمی تواند داشته باشد.آنهائی هم که به قول شما شهید شده اند،قربانی جهالت پدرمادرهایشان و مخصوصا خامی و احساسات دوران جوانی خودشون شده اند.

جمال:اینکه نقش استعمارگران رو در ایجاد انقلاب مطرح می کنید چه توجیهی دارد؟

امید: اینکه خیلی واضحه:استعمارگران که انگلیس هم پیشکسوت آنهاست و همگی وابسته به جریان فراماسونی هستند،بر همهء جریانهای موجود در دنیا تسلط دارند و هیچ چیزی خارج از ارادهء آنها نمی تواند وجود داشته باشد.پس با این حساب،انقلاب مردم ایران هم ساخته و پرداختهء آنها و در نتیجه،تامین کنندهء منافع آنها می باشد.

اصولا وقتی قدرتی در دنیا وجود داشته باشه که بر تمامی منابع علمی و اقتصادی و ... مسلط باشه،هیچ کس نمی تونه جلوی ارادهء آن قدرت بایسته و عرض اندام کنه.

جمال:یعنی با این فرمایش شما باید نتیجه بگیریم که هیچ شکستی برای آن قدرت متصور نیست؟

امید:معلومه که نه.

جمال:اینکه علت واقعی به وجود آمدن انقلاب اسلامی چی بوده،بحث گسترده ای است که در ادامه به ریشه های آن می پردازیم؛اما تمام حرفهای شما رو میشه با مثالهای نقض،زیر سوال برد و ردّ کرد.

امید:چه جوری؟؟؟

جمال:اگر تاریخ معاصر رو مطالعه بفرمائید،خواهید دید که کشور قدرتمندی مثل آمریکا در جنگ ویتنام عملا شکست خورد و مجبور شد با آن کشور ضعیف،پای میز مذاکره بنشینه.یا مثلا در جنگ جهانی دوم،وقتی نتونست در مقابل کامیکازی های ژاپنی ایستادگی بکنه،مجبور شد از طریق بمباران اتمی،جنگ را با غیر انسانی ترین روش به پایان برساند.

امید:البته شکست آمریکا در این دو جنگ،به خاطر اشتباهاتی بوده که فرماندهانشان در محاسبات جنگی مرتکب شده بودند...

جمال:این حرف شما اشکال داره:شما طوری حرف می زنید که گویا آمریکا تا آخرین لحظات جنگ،پیروز میدان بوده و در آخرین لحظه،به خاطر یک اشتباه،شکست خورده باشه؛در حالی که واقعیت،چیز دیگه ای رو نشون میده:آمریکا در این جنگ ها،عملا در باتلاق جنگ افتاده و دست و پا می زد و در آخر،مجبور به پذیرش شکست و تن دادن به مذاکره شد.مثلا در مورد جنگ ویتنام،وقتی اخبار و تصاویر جنایات سربازان آمریکائی فاش شد،فریاد اعتراض مردم آمریکا هم بلند شد که یکی از علل اصلی متارکهء جنگ هم همین بود.

امید:ولی من فکر می کنم که چند مورد استثنائی،نمی تونه دلیل بر این باشه که استعمار نتونه بر جریانهای دنیا تسلط نداشته باشه.

جمال:یک مثال نقض دیگه می زنم:اونم در قالب یک سوال،که توصیه می کنم در مورد این سوال،حتما فکر کنید و در جواب دادن به آن،عجله نکنید:چون هر جوابی که به این سوال بدهید،مستلزم تناقض خواهد بود:

شما فرمودید که استعمار (و به تعبیر پیرمردها انگلیس پدرسوخته) بر تمامی جریانهای دنیا تسلط دارن و هیچ کس نمی تونه جلوی ارادهء آنها بایسته .سوال اینه که در انتخابات 1388،این انگلیس استعمارگر،از کدام یک از نامزدهای ریاست جمهوری حمایت می کرد؟

امید:خب معلومه:از آقای میرحسین موسوی حمایت می کرد.

جمال:پس با این حساب،چرا ایشان رئیس جمهور نشدند؟

امید:چون در انتخابات 88،تقلب فاحشی توسط رژیم جمهوری اسلامی صورت گرفت و نتیجهءانتخابات عوض شد.

جمال:یعنی شما می فرمایید که رژیم جمهوری اسلامی با تقلب در انتخابات،اونم تقلب فاحش،جلوی ارادهء استعمار انگلیس ایستاد ؟

امید:اصلا جمهوری اسلامی،ساختهء انگلیس است.

جمال:پس اگه اینطوره،پس چرا این رژیم ساختهء انگلیس،باید در مقابل ارادهء انگلیس بایستد؟یعنی اینقدر قدرت پیدا کرده که بر خلاف ارادهء انگلیس،اقدامی انجام دهد؟آنهم انگلیسی که مثلا به وجود آورندهء جمهوری اسلامی است؟

امید:چه میدونم.شاید هم از احمدی نژاد حمایت می کرده.

جمال:اینکه بدتر شد!!!!می دانید چرا؟چون اگه از احمدی نژاد حمایت می کرد و طبق ادعای خودتون، کسی جلوی ارادهءانگلیس نمی تونست بایسته،پس چرا دوم خردادی ها و جنبش سبزی ها تلاش می کردند تا احمدی نژاد رای نیاره و آقای میرحسین موسوی رای بیاره؟مگه نمی دونستند که جلوی ارادهء انگلیس نمیشه ایستاد؟

امید:شاید هم جنبش سبزی ها نمی دونستن که انگلیس از احمدی نژاد حمایت می کنه.

جمال:اینکه خیلی بدتر شد!!!یعنی جنبش سبز که نمی دونست توی دنیا چه خبره و متوجه نبود که دنیا(به تعبیر شما)بر اساس ارادهء انگلیس اداره میشه،اصلا چرا وارد بازی خطرناک سیاست شد؟؟؟؟

امید:اصلا برای اونا اهمیتی نداره که چه کسی رئیس جمهور بشه.مهم اینه که رژیم دست نشاندهء اونا باشه.

جمال:مگه میشه از جریان مهمی مثل اختلاف اصولگرا ها و اصلاح طلبا،بر سر انتخاب فرد دوم مملکت غافل بشن؟اونم در مورد کشوری مثل ایران که درست در قلب خاورمیانه هستش و دارای اهمیت استراتژیک و حیاتی؟تازه مگر فراموش کرده اید که در جریان وقایع انتخابات 88 و بعد از اون،چند تا جاسوس انگلیسی و نیز عوامل داخلی سرویس های جاسوسی انگلیس در کشور دستگیر شدند؟اینا رو چطور می خواهید توجیه کنید؟

امید:خب نظر شما در مورد هژمونی ( تسلط و استیلای)استعمار یا همون روباه پیر انگلیس چیه؟

جمال:واقعیت اینه که هر چیزی تاریخ مصرفی داره:استعمار هم تا زمانی واقعا تسلط و هژمونی داشت که ملت ها بیدار نشده و از سرنوشت خود غافل بودند.زمانی می گفتن که خورشید در مستعمرات انگلیس غروب نمی کنه:یعنی اینکه مستعمرات انگلیس در سطح کرهء زمین آنقدر زیاد و گسترده بود که با غروب خورشید در یک مستعمره،در یک مستعمرهء دیگر خورشید تازه داشت  طلوع می کرد...

اما بعدها با بیدار شدن ملت ها و انجام مبارزات استقلال طلبانه،این تسلط از بین رفت و جغرافیای سیاسی دنیا عوض شد...

یک مثال بزنم:زمانی که انگلیس بر هندوستان تسلط یافت،دانش آموزان هندی را موظف کرده بودند تا جداول لگاریتم را به طور کامل حفظ کنند..تصور کنید دانش آموزی که حافظه اش را صرف حفظ کردن اعداد چنین جدولی کند،آیا می تواند قوهء ابتکار داشته باشد و یا مثلا به سرنوشت کشور توسری خور خودش فکر کند؟این نوع اقدامات باعث شد تا انگلیس،حدود سه قرن بر آن کشور استیلا یابد؛اما بعدا این کشور به استقلال دست یافت...

امید:خب حالا به موضوع دلایل بروز انقلاب اسلامی بپردازیم.

                                                                                 ادامه دارد...

 


استخاره:تعریفی که در دین اسلام راجع به استخاره شده،اینه که وقتی کسی در بین چند عمل مستحبّ قرار بگیره،به شکلی که هیچ کدوم از اون مستحبات،بر دیگری،برتری نداشته باشه و از طرفی انجام همهء اونا برای شخص،امکان پذیر نباشه،با انجام استخاره،یکی از اون چند تا مستحب رو انتخاب کرده و به اون عمل می کنن.به عنوان مثال،فردی قصد زیارت داره و میخواد یکی از امامزاده ها رو زیارت کنه.از طرفی چند تا امامزاده در شهرهای اطرافش وجود داره که امکان زیارت همهء اونا برای این شخص،امکان پذیر نیست.پس با انجام استخاره،یکی از اون امامزاده ها رو انتخاب می کنه و به زیارتش میره....متأسفانه الان در بین مردم رایج شده که در امر ازدواج یا شراکت و غیره،دست به استخاره می زنن که البته این نوع کاربرد برای استخاره،اشتباه است.در امر ازدواج یا شراکت با دیگران در سرمایه گذاری و ...،انسان باید با چشم باز و عقل و تجربهء خود و مشورت با دیگران،دست به انتخاب آگاهانه بزنه،نه اینکه با انجام یک استخاره،راه میانبر بزنه و وظیفهء تحقیق آگاهانه رو از دوش خودش برداره و بعدش هم وقتی دچار مشکل شد،تقصیر رو به گردن قضا و قدر و قسمت و سرنوشت و غیره بیندازه...

 

عاقّ والدین:هر انسان عاقلی میدونه که پدر و مادر،چه حق بزرگی بر گردن فرزندانشون دارن و نیز از طرفی،تجربهء والدین در زندگی،از فرزندانشون بیشتره و این مسائل،ایجاب می کنه که فرزندان،به والدین خود احترام بگذارند و به مصلحت اندیشی ها و دلسوزی های اونا توجه کنند؛در تمامی ادیان،چه ادیان الهی و حتی ادیان غیر الهی هم به این موضوع،بسیار اهمیت داده شده و حتی در دین اسلام،این حق به والدین داده شده که اگه از فرزندان خود،بی مهری و ظلمی ببینن،اونا رو نفرین و یا به قول معروف،عاقّ کنند که این مسئله،باید مورد توجه فرزندان باشه؛اما این موضوع هم خطّ قرمزهائی داره که باید به آنها توجه بشه:نه پدر و مادر حق دارن که فرزندانشون رو به انجام گناه وادار بکنن،و نه فرزندان حق دارن که در چنین مواردی،به حرف پدر و مادر گوش کنن:مثلا اگه پدر و مادری،فرزندشون رو به دزدی وادار کنن،فرزندان نباید به حرف اونا گوش کنن و در این موارد،نفرین و عاقّ پدر و مادر،کارساز نیست و تأثیری نداره.همچنین باید توجه داشت که هر انسانی که به بلوغ عقلی و شرعی رسیده،حق انتخاب داره و در پیشگاه آفریدگار،در قبال این حق انتخاب،مسئولیت پاسخگوئی داره که این مسئله،ایجاب می کنه فرزندان بالغ در تصمیم گیری های خطیر زندگی شون مانند ازدواج و غیره،چشم بسته تابع والدین شون نباشن،چون فردای قیامت (و حتی در همین دنیا) باید پاسخگوی انتخاب خودشون باشن.

 

فرض کنید کشوری مورد حملهء دشمن قرار گرفته و افرادی احساس وظیفه می کنن که از کشور خود دفاع کنن.معمولا هیچ پدر و مادری راضی نمیشه که فرزندش در معرض خطر قرار بگیره،اما باید توجه داشت که اگه افراد یک کشور به صرف اینکه پدر و مادرشون راضی نیستن بچه شون به جنگ بره،اونوقت پس چه کسی باید از کشور دفاع بکنه؟ اینجاست که فرد باید خودش تصمیم گیر باشه و به دلسوزی های پدر و مادرش توجه نکنه؛چون جلوگیری از دفاع در مقابل دشمنان،خود گناه بزرگی هستش که هیچ پدر و مادری حق نداره صرفا به خاطر عواطف مادر و فرزندی،به چنین گناهی دست بزنه.(البته این فقط یک مثال بود و در مثل،مناقشه نیست)

 

در موضوع ازدواج هم با توجه به اینکه ازدواج،سرنوشت دنیوی و اخروی هر فردی رو تعیین می کنه،نباید تصمیم گیری در مورد اون رو چشم بسته به پدر و مادری سپرد که احیانا سواد درست و حسابی نداشته باشن و اصلا از روحیات فرزندانشون و نیز تصمیم های خطیری که ممکنه فرزندانشون در قبال آینده دارن،بی اطلاع باشن و فقط بر اساس عواطف و رسم و رسوم قوم و قبیله شون به موضوع مهم ازدواج نگاه کنن.توجه نکردن به این امر،در جامعهء فعلی ما باعث بروز مشکلات زیادی در روند ازدواج و زندگی مشترک شده که نمیشه به راحتی از اونا صرف نظر کرد.

 

توصیهء نهائی من به دوستان اینه که مسائل دینی رو سرسری نگیریم و اونا رو از کارشناسان و متخصصین مربوطه سؤال کنیم و صرفا به اطلاعاتی که در دوران کودکی از پدر و مادرمون دریافت کرده ایم،اکتفا نکنیم.

 

... پایان ...


 

می خوام در مورد برخی اصطلاحات دینی که در بین مردم رایجه و متأسفانه معنای دقیق اونا رو کمتر کسی میدونه و بهش توجه داره،چند کلمه ای توضیح بدم:اصطلاحاتی مانند قضا و قدر و استخاره و قسمت و سرنوشت و عاقّ والدین و ...که دائما در بین ما تکرار میشه و مردم،توجهی به معنای دقیق و مترقی اون نمی کنند:

 

به عنوان مثال،وقتی کسی کاری انجام میده و نتیجهء خوبی از انجام اون کار به دست میاره،اون کار درست و نتیچهء مطلوبش رو به خودش نسبت میده و خودش رو عامل موفقیت در اون کار میدونه؛اما اگه همون فرد،از انجام اون کار،نتیجهء مثبتی نگیره،تمام تقصیر ها رو به گردن قضا و قدر و قسمت و سرنوشت و شانس و غیره می اندازه و خودش رو از اون کار و نتیجهء نامطلوبش به کنار می کشه.

 

مثلا پدر و مادری رو در نظر بگیرید که فرزندشون رو،مجبور به پذیرفتن یک ازدواج تحمیلی می کنن و اصلا اجازه نمیدن که فرزندشون هم در این مسئله،اظهار نظری بکنه و حق انتخاب داشته باشه و حتی فرزندانشون رو تهدید به نفرین و عاقّ والدین می کنن؛اما بعدا که اون ازدواج،منجر به شکست و طلاق  میشه،تمام تقصیرها رو گردن قسمت و قضا و قدر و سرنوشت و ...می اندازن و ابدا تقصیری رو در تحمیل ازدواج به فرزنداشون،به گردن نمی گیرن؛در حالیکه حقیقت،چیز دیگری است...

 

هرکدام از این اصطلاحات،معنا و تعریفی داره که بایستی بر اساس اون تعریفها و معناهای دقیق،از اونا استفاده بشه؛نه معناهای عامیانه ای که در بین مردم رواج دارن:

 

قضا و قدر:این عبارت،از دو کلمهء «قضا» و «قدر» ترکیب یافته که اول معنی هر کدوم رو و بعدش معنای اون ترکیب رو میگم.قضا یعنی:مجموعهء قوانینی که در طبیعت وجود داره.از قوانین فیزیک و شیمی و زیست شناسی و نسبیّت اینیشتین گرفته تا حقایق اخلاقی و روانشناختی و غیره.مثلا اینکه اگر من غذا بخورم،زنده می مونم و اگه نخورم،می میرم.یا مثلا اگه احتیاط بکنم سالم می مونم و اگه احتیاط نکنم،زود از بین میرم....به اینها می گویند قضای الهی.اما قدر چیه؟قدر،محدودهء اختیاراتی است که هر انسان در طول زندگی خود از اونها برخورداره، و میتونه با استفاده از اون اختیارات،سرنوشت خودش رو تعیین کنه.مثلا بهداشت رو رعایت نکنه و مریض بشه و یا مثلا غذای سالم بخوره و رشد کنه...حال معنای حقیقی قضا و قدر اینه که انسان با عقل و اندیشهء خود،و با استفاده از محدودهء اختیاراتی که داره،قوانین طبیعت رو به استخدام خودش در بیاره و مسیر زندگی خودش رو با دست و ارادهء خودش تعیین کنه.

 

قسمت:معنای غلطی که از واژهء قسمت در بین مردم شایع هستش،اینه که سرنوشت هرکسی،قبل از به دنیا اومدنش تعیین شده و به قول معروف،بر پیشانی اش نوشته شده و نمیشه اونو تغییر داد و....؛در حالیکه این نوع تعریف از قسمت،اصلا درست نیست:معنای درست اون اینه که هر انسانی که به دنیا میاد،از روز اول،یک سری امکاناتی رو داره و یک سری امکانات دیگه ای رو نداره؛اما با توجه به عقل و استعداد و اختیاراتی که داره،میتونه امکانات زندگی اش رو حفظ کنه و یا اونا رو افزایش بده و یا برعکس،اون امکانات اولیه ای رو که داره،از بین ببره و خودش رو بدبخت کنه.امکانات اولیه ای که به انسانها داده شده،معمولا متفاوته.مثلا یکی در خانواده و کشوری فقیر به دنیا میاد و دیگری در خانواده  و کشوری ثروتمند،یکی در خانواده ای بافرهنگ و دیگری در خانواده ای بیسواد؛اما مهم اینه که انسانها باید سعی کنند خودشون رو با استفاده از امکانات اولیه و استعداد و اختیاراتشون بالا بکشند و مخصوصا این وظیفهء اخلاقی رو هم دارند که به همنوعان خود کمک کنند.

 

اگر عده ای از انسانها با سوء استفاده از امکانات شون بخوان بر دیگران تعرض کنند،همهء انسانها وظیفه دارن جلوی متعرضین رو بگیرن و.... .

 

در طول تاریخ،همیشه حاکمان ستمگر سعی داشته اند تا ستمگری خود و مظلومیت مردم رو نتیجهء قسمت و سرنوشتی بدونند که در روز اول آفرینش بر پیشانی انسانها نوشته شده و قابل تغییر نیست و به این وسیله،ظلم و ستم خودشون رو توجیه کنند و مردم رو از مبارزه با ستمگران،منع کنند.در حالیکه چنین چیزی نیست و نه ستمگران حق ستم دارند و نه ستمدیدگان،باید به بدبختی خودشون رضایت دهند و ساکت بشینند...

 

ادامه دارد...


 

19)مسئلهء بعدی که به ذهن می رسه و مطرح میشه،اینه که اگه واقعا آفریدگار می خواسته که با آفریدن موجوداتی به اونها لطف و بخشش و فیض برسونه،پس این همه ناهنجاری ها در زندگی بشر و این همه ظلم ها و تبعیض ها چگونه با فیض آفریدگار،سازگاری داره؟اصلا چرا از اولش،انسان رو در بهشت قرار نداد تا بدون رنج و سختی،از فیض الهی بهره مند بشه؟ به موارد زیر میشه اشاره کرد:


 

 - موجوداتی مانند حیوانات پست و ملائکهء مطیع،کمالاتی غیر اختیاری و غیر اکتسابی دارند.اما کمالات انسان [و نیز جنّیان] حالت اختیاری و اکتسابی دارد و یقینا اختیاری و اکتسابی بودن این کمالات برای جنّ و انسان،رتبه ای فراتر از ملائکه و حیوانات و سایر موجودات،برای انسان و جنّ به وجود می آورد.


 

معلوم است که رتبهء انسان های صالح،فراتر از ملائکهء مطیع و بی اختیار و همچنین رتبهء انسانهای ناصالح،پائین تر از حیوانات پست است.به همین جهت،برای رسیدن انسان به کمالاتی فراتر از فرشتگان،اختیار و نیز قدرت اکتساب کمالات اختیاری رو در وجود انسان،به ودیعت و امانت گذاشته شده تا بتواند به آن کمالات اختیاری هم نائل گردد؛و الّا خداوند برای عطا کردن چیزی از ناحیهء خودش،هیچگونه محدودیتی ندارد،پس هرجا عطا نمی کند،به دلیل محدودیت ظرفیت پذیرندهء آن عطاست؛نه محدودیت یا بخل عطا کننده.هر موجودی که لایق عطا شدن باشد و مخصوصا اگر برای دست آوردن آن لیاقت،تلاش کند،به وی عطا می شود.


 

 - برنامهء کلی انسانها بعد از آفرینش،این است که نسبت به خود و محیط اطراف و مخصوصا آفریدگار خود،شناخت پیدا کنه و بعد از اون به پرستش و عبادت مختص خدا بپردازه و از بندگی هر موجودی غیر از آفریدگار،رهائی پیدا کنه.این،غایةالغایة آفرینش هستش که در آموزه های ادیان الهی و در نهایت،دین اسلام،دستورها و برنامه های مختلفی در قالب عبادت،به پیروان دین،ابلاغ شده است.


 

20)قبلا گفتیم که انسان، اختیار و آزادی و حق انتخاب داره و میتونه بر سرنوشت خودش تأثیر بزاره.اگه انسان این اختیارات رو نداشت،با سایر موجوات،تفاوتی نداشت و اصلا چیزی به نام کمال برایش متصور نبود.باید انسان این حق انتخاب رو داشته باشه تا بتونه بین خوب و بد،خوب رو انتخاب بکنه و الّا با خور و خواب و خشم و شهوت،تنها می تونست مثل حیوانات،گذران عمر کنه و آخرش هیچ؛اما وجود این حق انتخاب،میتونه سرنوشت اونو و نیز کسب کمالات اونو تضمین کنه.


 

21)اما برخی انسانها با سوء استفاده از حق انتخاب و اختیار و آزادی خودشون،به آزادی ها و اختیارات دیگران تعرّض می کنند و باعث به وجود آمدن ناهنجاری ها و تبعیض ها میشن.در نظر بگیرید زمانی را که هنوز انسان به وجود نیامده بود و حتی زمانی را که انسان به وجود آمده بود؛اما کوچکترین دخالتی در طبیعت و چرخهء زندگی آن نداشت:چرخهء حیات،بدون هیچ معضلی،حیات خودش رو ادامه می داد و موجودات اون،با هم در تعاملی مثبت قرار داشتند: با مرگ هر موجودی،جسمش تجزیه می شد و به طبیعت باز می گشت و عملا هیچگونه آلودگی زیست محیطی در طبیعت وجود نداشت؛اما از زمانی که انسان صاحب اختیار،در روال این چرخه،دستکاری کرد،همه چیز به هم ریخت و آلودگی ها و خشکسالی ها و سیلاب ها و ...به وجود آمدند...پس یکی از علت های به وجود آمدن معضلات،ارادهء انسانی است.


 

22) روال طبیعت اینه که همهء انسانها دارای صفت اختیار و انتخاب و عقلانیت باشن و با استفاده از این صفات،ضمن اینکه دست به تلاش آگاهانه بزنن،از تلاشهای مغرضانه و یا ناآگاهانهء دیگران که باعث ضرر دیدن خودشان میشه،جلوگیری بکنن.همچنین اگه دست به اقدامات غیرمعقولانه بزنن،دیگران بتونن با عقل و اختیار خودشون،جلوی این اقدامات رو بگیرن.در همین تلاشهاست که می تونن مسیر کمال رو طی کنن........

 

 ... پایان ...


 

*سؤال دیگری که مطرح میشه،اینه که از کجا معلوم که بیش از یک آفریدگار،وجود نداشته باشه و این دنیا توسط آفریدگاران متعدد،به وجود نیامده باشه؟در جواب این سؤال باید گفت که اگه بیش از یک آفریدگار وجود داشته باشه،اونوقت بین آنها اختلاف نظر و سلیقه رخ می داد.

ممکن است کسی بپرسد که چه اشکالی داره که فرض کنیم آن چند آفریدگار،از یک نظام و یک نقشهء مشترک آفرینش پیروی کرده و آفرینش رو با هماهنگی تمام به وجود آورده باشند؟

در جواب این مسئله باید گفت که اگر آنها از یک نقشهء مشترک پیروی کرده باشند،این سؤال پیش خواهد آمد که چه کسی آن نقشهء مشترک را به وجود آورده است؟اگر بگوئیم یکی از آنها به وجود آورده،پس همون یکی،آفریدگار واقعی به حساب میاد و اگر ادعا شود که آنها این نقشه را به کمک هم به وجود آورده اند،معنایش این است که آنها به کمک هم نیازمند خواهند بود که نیاز،نشانهء نقص است و وجود نقص برای آفریدگار،منشأ خیلی مشکلات و فساد های دیگر خواهد شد.پس چاره ای نیست جز آنکه فقط یک آفریدگار مطلق کامل بی نیاز وجود داشته باشه.

 

18)سؤال بسیار مهم دیگری که اینجا مطرح میشه اینه که با فرض درستی تمام حرفهائی که راجع به عدم نیاز آفریدگار به آفرینش و نیز عدم انجام کار بیهوده و لغو و عبث از سوی آفریدگار و نیز موضوع فیض رساندن به موجودات مطرح میشه،چه اشکالی داشت که باز آفریدگار،ما رو نمی آفرید.اینطوری دیگه کسی هم به خاطر نافرمانی آفریدگارش به جهنم و عذاب نمی افتاد و به قول معروف:هیچ آبی هم از آب تکون نمی خورد؟ مخصوصا اینکه کسی وجود نداره تا آفریدگار رو مورد بازخواست قرار بده که چرا کسی رو نیافریدی؟

 

جواب این سؤال اینه که وقتی امکان آفریدن موجودات و رساندن فیض وجود داره،چه دلیلی وجود داره تا این فیض و این آفرینش،صرفا به خاطر نافرمانی کاملا اختیاری برخی انسانها،از آفریده ها دریغ بشه؛هرچند که آفریدگار،هیچ نیازی نداشته باشه وقتی عقل محدود ما،وجود رو بهتر از عدم و نیز فیض رساندن رو بهتر از فیض نرساندن تشخیص میده،چرا عقل بیکران آفریدگار،چنین تشخیصی رو نده؟باز در اینجا به محتوای آموزه های دینی مراجعه می کنیم تا جواب این سؤال رو هم پیدا کنیم:

 

 - چون انسان به ماهیت کمالاتی که در انتظار اوست،واقف نیست،بر آفرینش اجباری خود اعتراض می کند؛در حالی که اگر معنای رسیدن به کمال واقعی و مزایای آنها را درک کند،از نظر عقلی قانع شده و اعتراض نمی کرد که چرا آفریده شده است.

 

 - انسان،مظهر خداست؛ نه جزئی از وجود خدا.این مظهریت،قابلیت شکوفائی دارد و باید شکوفا شود.

 

 - هدف از آفرینش،رسیدن هر موجودی به کمال شایستهء خویش است.رساندن استعدادهای طبیعی و ذاتی بالقوّه به فعلیت کمال.

 

 - از طرفی،با توجه به قانون علت و معلول در بین اجزای آفرینش،حذف یک چیز از جهان،مساوی با حذف همه چیز است؛زیرا فقط زمانی می توان ادعا کرد که آفرینش،کامل است و از شائبهء ناقص بودن،مبرّا،که تمامی اجزای جهان را باهم در نظر بگیریم.یعنی آفرینش،یک پیکرهء واحد است که تمام اجزای آن توسط یک آفریدگار دانا و توانا آفریده شده است.

 

 - این نظامی که خداوند،آن را آفریده است (یعنی عالم ماده + عالم برزخ + عالم آخرت)،نظام اکمل است [یعنی کاملترین نظام ممکن] و اگر بهتر از این نظام،امکان داشت،خداوند حتما به همان شکل می آفرید.

 

 - اگر خدا جهنّمی ها را نمی آفرید،باید علت جهنمی شدن آنها را هم نمی آفرید و این یعنی اخلال در آفرینش.از طرفی،اگر هم گنهکاران را[که با علم و اختیار خود گناه کرده اند،]مجازات نکند،عادل نیست.

 

 - خلق نکردن موجودی که جهنمی خواهد شد،یعنی اینکه امکان به وجود آمدن این موجود،وجود داشته و احتمال بهشت رفتنش هم(به دلیل اختیار داشتن) فراهم باشد و خدا منع فیض کند و نیافریند!

 

ادامه دارد....


15)هر آدم عاقلی بر اساس عقل و فطرت خودش میتونه تشخیص بده که « وجود » بهتر از « عدم » هستش و نیز «بهره مند شدن از نعمت ها»،بهتر از «بهره مند نشدن از نعمت ها» هست. با اینکه آفریدگار، نه احتیاجی داره و نه اینکه کار بیهوده و عبثی انجام میده،اما فیض و بخشش آفریدگار،ایجاب میکنه تا آفریدگانی رو بیافرینه و به اونها نعمت و سعادت برسونه؛همون طوری که یک گل خوشبو،رایحه و عطرش رو رایگان در اختیار اطرافیانش قرار میده.در حالیکه آفریدگار می توانست اصلا چیزی رو نیافرینه؛اما همون طور که وجود،بهتر از عدم هستش،فیض و بخشش هم بر اساس عقل سلیم،بهتر از عدم فیض و بخشش است.


16)البته عرض کنم با اینکه ما آفریدگار را به گل تشبیه کردیم،اما این دو ، تفاوتهای اساسی با هم دارند؛ مثلا گل در پخش عطر و رایحه اش،هم مجبور است و هم ناآگاه، و نیز گل خودش آفریدهء آفریدگار است و عمرش کوتاه؛در حالیکه آفریدگار،هم آگاه به کارش است و هم اینکه کاملا با اختیار به آفرینش دست میزنه و از طرفی هم خودش آفریدهء موجود دیگری نیست و هم اینکه همیشه زنده و موجود هستش...


 با بررسی محتوای آموزه های دینی،نکات زیر را می توان به دست آورد:


- آفرینش،(به معنای رساندن فیض و احسان نسبت به موجودات)،حسن ذاتی دارد.به زبان ساده تر،ارزشهائی مانند شادی و لذت،ارزشهائی ذاتی و خود به خود مطلوب هستند و مطلوبیت آنها بدیهی بوده و نمی توان مطلوبیت آنها را مورد سؤال یا اثبات قرار داد.


- آفرینش،پاسخ به درخواست و طلب کمال از سوی موجوداتی است که امکان و قابلیت بالقوه برای وجود دارند.


- منع فیض و احسان به چنین موجودات صاحب قابلیت وجود،بخل حساب می شود. بخل از سوی آفریدگار،به خلقت چیزهائی که امکان خلقت برای آنها وجود دارد،قبیح و زشت است.


17)اینجا باز سؤالاتی پیش میاد:چه اشکالی داره که فرض کنیم آفرینش به صورت خود به خود به وجود اومده باشه؟مثلا از گردش ذراتی مانند الکترون و غیره،پدیده هائی مانند بیگ بنگ پدید اومده باشه و اصلا نیازی به فرض وجود آفریدگار نباشه؟ در جواب باید گفت که حتی به وجود اومدن اون ذرات و نیز اون شرایطی که ذرات در اون بتونند طبیعت رو به وجود بیاورند،نمی تونه به صورت تصادفی و بدون وجود یک عقلانیت قوی و یک برنامه ریزی دقیق به وجود بیاد و حتما باید آفریدگاری باشه تا اولا اون ذرات رو بیافرینه و ثانیا اون پدیده ها رو بر اساس یک برنامه ریزی منسجم و هدفدار،به وجود بیاره.اصلا اگه پدیده ها تصادفی به وجود اومده باشند،دیگه چیزی به نام قانون نظم نمیتونه وجود داشته باشه و مثلا ممکنه بعضی روزها،آب به جای سرازیری،مسیر سربالائی رو طی بکنه و اصولا نمیشه هیچ چیزی رو پیش بینی کرد و هیچ قانون علمی رو کشف و بهش اعتماد کرد.

ادامه دارد...


8)خلاصهء جوابی که برای سؤالات اساسی ما از طریق کتب و پیامبران الهی داده شده،اینه که قراره انسانها بعد از مرگ،دوباره زنده بشن و بسته به اعمالی که انجام داده اند،پاداش و یا مجازات دریافت کنند...در اینجا سؤالات زیادی مطرح میشه که سعی می کنیم تا حد امکان به اونا جواب بدیم.البته برای پی بردن به جزئیات قضیه،باید به کتابهائی که در این زمینه تألیف شده اند مراجعه کرد و این نوشته،نمیتونه به همهء سؤالها جواب بده...


9)تا اینجا فهمیدیم که خدائی ما رو آفریده و با ارسال کتابها و پیامبران آسمانی،می خواد ما رو طوری راهنمائی بکنه که بتونیم با انجام اعمال درست،رضایت اون خدا رو جلب کنیم و در عالم بعد از مرگ،از مواهب بهشت برخوردار بشیم و از عذاب جهنم رهائی پیدا کنیم.


10)سؤال بعدی اینه که چرا خدا ما رو آفرید؟آیا احتیاجی داشت و یا اینکه با آفریدن ما،می خواست کمبودی رو از وجود خودش برطرف بکنه؟

از محتوای آموزه های دینی و نیز از طریق دلایل علمی و منطقی میشه فهمید که خدا نه احتیاجی داره و نه اصلا کار بیهوده و لغو و عبثی انجام میده.

خدا انسان رو آفرید تا با استفاده از اراده و اختیار و  آگاهی و حق انتخاب خودش،راه کمال رو طی بکنه و موجودی کامل بشه.


11)باز این سؤال مطرح میشه که فرض کنیم که خدا ما رو آفریده تا به کمال برسیم و از طرفی،نه احتیاجی به ما داشته و نه کار بیهوده از خدا سر میزنه:با این حساب،اگه ما رو نمی آفرید،چه اتفاقی می افتاد؟


12)با توجه به اینکه توضیح و توجیه اینگونه مطالب،زمینهء ذهنی و عقلی خاصی رو می طلبه و همهء مردم،این توانائی رو ندارن تا با خواندن کتب تخصصی مذهبی و آثار فلسفی،جواب سؤالات شان را در مورد مسائل اینچنینی رو پیدا کنند،سعی می کنیم با استفاده از مثالهای ساده،موضوع را به صورت «همه فهم»،توضیح بدهیم:


13)گل خوشبوئی را در نظر بگیرید که عطر زیبائی رو از خودش پخش می کنه و همهء کسانی که در نزدیکی این گل هستند،از رایحهء این گل،لذت می برند(خوب دقت کنید):آیا این گل در پخش کردن عطر خودش،به کسی احتیاج داره؟آیا این گل با پخش کردن عطر خودش،نیازی از نیازهایش رو برآورده می کنه؟اگه عطری از خودش بروز نده،چیزی ازش کم میشه و نقصانی برایش به وجود میاد و یا اینکه مثلا کسی بازخواستش می کنه؟مطمئنا شما هم ما من موافقید که جواب همهء این سؤالها،منفی است.اما خاصیت ذاتی یک گل،ایجاب میکنه تا عطر زیبا و دل انگیزش رو در اختیار دیگران قرار بده؛ هرچند که احتیاجی به این کار نداشته باشه.


14)در مقام تشبیه،آفریدگار هم دارای خاصیت ذاتی آفرینش هستش.یعنی همانطوری که خاصیت ذاتی  یک گل، پخش عطر و رایحه است،آفریدگار هم خاصیت و خصلت آفرینندگی و به وجود آوردن موجودات رو داره؛بدون اینکه در به وجود آوردن آنها بخواهد نیاز و احتیاجی را از خودش رفع کنه.در آموزه های دینی آمده است که:

 به جز لطف و کرامت خداوند [یعنی فیض الهی] ،هیچ علتی برای به وجود آوردن آفرینش وجود ندارد؛چون اگر علتی غیر از فیض الهی وجود داشت،همان علت،جای آفریدگار را می گرفت و او را مجبور به آفرینش می کرد.


ادامه دارد...


4)گفتیم که با در نظر گرفتن محیط اطرافمون متوجه شدیم که قوانین و نظام هائی در اطرافمون وجود داره و نیز متوجه شدیم که انسان میتونه در محیط اطراف خودش تأثیر بزاره و از محیط،تأثیر بپذیره و برای خودش زندگی درست بکنه و امکانات اطراف خودش رو به استخدام خودش در بیاره.پس تا اینجا به چهارتا موضوع،از طریق عقلی پی بردیم:

الف) وجود داریم.

ب) ما رو آفریدگاری به وجود آورده.

ج) بین پدیده های اطرافمون قانون علت و معلول وجود داره.

د) می تونیم امکانات اطرافمون رو به کار بگیریم و ازشون بهره برداری کنیم.

اما سؤال اینجاست که این آفرینش،مقصد و هدفش کجاست؟


5)ما بوسیلهء علمی که از طریق تجربه ها و آزمایش های محیط اطرافمون به دست آورده ایم،تا حدودی می تونیم برخی پدیده هائی رو که در آیندهء نزدیک ممکنه اتفاق بیفته،پیش بینی کنیم:مثلا می تونیم بگیم که تا آخر این هفته و یا حتی تا آخر این ماه،وضعیت هوای شهرمون چه جوری خواهد بود؟سرد یا گرم،ابری یا آفتابی،بارانی یا برفی و....و یا مثلا وضعیت اقتصادی یا سیاسی کشورمون در چند سال آینده به چه شکلی خواهد بود؛اما آیا می تونیم کشف کنیم که مثلا سرنوشت ما بعد از مرگ چگونه خواهد شد؟اصلا آخر و عاقبت این دنیا و یا اصلا سرنوشت بشریت و آفرینش چه خواهد بود و چه هدفی رو به دست خواهد آورد؟آیا زندگی همیشه به این شکل خواهد ماند و یا اینکه مثلا قراره اتفاقات سرنوشت سازی در آینده اتفاق بیفته و سرنوشت انسان رو رقم بزنه و اصولا به چه شکلی ممکنه رقم بزنه؟


6) ظاهرا هیچ نوع روش علمی و تجربی برای پی بردن به جواب این سؤال وجود نداره و یا لااقل در حال حاضر،چنین روشی هنوز به دست نیومده که بشه از طریق اون،سرنوشت حتمی و نهائی جامعهء بشری رو حدس زد.اگه بخواهیم تا زمان کشف یک روش علمی برای پی بردن به سرنوشت خودمون صبر کنیم،اونوقت شاید قرنها معطل بشیم و عمر و جوانی انسانهای بسیاری باید تلف بشه تا شاید بتونیم چنین روشی رو کشف کنیم که البته این راه،نتیجه بخش نخواهد بود.پس چه کار باید کرد؟


7)بهترین راهی که به ذهن می رسه، اینه که ببینیم آیا می تونیم به طریقی با آفریدگار هستی ارتباط پیدا کنیم و در مورد علت آفرینش و مخصوصا هدف آخر در به وجود اومدن خودمون رو از وی سؤال کنیم؟ همونطوری که وقتی یک دستگاهی رو از بازار می خریم،برای پی بردن به نحوهء استفاده از اون،معمولا با کارخانهء سازنده و مهندس طراح اون دستگاه تماس می گیریم و یا اینکه اون کارخونه و مهندس طراح،دفترچهء راهنمای استفاده از اون دستگاه رو به همراه خود دستگاه در اختیار ما قرار میدن.


اینجاست که اهمیت حیاتی پیامبران و کتابهائی که از سوی آفریدگار، ارسال شده اند و میتوانند به سؤالات اساسی ما در مورد هدف آفرینش و سرنوشت نهائی انسانها پاسخ بدهند،برای ما روشن میشود.آفریدگار از طریق پیامبران و کتبی که برای راهنمائی بشر ارسال کرده،در مورد این سؤالات،به پاسخگوئی پرداخته است.

ادامه دارد...


نظر

  1) نخستین چیزی که در مورد جهان هستی و آفرینش به ذهن بشر می رسه اینه که آیا اصلا ما وجود داریم،یا اینکه تمام چیزهائی که می بینیم،همه اش خواب و خیاله و ممکنه یه روزی بیدار بشیم و ببینیم همه شون پوچ و بیهوده است؟

اولین جوابش اینه که حتی اگه واقعا خواب و خیال هم باشه،بالاخره باید فردی وجود داشته باشه تا این خواب و خیالها رو ببینه و احساس بکنه یا نه؟.پس نمیشه گفت چیزی و یا دنیا و انسانی وجود نداره.

دومین جوابش اینه که فرض کنیم این چیزائی که می بینیم،همه اش خواب و خیال(به اون معنائی که شب ها می بینیمش و معمولا پریشان و اتفاقات داخلش بی حساب و کتاب هستن) باشه:این چه جور پدیدهء پریشانی است که توش قوانین ثابتی وجود داره:مثلا آب همیشه در صد درجه می جوشه و در صفر درجه یخ می بنده؟خورشید هر روز از شرق طلوع می کنه و در غرب،غروب؟چرا یه روز خورشید از شمال طلوع نمی کنه؟پس می بینیم که زندگی ما نمیتونه خواب و خیال پریشان باشه و بلکه واقعیت داره و قانونمنده.

سومین جوابش رو (رنه دکارت) دانشمند اروپائی میده:دکارت میگه:فرض کنیم که من به وجود همه چیز شک کنم،به وجود خودم،به وجود اطرافیانم،به وجود خدا،به وجود قوانین اطرافم و...اما آیا میتونم به (شک کردن خودم) شک بکنم؟من به هر چیز هم که شک کنم،نمی تونم به شک کردن خودم شک کنم.پس اقلا یک چیزی وجود داره که قابل شک نباشه.از اونجا نتیجه می گیریم شک کننده ای هم باید وجود داشته باشه تا به بعضی چیزا شک کنه و به بعضی چیزای دیگه شک نکنه و بهشون مطمئن باشه:من شک می کنم،پس هستم...(البته در جواب دکارت میتوان گفت که اگر تو وجود نداشتی که اصلا نمی تونستی تصمیم به شک کردن بگیری.پس اصولا وجود تو مقدم بر شک کردن توست.)

چهارمین جوابی که میشه داد،اینه که:جملهء «هیچ حقیقتی وجود ندارد» رو در نظر بگیرید:آیا این جمله، خودش حقیقت داره یا نه؟اگه حقیقت داشته باشه،پس اقلا یک حقیقت[یعنی همین جملهء درست و حقیقی] وجود داره.پس جملهء هیچ حقیقتی وجود نداره،خود به خود نقض میشه.

ولی اگه این جملهء «هیچ حقیقتی وجود ندارد»،حقیقت نداشته باشه و غلط باشه،نتیجه اش این میشه که حقیقت یا حقایقی وجود دارن.می بینیم که در هر دو صورت،حقیقتی وجود داره.وجود هم دقیقا به این شکل،ثابت میشه:اگه بگیم هیچ چیزی وجود نداره،اونوقت میگیم لااقل این جملهء«هیچ چیزی وجود نداره»،خودش وجود داره و مخصوصا گویندهء همین جمله وجود داره...

2)دومین چیزی که به ذهن می رسه،اینه که عملا می بینیم بین پدیده ها ارتباطاتی وجود داره:آب در اثر گرما داغ میشه،خورشید هر روز از شرق طلوع می کنه،انسان با خوردن غذا و نوشیدن آب،گرسنگی و تشنگی اش برطرف میشه...پس نتیجه می گیریم که قانونی به نام علت و معلول در بین پدیده های اطرافمون وجود داره.وقتی بیشتر دقت می کنیم،وجود این قانون رو بیشتر و بهتر درک می کنیم.از اونجا نتیجه می گیریم که اصلا به وجود اومدن دنیا هم باید علتی داشته باشه.

3)سومین چیزی که به ذهن می رسه،اینه که چه کسی یا چه موجودی،این دنیا رو آفریده؟

من به وسیلهء پدر و مادرم به وجود اومده ام.اونا هم به وسیلهء پدر و مادر خودشون و اون پدر و مادرشون هم به وسیلهء پدر و مادر خودشون و....هر چی به عقب بر می گردیم،این زنجیره همینطور ادامه داره؛اما نمی تونه همین طور ادامه پیدا کنه چون به تسلسل می رسه و تسلسل هم باطله.[علت باطل بودنش به زبان ساده،اینه که هر چه که این زنجیره رو ادامه میدیم،مجموعهء تشکیل شده،نه تنها به سوی بی نیازی نمیره،بلکه حتی نیازمندتر هم میشه.یعنی با افزوده شدن به تعداد معلولها،نیاز به علت یا علّتها،بیشتر میشه؛نه کمتر ]پس باید این زنجیره،هرقدر هم طولانی باشه،یه جائی متوقف بشه.همون نقطه ای که این زنجیره در اون متوقف میشه،آفریدگار هستش.این آفریدگار،آفریننده است؛اما نمی تونه خودش آفریده شده باشه.چون در غیر این صورت،باز زنجیرهء تسلسل ادامه پیدا می کنه.

ادامه دارد...