سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

اوصاف و شاخص‌هایی که امام صادق(ع) به طور خاص و سایر ائمه(ع) و پیامبر گرامی(ص) به طور عام درباره شیعیان مطرح می‌کنند، خود یک ملاک ارزیابی برای رفتار فردی و اجتماعی همه شیعیان به حساب می‌آید که تا چه اندازه افکار و رفتارشان با این آموزه‌های الهی و انسانی انطباق دارد. امام صادق(ع) به طور کلی اهم اوصاف و شاخص‌های شیعیان را در محورهای زیر بیان می‌کند.
1- دانش‌طلبی و تفقه در دین:
ابن یعفور از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود: شیعیان علی(ع) اهل علم و رأفتند.(بحارالانوار، ج 65، ص 188)
امام صادق(ع) در حدیثی دیگر درباره اصحاب خود می‌فرماید: دوست دارم با تازیانه بر سر اصحابم زده شود تا اینکه در دین تفقه پیدا کنند.(اصول کافی، ج 1، ص 36)
2- کوشش و تلاش بسیار:
مفضل نقل می‌کند که امام صادق(ع) فرمود: از فرومایگان بپرهیزید، همانا شیعه علی(ع) کسی است که تلاشش بسیار باشد.(بحارالانوار، ج 65، ص 187)
3- تواضع و فروتنی:
بکر از امام صادق(ع) نقل کرده است که فرمود: از شیعیان ما هر کس که عاقل باشد دوستش می‌داریم. آنگاه فرمود: خداوند بزرگ پیامبران را به مکارم اخلاق اختصاص داده است. پس هر کس آنها را دارا است باید به درگاه الهی شکر گذارد و هر کس آنها را ندارد، باید به درگاه الهی زاری نماید و از او درخواست کند. بکر گفت: فدایت گردم آنها کدامند؟ حضرت فرمود: تواضع و فروتنی.(همان، ج66، ص 397)
4- صداقت و امانت‌داری:
زید شحام نقل می‌کند: امام صادق(ع) از پدر بزرگوارشان نقل کرده‌اند که فرمود: مردی از شیعیان علی(ع) در قبیله‌ای بود که مایه زینت آن قبیله به شمار می‌رفت، زیرا راستگوترین آنان بود و چون از اهل قبیله درباره او پرسش می‌شد، می‌گفتند: کیست مثل فلانی؟ او دارای امانت و راستگویی و از همه ما بهتر است.(پایگاه راسخون، 96/4/25)
5- یکدلی و یک‌زبانی:
مهزم نقل می‌کند که بر امام صادق(ع) وارد شدم و از شیعه یاد کردم. حضرت فرمود: ای مهزم به تحقیق شیعیان کسانی هستند که اختلاف در سخنانشان نیست هرچند شهرهایشان از هم دور باشد.(بحارالانوار، ج 65، ص 179)
همچنین آن حضرت فرمود: ای مهزم! شیعیان ما کسانی هستند که دل‌هایشان هرگز از هم جدا نمی‌شود، اگرچه خانه‌هایشان از هم دور باشد. و این همان سخن امام علی(ع) به نوف شامی است که فرمود: آیا می‌دانی شیعه من کیست؟ نوف گفت: نه به خدا قسم. حضرت فرمود: شیعیان من کسانی هستند که پیکرهایشان از هم جداست ولی دل‌هایشان از هم جدا نیست.(پایگاه راسخون، 96/4/25)
6- انطباق ظاهر و باطن:
امام صادق(ع) می‌فرماید سزاوار است کسی که در پنهانی مدعی شیعه بودن است، آشکارا برهان و دلیلی ارائه دهد. راوی می‌گوید: عرض کردم این چه برهانی است که باید آشکارا بیاورد؟ حضرت فرمود: حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام بداند و دارای ظاهری باشد که باطنش را تصدیق و تایید نماید.(بحارالانوار، ج65، ص 164)        


7- پذیرش سخن حق:
از توصیه‌های مفضل بن عمر به جماعت شیعه این بود که می‌گفت از امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود: از سخن حقی که به شما گفته می‌شود خشمگین نشوید و به اهل حق آنگاه که شما را آشکارا به آن فراخوانند کینه نورزید زیرا مومن از حق هرگاه به آن فراخوانده شود برآشفته نمی‌شود.(بحارالانوار، ج 75، ص 382)
8- پرهیز از تحقیر دیگران:
مفضل بن عمر نقل می‌کند؛ از امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود: فقیران شیعه آل محمد صلی‌الله علیه وآله را تحقیر و جفا نکنید.(بحارالانوار، ج 75، ص 382)

ادامه دارد...


در بیان فضیلت خود و اهل بیت(علیهم السّلام):

  و من کلام له علیه السلام:« تالله لقد علمت تبلیغ الرسالات،و اتمام العدات،و تمام الکلمات،و عندنا اهل البیت ابواب الحکم و ضیاء الامر،الا و انّ شرائع الدین واحده،و سبله قاصده،من اخذ لها لحق و غنم،و من وقف عنها ضلّ و ندم. اعملوا لیوم تذخر له الذّخائر،و تبلی فیه السرائر،و من لا ینفعه حاضر لبّه فعاز به عنه اعجز،و غائبه اعوز،واتّقوا نارا حرّها شدید،و قعرها بعید،و حلیتها حدید،و شرابها صدید.الا و انّ اللسان الصالح یجعله الله تعالی للمرء فی النّاس خیر له من المال یورّثه من لا یحمده»

به خدا که رساندن پیام و انجام وعده ها و راز کلمات قرآن را دانستم.در های حکمت و روشنائی و چراغ هدایت نزد ما اهل بیت است.بدانید که راههای دین یک راه است و آن راهی است راست و کوتاه.هرکس آن را در پیش گیرد به مقصد رسد و غنیمت برد و آن که توقف کند در آن گمراهی و پشیمانی نصیبش شود.

کار کنید برای روزی که توشه ها و راز ها و نهفته ها در آن آشکار می شود.کسی که از خرد حاضر خود سودی نبرد چگونه از خرد غائب و ناتوانتر از خرد خود بهره می برد؟از آتشی که گرمی آن شدید و سوزان و ته آن ژرف و بی پایان،زیب و زیورش آهن مذاب و نوشیدنی آن ریم و زردآب است دوری کنید.بدانید نام نیکی که پروردگار در میان مردم برای کسی به جا می گذارد بهتر است از دارائی و مالی که او پس از خود برای گروهی ناسپاس به میراث می گذارد.

 


جمعیت زیادی دور حضرت علی(ع) حلقه زده بودند. مردی پرسید:
- یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
علی(ع) در پاسخ گفت:

 علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.
علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.
برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!

اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.
مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.
ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.

مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.
مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.
ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند...

آنگاه علی (ع) فرمود:

اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.


منبع: کشکول بحرانی، ج1، ص27. به نقل از امام علی‌بن‌ابی‌طالب، ص142.



13- رابطه نور و اشیاء
امام صادق (ع) فرمود: نور ازطرف اشیاء بسوی چشم ما می آید و آن نور که از طرف هر شیء به سوی ما می آید فقط قسمتی به چشم ما می تابد و به همین جهت ما اشیاء دور را بخوبی نمی بینیم و اگر تمام نوری که از یک شی ء دور، بسوی چشم می آید، بدیده برسد ما شیء دور را نزدیک خواهیم دید واگر بتوان چیزی ساخت که بدان وسیله تمام نوری را که از یک شی ء دور بیاید به چشم تابانید درصحرا شتری را که در فاصله سه هزار ذرع می چرخد در فاصله شصت زرعی خواهیم دید یعنی پنجاه برابر آن را نزدیکتر مشاهده خواهیم کرد.

 و درمورد سرعت نور نظریه امام صادق (ع) بسیار جالب توجه است که فرمود: سرعت نور که بطرف چشم ما می آید فوری است و از انواع حرکات است و نور حرکت است و نور قوی می تواند اجسام را بحرکت درآورد و نوری که در طور سینا بر حضرت موسی آشکار شد از نورهائی بود که اگر مشیت الهی تعلق می گرفت، کوه را بحرکت درمی آورد. (تئوری لیزر)
-راجر بیکون، استاد دانشگاه آکسفورد می گوید اگر چیزی بسازیم که تمام نور اشیای دور دست را به چشم ما برساند ما آنها را پنجاه برابر نزدیکتر خواهیم دید.

14- ستارگان نورانی

امام صادق(ع) فرمود: دربین ستارگان که شب در آسمان می بینیم ستارگانی هستند که آن قدر نورانی می باشند که خورشید در قبال آنها تقریباً بی نور است.
15- اجزاء خاک و بدن انسان
امام صادق(ع) فرمود: آنچه درخاک هست دربدن انسان هم یافت می شود. چهار قسمت زیاد است و هشت قسمت کمتر از آن چهار قسمت وهشت قسمت دیگر خیلی کمتر از هشت قسمت اول.

 دانشمندان می گویند:
کره زمین از یکصد ودو عنصر بوجود آمده و همه آن عناصر در بدن انسان وجود دارد. آن هشت قسمت که بفرموده امام صادق (ع) دربدن انسان خیلی کم است عبارتند از:
مولیبدن- سیلیسیوم - فلوئور-کبالت - منگنز - ید-مس -روی
آن هشت چیز که در بدن انسان نسبت به هشت عنصر فوق نسبت زیادتری دارد عبارتند از:
منیزیم -سدیم- پتاسیم -کلسیم - فسفر-کلر -گوگرد-آهن
و آن چهار عنصر که در بدن انسان خیلی زیاد می باشد عبارتند از:
اکسیژن -کربن - هیدروژن - ازت

16- محیط زیست:
امام صادق (ع) فرمود:محیط پیرامون خود را آلوده نکنید.
17-حوادث غیرمترقبه
امام صادق(ع) فرمود: زمانی دراوضاع دنیا بی نظمی مشاهده می کنید که ناگهان طوفان می شود و سیل جاری می گردد و زلزله خانه ها را ویران می نماید. این ها را دلیل بر بی نظمی جهان ندانید و آگاه باشید که هریک از این وقایع غیرمنتظره از یک یا چند قاعده ثابت و غیرقابل تغییر پیروی می نماید و بر اثر آن قواعد ثابت این وقایع روی می دهد.
18- حرکت اشیاء و موجودات
امام صادق (ع) فرمود:هرچه هست حرکت دارد و حتی جمادات دارای حرکت هستند و گرچه چشم ما حرکت آنها را نمی بیند ولی نمی توان چیزی را یافت که حرکت نداشته باشد و هرچه هست مجذوب خالق می باشد. اگر لحظه ای حرکت متوقف گردد انسان می میرد ولی بعداز مرگ هم حرکت بطرزی دیگر ادامه پیدا می کند، چون جسم آدمی می پوسد.
19- توصیه به مادران درخصوص کودکان
امام صادق(ع) فرمود:مادران کودکان شیرخوار خود را در طرف چپ خود بخوابانند.
مرکز تحقیقات دانشگاه کورنیل آمریکا پس از یک قرن تحقیق در مورد نوزادان به این نتیجه رسید که در روزهای اول بعد از تولد، وقتی نوزاد به طرف چپ مادر می خوابد آرام تر از طرف راست است و اگر نوزاد را در طرف راست بخوابانید در فواصل نزدیک از خواب بیدار می شود و شیون می کند. عادتی که جنین، قبل از تولد به شنیدن صدای ضربان قلب مادر دارد بصورتی است که بعداز تولد هم اگر صدای ضربان قلب مادر را نشنود احساس اضطراب می کند.
20- عمر طولانی
امام صادق(ع) فرمود:آدمی برای این آفریده شده که عمری طولانی داشته باشد و خود او عمرش را کوتاه می کند. اگر انسان بر طبق قوانین دین اسلام عمل نماید و از منهیات بپرهیزد و در خوردن و آشامیدن بر طبق دستور قرآن اسراف ننماید از عمر طولانی بهره مند خواهد شد.
21- سرایت بیماری
امام صادق(ع) فرمودروشنائی هائی هست که اگر از یک بیمار بر یک شخص سالم بتابد ممکن است آن شخص سالم را بیمار کند.
مرکز تحقیقات پزشکی و زیست شناسی شوروی اعلام کرد: اولا از سلول های بیمار اشعه ساطع می شود و ثانیاً نوعی از این اشعه به گونه ای است که هرگاه حتی بدون کوچکترین تماس بر سلول های سالم بتابد آنها را بیمار خواهد کرد.
22- فلسفه مرگ

امام صادق(ع) فرمودیکی از قواعدی که درنظر افراد نادان بدون مصلحت و حتی مضر جلوه می نماید مرگ است و مردن انسان را یک ظلم بزرگ می دانند که از طرف خداوند بر دنیای بشر وارد می آید. اما مرگ آدمی از روی مصلحت است و اگر مرگ نباشد نوع بشر منقرض خواهد گردید و دانشمندانی که در قدیم درصدد برآمدند که مرگ را از بین ببرند اشتباه می کردند و من به دانشمندان آینده توصیه می کنم که درصدد برنیایند که مرگ را از بین ببرند زیرا اگر مرگ از بین برود نوع بشر معدوم می گردد.
امام صادق(ع)خطاب به ابوشاکر (از مخالفین علمی امام) فرمود: اگر مرگ نباشد:
- ستمگران درصدد تصاحب اموال ضعفا برمی آیند و آنها را به قتل می رسانند.
- زندگی برای هیچ کس لذت ندارد. همان طور که اگر کارکردن نباشد هیچ کس از استراحت لذت نمی برد.
- در قلب آدمی، ذره ای ترحم حتی نسبت به فرزندش بوجود نمی آید.
- در مدتی تعداد جمعیت آدمی، آن قدر زیاد می شود که نوع بشر مشکل غذا پیدا می کند.
23- فلسفه خلقت
جابربن حیان از امام صادق(ع) پرسید: خداوند که انسان را می میراند پس برای چه او را به این جهان می آورد.
فرمودند:مرگ وجود ندارد و آنچه درنظر من و تو شکل مرگ جلوه می کند مبدأ زندگی دیگر است و از این جهت خداوند انسان را به این جهان می آورد که دراین جا مرحله ای از تکامل را بپیماید. بعد ازاین مرحله، انسان با موجودیتی کامل تر از دوره گذشته به جهان دیگر می رود و در آنجا نیز مرحله ای از تکامل را می پیماید و علت نهائی خلقت عبارت است از بذل کرم از طرف خداوند نسبت به تمام موجودات حتی جمادات.

پایان


نظر


1- تعریف علم:
امام صادق(ع) فرمود:هر چیز که به آدمی بیاموزد علم است و بعد از احکام دین برای یک مسلمان واجب تر از علم و ادب چیزی نیست.
2- تعریف ادب:
امام صادق(ع) فرمود: ادب عبارت از جامه ایست که بر آنچه می گویند و می نویسند می پوشانند تا در گوش و ذهن شنونده و خواننده جالب تر جلوه کند. بالای سر امام صادق (ع) درمحلی که برای تدریس نشسته بود این بیت بنظر می رسید:
لیس الیتیم من مات والده - ان الیتیم یتیم العلم و الادب
یتیم آن نیست که پدرش مرده، بلکه آن است که از علم و ادب بی بهره باشد.
3- علوم مختلف و ترجیح آنها بر یکدیگر
از امام صادق(ع) پرسیدند که بین علوم متعدد کدام یک از آنها بر دیگری ترجیح دارد؟
فرمودند:از لحاظ کلی، هیچ علم بر علوم دیگر مرجح نیست لیکن موارد استفاده از علوم فرق می کند و در نتیجه آدمی بایستی از بعضی علوم زودتر و بیشتر استفاده نماید و دو علم که در زندگی آدمی بیشتر مورد نیاز است علم دین و علم پزشکی است و روزی خواهد آمد که انسان از علوم دیگر که اکنون استفاده نمی شود، بهره بگیرد و محال است یک علم، فایده علمی نداشته باشد.
4- نیاز به علم
از امام صادق(ع) پرسیدند: چه موقع انسان از علم غنی می شود؟
فرمودند: اگر انسان هزارها سال عمر کند و پیوسته مشغول تحصیل باشد تمام یافتنی ها را فرا نخواهد گرفت. بنابراین هرگز زمانی نمی رسد که یک نفر بتواند احساس کند از علم غنی است. فقط آنهایی احساس می کنند از علم بی نیازند که جاهل باشند.
5- جهل مرکب
امام صادق(ع) فرمود:تا کسی در جهل مرکب فرو نرفته باشد، وجود خداوند را انکار نمی کند و هرکسی که عقل دارد و دانا می باشد ولو دانایی او از حدی تجاوز نکند، می فهمد که وجود خداوند را جای تردید نیست.
6- علم و عقیده
امام صادق(ع) فرمود:عمل هرکس باید با عقیده او موافق باشد و عقیده هرکسی باید از افکارش استخراج شده باشد. انسان در آغاز صدیق بوجود می آید و عملی برخلاف عقیده خود نمی کند ولی بعدها و در بعضی اشخاص این پدیده بوجود می آید که عملشان برخلاف عقیده آنها باشد و دروغ بگویند. کودک خردسال دروغ نمی گوید و عملش مطابق با عقیده او می باشد. اگر از کسی خوشش بیاید، خود را در آغوش وی می اندازد و اگر از کسی بدش بیاید از او روی برمی گرداند.
هرچه بخواهد سوی آن دست دراز می کند و اگر چیزی را نخواهد محال است که بتوانند به او بدهند و این ها نشان می دهد که انسان صدیق بوجود می آید و اعمالش مطابق با پندارش است. اما بعد از این که به سن رشد رسید در بعضی از اشخاص کردار، برخلاف پندار می شود و دروغ گویی جای راست گفتن را می گیرد.
7- پیدایش دنیا
امام صادق(ع) فرمود:«جهان از یک جرثومه بوجود آمد و آن جرثومه دارای دو قطب متضاد سبب پیدایش ذره گردید و آنگاه ماده بوجود آمد و ماده تنوع پیدا کرد و تنوع ماده ناشی از کمی یا زیادی ذرات آنها می باشد.»
این تئوری با تئوری اتمی راجع به پیدایش جهان که امروز دانشمندان به آن معتقدند هیچ تفاوتی ندارد. دو قطب متضاد، در شارژ مثبت و منفی درون اتم است و آن دو شارژ، سبب تکوین اتم گردیده و اتم هم ماده را به وجود آورده و تفاوتی که بین (عناصر) دیده می شود ناشی از کمی یا زیادی چیزهایی است که درون اتم عناصر موجود می باشد.
8- در مورد زمین

امام صادق(ع) فرمود:«زمین، پیرامون خود می گردد و آنچه سبب توالی روز و شب می شود گردش خورشید در اطراف زمین نیست، بلکه گردش زمین در پیرامون خود باعث این می شود که روز و شب به وجود بیاید و دائم نیمی از زمین تاریک و شب و نیمی دیگر روشن و روز است.»
امام صادق(ع) در آن روزگار آن هم در نقطه ای دور از مراکز علمی، با اطلاع از مکانیک نجومی و آگاهی از اینکه اثر نیروی جاذبه، با دو شکل که یکی بشکل نیروی فرار از مرکز و دیگری بشکل نیروی جذب بسوی مرکز بروز می کند، سبب می شود که اجرام آسمانی دور خود بگردند، حقیقت گردش زمین به دور خود را اعلام کرد که این نظریه با پیشرفت های علمی از قرن پانزدهم میلادی به بعد زمانی به ثبوت رسید که فضانوردان قدم به کره ماه گذاشتند.
9- پیدایش جهان
جابربن حیان از امام صادق(ع) پرسید: آیا ممکن است روزی بفهمیم جهان با چه ابزاری ساخته شده است؟
فرمودند:بلی ای جابر. بطوری که تا امروز تجربه شده علم دارای دوره های رکود و جنبش است و امکان دارد در آینده دوره های جنبش علمی بیاید و در آن ادوار، نوع بشر بفهمد که جهان با چه ابزاری ساخته شده است.
10- علوم دنیاهای دیگر
امام صادق(ع) فرمود: غیر از این جهان که ما زندگی می کنیم دنیاهایی وجود دارد و در آن دنیا علومی است که شاید با علوم این جهان فرق دارد.
از امام صادق(ع) پرسیدند: اگر علم آموختنی است چرا علوم دنیاهای دیگر با علوم این جهان فرق دارد. فرمودند: در دنیاهای دیگر دو نوع علم وجود دارد و نوعی از آن شبیه علوم این جهان است و اگر کسی از این جهان به آن دنیاها برود، می تواند آن علوم را فراگیرد اما در بعضی از دنیاهای دیگر شاید علومی وجود دارد که اندیشه مردم این دنیا قادر به ادراک آنها نیست برای این که آن علوم را با عقل مردم این جهان نمی توان ادراک کرد.
11- اهمیت تاریخ
امام صادق(ع) در اسلام اولین کسی بود که روایات تاریخی را با دیده نقادی نگریست و نشان داد که روایات تاریخی را نباید بدون تعمق و نقد پذیرفت. از همین رو (ابن جریر طبری) وقتی برای نوشتن تاریخ قلم بدست گرفت دانست باید چیزهایی را بنویسد که عقل می پذیرد و از ذکر افسانه و بافته های عوام خودداری کند.
12- خواص اشیاء
امام صادق (ع) فرمود:وقتی بتوانیم قسمتی کوچک ازیک شیء را بطور دقیق مورد تحقیق قرار دهیم از روی خواص آن به خواص جسم بزرگ پی می بریم. برای ما تحقیق در مورد آب موجود در دریاهای جهان امکان ندارد ولی اگر قطره ای از آب یک دریا را مورد تحقیق قراردهیم می توانیم از آنچه فهمیده می شود به خواص تمام دریا پی ببریم.
- دکارت اولین کسی است که درتحقیق علمی جدید گفت: برای اینکه بتوان به حقیقت علمی اشیاء پی برد باید جسم را به قسمت های کوچکی و باز هم کوچکتر تقسیم کرد و سپس کوچکترین قسمت جسم را مورد تحقیق قرارداد و بخواص آن پی برد از اینرو با کشف خواص کوچکترین قسمت جسم، خواص همه آن جسم قابل شناخت است.

ادامه دارد...


نظر

طبیب که کاملا در پاسخ گیر کرده بود،گفت:

 

من نمی توانم بفهمم که عقل بدون حواس،چیزی را درک کند.

 

در اینجا امام چون می بیند که طبیب خیلی علاقه مند است از راه حس خدا را درک کند،به طور مشروح بیان می فرماید که چگونه عقل از راه حواس پنج گانه با مطالعهء پدیده های هستی می تواند به وجود خدا پی برد،و سپس در توضیح این معنی که روح(مرکز عقل)بدون حواس پنج گانه می تواند ادراکاتی داشته باشد می فرماید:

آیا خواب دیده ای که مشغول خوردن و آشامیدنی بطوریکه احساس لذت کنی؟

 

طبیب:آری.

 

امام:خود را در خواب،در حال خنده و یا گریه و یا در حال گردش در شهر هائی که قبلا آن را دیده ای،یا اصلا آن را ندیده ای،مشاهده کرده ای،بطوریکه مشخصاتی را که از آن شهرها می دانی در خواب ببینی؟

 

طبیب:آری، بی اندازه.

 

امام:آیا یکی از اقوام و خویشاوندان خود را که مرده است در خواب دیده ای که مانند پیش از مرگ،آنها را بشناسی؟

 

طبیب:آری خیلی زیاد.

 

امام:در حال خواب،به کمک کدام یک از حواس،عقل تو مرده ها را شناخته و با آنها سخن گفته و از غذای آنها خورده و در شهر گردش کرده و خنده یا گریه نموده است؟

 

طبیب:نمی توانم بگویم با کدام حس،این کار ها در حال خواب از حواس ساخته نیست،چون حواس،در حال خواب مانند مرده می شوند که نه می شنوند و نه می بینند.

 

امام:پس از بیدار شدن،آنچه در خواب دیده ای کاملا به یاد داری و برای دوستان نقل می کنی؟

 

طبیب:آری همین طور است_بلکه_گاه می شود واقعه ای را پیش از وقوع،در خواب می بینم و پیش از اینکه شب شود،آن واقعه در خارج اتفاق می افتد.

 

امام:کدام حس سبب می شود که آنچه را در خواب دیده ای در حافظهء تو بماند تا پس از بیداری یادت باشد؟

 

طبیب:در این امر،حس دخالتی ندارد.

 

امام:باز هم اعتراف نمی کنی که در حال خواب،امور مذکور را روح،که مرکز عقل است درک می کند؟

 

طبیب:آنچه در خواب می بینم مانند سراب است،چگونه وقتی کسی از دور،سراب را می بیند،آب می پندارد ولی وقتی نزدیک می شود می بیند چیزی نیست،خواب هم همینطور.

 

امام:چگونه آنچه را در خواب دیده ای مانند خوردن غذای ترش و شیرین،و سرور و غم،به سراب تشبیه می کنی؟

 

طبیب:چون وقتی به مکان سراب می رسم،هیچ می شود،همانطور،وقتی که بیدار می گردم،آنچه را در خواب دیده ام،نابود می گردد.

 

امام:اگر چیزی را بگویم که در خواب دیده ای « و بر خلاف سراب که هیچگونه اثر عینی ندارد،در تو اثر گذاشته باشد، و از آن لذت برده باشی »سخنم را تصدیق می کنی؟

 

طبیب:آری.

 

امام:آیا تا به حال در خواب،آمیزش جنسی با زنی ناشناس یا شناس انجام داده ای تا اینکه محتلم شوی؟

 

طبیب:آری بی اندازه.

 

امام:آیا به همان اندازه که در بیداری از آمیزش جنسی لذت می بری،در خواب لذت نمی بری،و به همان اندازه که در بیداری از تو منی خارج می شود در خواب خارج نمی شود؟این معنی،ادعای تو را در مورد تساوی خواب و سراب باطل می کند.

 

طبیب:کسی که در خواب محتلم می شود در خواب همان چیز هائی را می بیند که در بیداری به وسیلهء حواس دیده.

 

امام:این سخن،نظریهء مرا تائید می کند،زیرا «ناخودآگاه»تو اعتراف کردی که عقل پس از تعطیل شدن حواس،می تواند چیزهائی را درک کند،بنابراین چگونه شناخت عقل را در حالی که حواس تعطیل نشده اند انکار می کنی؟

 

طبیب:فکر می کردم نمی توانی «مسئلهء شناخت را حل کنی»و اکنون مطالبی می گوئی که قدرت پاسخ گوئی ندارم.

 

امام:گواه صدق مطالب گذشته را در همین جلسه برایت بیان می کنم.

 

طبیب:بفرمائید که من در این مسئله سرگردان شده ام.

 

امام:در مورد کارهای تجاری،و یا صنعتی،و یا ساختمانی،آیا اینطور نیست که ابتدا فکر می کنی، و پس از تفکر در مقام عمل،طرحی را که درست و زیبا تشخیص داده ای پیاده می کنی؟

 

طبیب:چرا همین طور است.

 

امام:آیا در فکر کردن،از هیچ یک از حواس خود کمک می گیری؟

 

طبیب:نه.

 

امام:آیا نمیدانی که پیام عقلت به تو حقیقت دارد؟

 

طبیب:قطعا مطلب همین طور است،بیشتر توضیح بدهید تا بطوری کلی شک و تردید از دلم پاک شود.

 

امام به سخن ادامه داد،و گفت و گو بین او و امام طول کشید تا آنجا که هیچ شبهه ای در مسئلهء شناخت خدا در دل طبیب نماند،و با کمال صراحت اعلام کرد:

 

 

«گواهی می دهم خدائی جز الله وجود ندارد، و او یکتا و بی همتاست»

 

 

(این مطلب،از کتاب بحث آزاد در اسلام،اثر محمد محمدی ری شهری انتخاب شده است.این کتاب هم آن را از کتاب بحارالانوار علامه مجلسی(ره)جلد سوم صفحات 152 تا 193نقل قول کرده است.)..........پایان.

 


نظر

 

امام:بنابراین چه مانعی دارد که با من هم عقیده شوی؟

 

طبیب:تاکنون برایم روشن شد که موجودات مختلف و از جمله هلیله،طراح و سازندهء خود نیستند،ولی این مطلب به ذهنم رسید که درخت،سازندهء هلیله است،زیرا هلیله از آن بیرون می آید.

 

امام:بنابراین درخت را که ساخته؟

 

طبیب:هلیله ای دیگر.

 

امام:بالاخره چی؟،رشتهء هلیله ها و درخت هائی که آنها را به وجود آورده دنبال می کنیم،تا به اولین درخت برسیم،یا باید بگوئی اولین درخت را خدا ساخته و یا باید بگوئی بی نهایت درخت و هلیله وجود داشته است که اگر صورت دوم را انتخاب کنی،از تو سوالی داریم.

 

طبیب:بپرس.

 

امام:تصدیق می کنی که تا دانهء هلیله در دل خاک نرود و هستی خود را از دست ندهد،درخت از آن به وجود نمی آید؟

 

طبیب:درست می فرمائید.

 

امام:پس از اینکه هلیله هستی خود را از دست داد،درخت صد سال زندگی می کند بنابراین مدبّر و مربّی درخت در این مدت کیست؟چاره ای نداری جز اینکه بگوئی آفرینندهء درخت.زیرا اگر باز بگوئی هلیله،با فرض اینکه در مدت مذکور هلیله ای وجود ندارد منافات دارد.

 

طبیب:نه نمی گویم مدبّر درخت در این مدت هلیله است.

 

امام:بنابراین به وجود خداوند به عنوان آفریدگار و سازندهء همهء پدیده ها اعتراف می کنی یا باز هم تردید داری؟

 

طبیب:توقف دارم.

 

(امام که می دانست علت توقف او،حل نشدن « مسئلهء شناخت »است و چون طبیب راه شناخت را تنها حس می پندارد،نمی تواند به وجود خدا اعتراف کند،به این جهت با اینکه سابقاً توضیحات نسبتاً کافی در این زمینه داده بود،دوباره سخن را به مسئلهء شناخت کشاند و فرمود):

بر خلاف آنچه تو می پنداری که (عقل برای شناخت موجودات نیازمند به حس است)من معتقدم که حس،برای شناخت موجودات،نیازمند به عقل است.

 

طبیب:من این مطلب را بدون دلیل روشن نخواهم پذیرفت.

 

امام:این را می دانی که گاهی تمام حواس یا بعضی از آنها موقتا تعطیل می شود و روح،تدبیر بدن را به عهده می گیرد؟

 

طبیب:این سخن شبیه به دلیل است،ولی مایلم به بیان دیگری مطالب را توضیح دهید.

 

 

امام:این را قبول نداری که روح پس از تعطیل شدن موقتی حواس،در بدن باقی است؟

 

طبیب:چرا،ولی وقتی حواس تعطیل شد،دیگر عقل نمی تواند چیزی را درک کند.

 

امام:میدانی که کودک،هنگام ولادت نمی تواند از حواس پنج گانه اش استفاده کند.

 

طبیب:مطلب همین طور است.

 

امام:اگر این طور است،بنابراین کدام حس،کودک را هنگام گرسنگی به خواستن شیر راهنمائی می کند،و کدام حس،او را به هنگام سیر شدن،پس از گریه به خنده وا می دارد؟

کدام یک از حواس پرندگان گوشت خوار و پرندگان دانه خوار،آنها را راهنمائی میکند که در برابر جوجه های خود،گوشت و یا دانه بریزند،و آنگاه گوشتخواران به سوی گوشت و دانه خواران به سوی دانه حرکت کنند.

اگر حواس پنج گانه سبب شناخت آنها است،این دو نوع پرنده،هر دو دارای حواس پنج گانه اند،پس چرا یکی به طرف دانه می رود،و یکی به سوی گوشت،آن حس که به یکی می فهماند دانه با دستگاه هاضمهء او مناسب است، و به دیگری می فهماند،گوشت برای او خوب است کدام حس است؟

چرا جوجه های پرندگانی که در آب زندگی می کنند وقتی در آب انداخته می شوند شنا می کنند،ولی جوجه های پرندگان صحرا،در آب غرق می شوند؛در صورتی که هر دو دارای حواس پنج گانه اند؟

و چرا این حواس برای پرندگان نوع اول مفید است و آنها را در شنا یاری می دهد،ولی برای پرندگان نوع دوم مفید نیست؟...

چرا مورچه ای که اصلا آب ندیده،وقتی در آب انداخته می شود شنا می کند،ولی آدم پنجاه سالهء نیرومند و دانا در صورتی که شنا نداند غرق می شود؟

اگر تنها راه شناخت،حواس پنج گانه است،چرا او با آن عقل و حواس سالم و تجربهء کافی،آنچه را مورچه شناخته،نمی تواند درک کند؟

آیا مطالب گذشته کافی نیست که بفهمی آنچه کودک را به سوی شیر بسیج می کند، و پرندهء دانه خوار را به جمع آوری دانه، و گوشت خوار را به خوردن گوشت وا می دارد،روح است، که مرکز عقل می باشد؟

 

طبیب که کاملا در پاسخ گیر کرده بود،گفت:.........(ادامه دارد)

 


نظر

امام:میدانی که این هلیله با اندازه گیری معین،و نقاشی،و ترکیب خاصی صورت بندی شده،و اجزای مختلف و رنگ های گوناگون آن در داخل یکدیگر جا داده شده است،سفید در زرد، و نرم بر سخت.و هر یک از طبقات مختلف آن دارای خاصیتی جداگانه است.هلیله دارای پوستی است که آن را آب می دهد،و عروقی است که آب در آن جریان دارد؛و برگ پوشش آن است که آن را از سرما و گرما حفظ می کند و مانع می شود که باد،طراوت و شادابی هلیله را از بین ببرد.

 

طبیب:اگر برگ روی هلیله را فرا می گرفت بهتر نبود؟

 

امام:تدبیر خدا بهتر است،اگر چنان که می گوئی بود،نسیمی به آن نمی رسید تا شادابش کند،و نه سرمائی می دید تا آن را سخت نماید،و در این صورت متعفن می شد،و از طرفی چون نور خورشید نمی دید، کامل نمی شد و نمی رسید.ولی گاه خورشید،و گاه باد،و گاه سرما می بیند تا کامل گردد،و این امور را خداوند با قدرت لطیف و تدبیر حکیمانهء خود مقرر فرموده است.

 

طبیب:این مقدار توضیح برای شناختن نقشه و شکل هلیله کافی است.اکنون همانطور که وعده دادید،بفرمائید چه تدبیری در آن به کار رفته است؟

 

امام:این هلیله را پیش از کامل شدن در آن وقت که دانهء کوچکی بود و چیزی جز آب در میانش نبود و هسته،مغز،پوست،رنگ،مزه و سختی نداشت،دیده ای؟

 

طبیب:آری دیده ام.

 

امام:بگو بدانم اگر طراح حکیم و دانا و توانائی در سازماندهی آن دانهء بسیار کوچکی که جز آب در میان ندارد دخالت نمی کرد،امکان داشت که قسمت های مختلف هلیله با نظامی که توضیح داده شد تشکیل گردد؟اگر طراح هنرمندی در این دانه،طرح ریزی وجود هلیله را نمی نمود نهایت این بود که با بزرگ شدن آن،آبش زیاد می شد،ولی هرگز هلیله به وجود نمی آمد.

 

طبیب:به وجود طراح و صانع هلیله اعتراف می کنم،از بیان شما کاملا روشن است که نه تنها هلیله،بلکه تمام موجودات هستی،طراح و سازنده دارند،ولی این اعتراف به خدا نیست،زیرا از کجا معلوم که هلیله و سایر موجودات،خودشان طراح و سازندهء خود نباشند؟

 

امام:با توجه به نظام دقیق و حکیمانه ای که مشاهده کردی،تصدیق نمی کنی که سازندهء هلیله و سایر موجودات باید حکیم و دانا باشد؟

 

طبیب:نه

 

امام:این هلیله را هنگام پدید آمدن و پس از اینکه فاسد می شود و از بین می رود ملاحظه کرده ای؟

 

طبیب:آری،ولی من اعتراف کردم که هلیله پدیده است، نگفتم صانع نمی شود پدیده باشد تا نتواند خود را بیافریند.

 

امام:تو ابتدا گفتی که آفرینندهء حکیم ممکن نیست پدیده باشد،و بعد اعتراف کردی که (هلیله) پدیده است،نتیجهء این دو اعتراف این می شود که هلیله مصنوع است،و خداوند عزّ و جلّ صانع و سازندهء آن. اکنون اگر برگردی و باز بگوئی هلیله خودش را ساخته،به آنچه انکار کردی(پدیده بودن صانع)اعتراف می کنی.علاوه بر این تو با اعتراف به سازندهء حکیم و دانا اعتراف به خدا کرده ای ولی در نامگذاری اشتباه می کنی.

 

طبیب:چطور؟

 

امام:چون تو به وجود داشتن یک موجود حکیم و با دقت و تدبیر اعتراف می کنی،ولی وقتی از تو می پرسم که آن کیست،می گوئی هلیله.بنا بر این تو به وجود خدا اعتراف می کنی ولی در نامگذاری اشتباه می نمائی و نام خدا را هلیله می گذاری ، و اگر دقت کنی می فهمی که هلیله کمتر از آن است که بتواند خود را بیافریند،و ناتوان تر از آنکه بتواند مدبر خود باشد.

 

طبیب که خود را از پاسخ ناتوان دید گفت:آیا جز این،دلیل دیگری هم داری؟

 

امام:آری،بر اساس گفتهء تو باید هلیله بتواند طراح و سازندهء خود باشد و باید بداند که چگونه خود را بسازد،بنابراین چرا خود را کوچک و ناتوان و ناقص ساخت،و چرا از شکستن امتناع نمی کند و مانع از خوردن خود نمی شود؟چرا خود را پست،قابل خوردن،تلخ،بدشکل،بی طراوت و خشک ساخت؟

 

طبیب:چون بیش از این قدرت نداشت، و یا قدرت داشت ولی مایل بود خود را اینطور بسازد.

 

امام:بگو ببینم چه وقتی این هلیله خود را ساخته و به تدبیر وجود خود پرداخته؟آیا پیش از اینکه وجود پیدا کند،یا پس از وجود پیدا کردن؟ اگر بگوئی پس از وجود پیدا کردن،خود را آفریده،که این سخن از روشن ترین محال هاست،چگونه می شود هلیله موجود باشد و مصنوع،سپس باز دوباره خود را بسازد،بنا بر این نتیجهء کلام تو این می شود که یک هلیله،دو بار وجود پیدا کرده و ساخته شده است. و اگر بگوئی،پیش از وجود پیدا کردن،خود را آفریده و تدبیر نموده،بطلان این سخن و دروغ بودن آن نیازی به توضیح ندارد زیرا هلیله قبل از وجود،چیزی نبوده تا بتواند خود را به وجود آورد.

تو چطور به من ایراد می گیری که می گویم:چیزی که وجود داشته(خدا)چیز هائی را که وجود نداشته اند بوجود آورده،ولی به سخن خودت ایراد نمی گیری که می گوئی:چیزی که نیست(هلیله قبل از وجود)،چیزی را که وجود ندارد به وجود می آورد،فکر کن ببین عقیدهء کدامیک به حق نزدیک تر است؟

 

طبیب:عقیدهء شما.......(ادامه دارد)

 


 

طبیب:از چه راهی یقین به خدائی کنم که حواسم آن را درک نمی کند؟

امام:از راه همین هلیله که می خواهی با آن دارو بسازی.(هلیله،میوهء درختی است که در هندوستان می روید و در طب به کار می رود)

طبیب:اگر چنین باشد مطلب بهتر ثابت می شود،زیرا این دلیل تجربی است و مورد پذیرش علم قرار گرفته است.

امام:من هم می خواهم از راه این هلیله،خدا را برای تو ثابت کنم چون نزدیک ترین چیز هاست به تو،و اگر چیزی نزدیکتر از آن بود،به آن استدلال می کردم،زیرا هر چیزی را که تصور کنی دارای ترکیب خاصی است که دلالت بر مصنوع بودن آن می کند...این هلیله را می بینی؟

طبیب:آری

امام:آیا آنچه را که در میان این هلیله پنهان است مشاهده می کنی؟

طبیب:تا نبینم،نه

امام:قبول داری که این هلیله دارای هسته ای است که تو آن را نمی بینی؟

طبیب:تا ندیده ام چه می دانم،شاید هیچ چیز در آن نباشد.

امام:قبول داری که در پس این پوست،مغز یا چیز دیگری وجود دارد که فعلا از تو پنهان است؟

طبیب:تا نبینم نمی دانم،شاید باشد و شاید نباشد...

امام:قبول داری این هلیله در زمینی می روید؟

طبیب:آن زمین و این یک هلیله را دیده ام...

امام:این هلیله ای را که می بینی،آیا دلالت بر وجود هلیله های دیگری که ندیده ای (و در سلسلهء پدید آورنده های این هلیله قرار گرفته اند )نمی کند؟

طبیب:چه می دانم،شاید در دنیا،غیر از این هلیله،هلیلهء دیگری نیست،اگر هلیلهء دیگری را هم دیدم به وجود آن اعتراف می کنم.

امام:بگو ببینم که آیا قبول داری که این هلیله از درختی بیرون آمده یا اینکه می گوئی بدون درخت،موجود شده؟

طبیب:نه،بلکه از درختی به وجود آمده.

امام:تو به وسیلهء یکی از حواس پنج گانه ات،آن درخت را که فعلا پیش تو حاضر نیست درک کرده ای؟

طبیب: نه

امام:بنا بر این به وجود درختی اعتراف کردی که با هیچ یک از حواس،آن را درک نکرده ای،در صورتی که می گفتی هر چه را حواس پنج گانه ام درک نکند،اعتراف به وجود آن نمی کنم.

طبیب:درست است که من آن درخت را ندیده ام،ولی من می گویم هلیله و درخت آن و نمام موجودات از قدیم قابل درک با حواس بوده اند ولی خدائی که شما ادعا می کنی هیچگاه قابل درک با حواس نیست.در این مورد پاسخی داری که سخنم را رد کنی؟

امام:آری،بگو ببینم،درخت این هلیله را پیش از روئیدن هلیله دیده ای؟

طبیب:آری

امام:درآنوقت آیا هلیله را در آن مشاهده می کردی؟

طبیب:نه.

امام:اینطور نیست که یکوقت به سراغ درخت رفتی که هلیله نداشت و پس از چندی دوباره آن را دیدی،هلیله در آن یافتی،دیدی چیزی در آن پدید آمده که قبلا وجود نداشت؟

طبیب:نمی توانم پدید آمدن هلیله را انکار کنم ولی می گویم هلیله قبل از روئیدن،اجزاء آن به طور پراکنده در داخل درخت وجود داشته است.

امام:بگو ببینم آیا هلیله ای را که این درخت از آن به وجود آمده است،قبل از کاشتن دیده ای؟

طبیب:آری.

امام:آیا احتمال می دهی که این درخت با تنه و ریشه و شاخه ها و پوست ها و تمام میوه هائی که از آن چیده می شود،و برگ هائی که می ریزد،در هلیله ای باشد که آن را به وجود آورده؟

طبیب:نه،عقل این احتمال را نمی دهد و دل نمی پذیرد.

امام:بنا بر این اموری که ذکر شد،در درخت پدید آمده؟

طبیب:آری،ولی از کجا ثابت می کنی که پدید آمدن هلیله در درخت،دارای سازنده است،این را می توانی ثابت کنی؟

امام:آری،ولی قول می دهی که با دیدن تدبیر،به مدبر آن،و با دیدن نقشه،به نقاش آن اعتراف کنی؟

طبیب:چاره ای جز این نیست............(ادامه دارد)  

 

 



امام صادق(ع)می فرمایند:

طبیبی بود اهل یکی از شهر های هندوستان،که زیاد پیش من می آمد و همیشه در بارهء عقیدهء خود با من بحث می کرد.

یک روز در حالی که مشغول کوبیدن هلیله ای بود تا برای ساختن دارو آماده شود (هلیله میوهء درختی است که در هندوستان می روید و در طب به کار می رود...)،باز سخن های سابق را پیش کشید و گفت:

جهان همیشه بوده و خواهد بود،درختی می روید،و درختی از بین می رود،یک نفر متولد می شود و دیگری می میرد.

و چنین پنداشت که هیچ گونه دلیلی،ادعای مرا در مورد شناخت خدا تایید نمی کند،و این عقیده،سنتی است که از پیشینیان به ما به ارث رسیده و کوچکتر ها به تقلید از بزرگتر ها یاد گرفته اند،و تنها راه شناخت موجودات گوناگون،حواس پنج گانه است.

سپس گفت:با توجه به اینکه تنها راه شناخت،حس است،شما از چه راهی برای شناخت خدا استفاده می کنید؟

امام:از راه عقل و دلیل های عقلی.

طبیب:عقل بدون حواس پنج گانه هیچ چیز را نمی تواند درک کند،بنا بر این عقل شما بوسیلهء چشم،خدا را دیده،یا به وسیلهء حواس دیگر آن را درک کرده است؟

امام:پیش از آن که وارد بحث شویم،یک سوال از تو می کنم:

تو منکر خدا هستی و من معترف به وجود او،ناچار در واقع یکی از ما راست می گوید،و دیگری دروغ،فرض دیگری هم هست؟

طبیب:نه

امام: اگر در واقع عقیدهء تو درست باشد،من خطری در پیش دارم؟

طبیب:نه

امام :اگر در واقع عقیدهء من درست باشد،آیا اینطور نیست که من قطعا خطری در پیش ندارم،و با انکار خدا،هلاکت و بدبختی گریبانگیر تو شده؟

طبیب:چرا.

امام:بنا بر این کدام یک از ما دور اندیش تر و به نجات نزدیک تریم؟

طبیب: تو ؛ ولی عقیدهء تو به وجود خدا بر اساس ادعا و تردید است،ولی عقیدهء من به نبودن خدا بر اساس علم و یقین استوار است،زیرا هر چیزی که با حواس پنج گانه قابل درک نباشد وجود ندارد و خدا با هیچ یک از حواس قابل درک نیست.

امام:چون تو با حواس پنج گانه نمی توانی خدا را درک کنی،وجود او را انکار می کنی ولی من،چون با حواس پنج گانه نمی توانم خدا را درک کنم،به وجود او اعتراف می نمایم.

طبیب:چطور؟

امام:برای اینکه چیزی که با حواس پنج گانه قابل درک باشد(مانند اجسام و رنگ ها و صداها)تغییر پذیر و از بین رفتنی است،و امکان ندارد که آفریدگار هم مانند آفریده قابل دگرگونی و زوال باشد.

طبیب:این حرفی است،ولی دلیل وجود خدا نمی شود:چون من معتقدم که تنها راه شناخت،حس است و بدون حس امکان ندارد عقل،چیزی را درک کند.

امام: عین ایرادی که به من داری،به خودت وارد است،چون می گوئی هر چیزی را که حس درک نکند وجود ندارد.

طبیب:چطور؟نفهمیدم.

امام:به من ایراد گرفتی که ادعای من به وجود خدا بدون دلیل است:این ایراد،به تو هم وارد است زیرا دلیلی بر نبودن خدا نداری؛بر فرض عقیدهء تو درست باشد(که هر چیزی که حس آن را درک نکند وجود ندارد)مگر تو سراسر جهان را جست و جو کرده ای و خدا را نیافته ای که می گوئی چون او را احساس نمی کنم وجود ندارد؟

طبیب:نه،من چنین جست و جوئی نکرده ام.

امام:بنا بر این چه می دانی؟شاید این چیزی را که عقل تو،آن را انکار می کند،در بعضی از آن مواردی که حواس تو درک نکرده،و تو احاطهء علمی نسبت به آنجاها نداری وجود داشته باشد؟

 طبیب:نمی دانم،شاید در آنجا ها مدبری وجود داشته باشد و شاید هم وجود نداشته باشد؟

امام:بنابراین حرف اول خودت را پس گرفتی،تو می گفتی من یقین دارم خدائی وجود ندارد،و اکنون می گوئی شاید باشد و شاید نباشد پس از مرز انکار خدا بیرون آمدی،و به مرز شک رسیدی،اکنون امید وارم که از مرز شک هم بگذری و خداشناس گردی.

طبیب:از چه راهی یقین به خدائی کنم که حواسم آن را درک نمی کند؟.....(ادامه دارد...)