سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

 

94.جهان بینی اقبال،به همان اندازه که نو است،ریشه در اعماق فرهنگ و ایمان دیرین ما دارد و از دورترین سرچشمه های معنوی خود ما آب می خورد.در این جهان بینی،جوهر اشراق شرقی،عمق و لطافت و وحدت نگری عرفانی،مثبت اندیشی و روشن بینی جهت دار و مسئولیت آفرین و واقعیت آفرین و واقعیت گرای اسلامی،در ذهنی که گسترشش را از آشنائی با مدنیت جهان معاصر و سیر و سفر با بلندپرواز ترین اندیشه های فلسفی عصر ما در رفیع ترین قله های تفکر غرب یافته است،به گونه ای طرح شده که هم هماهنگی منطقی و ترکیب طبیعی خویش را دارد و هم اصالت خویش را.در عین حال،نه یک جهان بینی ذهنی و فلسفی و نظری،که در رابطه با نیاز انسان،جهت حرکت تاریخ و نیز،درد ملت ها و مردمی که در قبالشان مسئولیتی حادّ احساس می کند،ارائه می شود.

95.یکی از اساسی ترین شاخصه های جهان بینی اقبال،تهاجم ضد فلسفی وی است.این جهت گیری فکری در تاریخ فرهنگ اسلامی،اساسی استوار دارد.گرچه فلسفهء یونانی و البته بیشتر ارسطوئی- فلسفهء مشّاء – به رشد عقلی و تقویت و غنای نیروی تحلیلی و منطقی و توجیه آگاهانهء عقاید و احکام دینی کمک بسیار کرد؛امابینش اصیل و جهان بینی ویژهء قرآنی را تغییر داد و این تغییر،در انحراف مسیر حرکت فکر و ایمان اسلامی،تعیین کننده بود و بزرگترین اثرش،تبدیل اسلام از یک دعوت عمومی و بسیج اجتماعی و حرکت انقلابی در جهت تحقق رهبری سیاسی و تکوین نظام اجتماعی مبتنی بر امامت و عدالت،به صورت یک فرهنگ پیشرفتهء فلسفی – علمی بود.آنچه مدینه را از آتن و مسجد محمد(ص) را از آکادمیای افلاطون و بالاخره در اسلام،اصحاب صفّه را از علمای نظامیه مشخص می سازد!

96.گرچه تمامی جناح هائی که علیه حکمت مشّاء یا فلسفهء عقلی به پا خاستند،مترقی نبودند،و چه بسا چهره ای ارتجاعی،جزمی و متعصبانه و قشری داشتند،مانند بسیاری از اشاعره،اخباریون،فقهای خشک و برخی از محدثین اهل ظاهر که اسلام بر ایشان عبارت بود از حفظ و املاء و استملای مجموعه ای از منقولات،بی هیچ تفسیر و تحلیل عقلی،و برخی از این موضع گیری های فکری علیه انحراف فلسفی،خود نیز در جهتی دیگر،نوعی انحراف از مسیر اصلی طرز فکر اسلامی بود،از قبیل بیشتر صوفیّه و زهّاد که غالبا تحت تأثیر غیر مستقیم گرایش های مذهبی یا فکری شرقی،فلوطینی،غنوصی،رهبانیت مسیحی،عرفان گرائی و وحدت وجود اشراقی هندوئی و چینی و مانوی بودند؛اما یک مقاومت هوشیارانه،مترقی و اصیلی نیز وجود داشته است که هدفش،وفادار ماندن به شیوهء نگرش و طرز فکر و فهم ویژه و جهان بینی اصیل و اصلی اسلامی بوده است و در عین حال،از دگماتیسم ظاهری و متعصبانه و قشری و خالی از روشن بینی عقلی و صرفا تعبدی و تقلیدی به دور است و مبارزه اش با فلسفه،نه مخالفت با مطلق گرایش عقلی در مذهب،که ماشی از خودآگاهی عمیق نسبت به فاجعهء عقیم ساز یونانی زدگی(هلنیسم) اسلام بوده است.

97.جهت گیری ضد فلسفی اقبال،نمایندهء چنین سنت عمیق و اصیل است که در طول تاریخ درگیری های فکری و جنگ اعتقادی ما،استمرار داشته است،منتهی نه یک تقلید و تکرار قدما،که تکامل آن و جبهه گیری هوشیارانه و سازنده و زنده ای که بر اساس آنچه در عصر ما می گذرد،یعنی طرح مقاومت اصیل ضد یونانی زدگی گذشته،در شکل مقاومت اصیل فکر و فرهنگ اسلامی در مبارزه با غرب زدگی ای که اکنون با آن مواجهیم و به محو یا مسخ خویش تهدید می شویم.

ادامه دارد......


 

87.اسلام،یک ایدئولوژی تام و تمام است که جهان،انسان،رابطهء انسان و جهان،فلسفهء تاریخ و حقیقت زندگی،نظام اجتماعی و بنیاد معاش فردی و جمعی و شیوهء زیستن و مکتب خودساختن و شکل و محتوای روابط اجتماعی و انسانی و گروهی و بالاخره نظام ارزش های خویش را در آن می بینیم و بر اساس آن تعیین می کنیم و با این نگاه است که به تأمل و تماس و انتخاب در برابر این دنیا و این تمدن و این ایدئولوژی ها و جناح ها و جبهه ها که در برابرش قرار گرفته ایم،می ایستیم و به تجدید بنای انسانی و اجتماعی و فرهنگی و اعتقادی و سرنوشت تاریخی خویش آغاز می کنیم.

88.کتاب وحی،نام سوره هایش را،نه از نام فرشتگان و صفات ملکوتی و ... ؛بلکه از روی واقعیات عینی،واقعی،تاریخی،بشری،عملی و طبیعی و بکارآمد زندگی و حرکت و آگاهی و جامعه و بسیج و مسئولیت و حتی خاک و خوراک بر می گزیند.

89.اسلام با ورود خود[به ایران]،به این هر دو نیاز پاسخ گفت:هم روشنفکران مترقی و ضد ارتجاعی و هم تودهء مردم انقلابی و ضد اشرافی را به سوی خود،که کتاب را در دستی و شمشیر را در دستی دیگر داشت و شعارش توحید بود،فرا خواند.

90.تکیه بر ایمان و عمل صالح که به گونهء تفکیک ناپذیری در زبان اسلام تکرار می شود،نشان می دهد که اسلام،تغییر وضع اجتماعی را معلول تغییر وضع انسانی می شمارد و در تغییر وضع انسانی به آگاهی اعتقادی و عمل انقلابی تکیه دارد و تأکید می کند که:محتوای واقعی یک جامعه(ما بقوم)،نه اشکال و اطوار و روابط ظاهری و جا به جا شدن های صوری که امروزه آن را انقلاب می نامند،به گونهء جبری(الله) دگرگون نمی شود؛مگر آنکه انسانها،خود،محتوای حقیقی و چگونگی انسانی خویش(ما بانفسهم) را دگر گون سازند.[ان الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم]

91.عمل صالح(عمل انقلابی) که بر اساس تغییر ارزشی و کیفیتی و هدایتی و طبق ایدئولوژی انقلابی انجام می شود، در برابر عمل خیر(حسنه) است که خدمت به شخص،در حال بودن،بدون آنکه هیچ گونه تغییری در شخصیت فرد به وجود آمده باشد.

92.اصالت و عظمت و وزن مسئولیت در انسان،آن هم در قبال تغییر وضع اجتماعی و نهاد و بنیاد زندگی و تقدیر تاریخی اش آشکار می شود،چه،انسانی که مقدراتش را تقدیر اجتماعی اش معین می سازد،مسئول نیست،بلکه معلول است.

93.و این است که اقبال،نه تنها به عنوان یک متفکر بزرگ،اسلام شناس هوشیار و مترقی،که به عنوان یک مبارز ضد استعمار،روشنفکر متعهد و مجاهد و مرد حرکت و عمل در عصر خویش و در قبال مردم خویش،تکیه گاه اصلی اش را دگرگونی ذهنی - روانی وجدان انسانی ملتش(یغیّروا ما بانفسهم) انتخاب می کند،و آنها که عمل اجتماعی را تنها در اشکال عمل بدنی یا عمل سیاسی منحصر نمی بینند،میتوانند عمیقا درک کنند که اساسی ترین عمل روشنفکر مسئول،همین است.

ادامه دارد......


 

80.روشنفکر مسئولی که دامنهء مسئولیتش را،نه در تنگنای حقیر و سطحی و گذرای یک موضع گیری پلتیک و در تغییر مکانیکی روابط تولید توزیع و مصرف کالا(که فرهنگ غربی می فهمد)،بلکه در وسعت و ژرفا و اوج و اصالت و صلابت و سهمگینی و نگاهی مشرف و چند بعدی و جوهرشکاف و آفریننده و عمل ثوری مقلب القلوب و الابصار انسانی می یابد،که در معادل اسلامی آن،میثاق فطرت و رسالت نبوت و امامت معنی می دهد،به خوبی آگاه است که اسلام زدائی انسان های ما در جامعهء بزرگ اسلامی،مصادرهء فجیعی است که آنان را تا سطح ملت های مجبور به تقلید از غیر،سقوط می دهد.

81.یک روشنفکر فاقد مسئولیت،با رها کردن ایمان خویش به اسلام،می تواند خود را از اسلام رها کند؛اما روشنفکری که در قبال مردمش مسئول است و آگاهی و هدایت و بسیج قوم خود را بر عهده دارد و در جست و جوی تفاهم و پیوند و خویشاوندی با مردم است...نمی تواند چشم خویش را بر واقعیت عمیق و نیرومندی که در عمق تاریخ و وجدان مردمش ریشه دارد،فروبندد و مانند فیلسوفی مجرد اندیش،آنچه را نمی پسندد،بی باک و لاابالی،به دور اندازد و خود را آسوده کند.

82.جهان سوم،به رغم تمام کمبودهایش،دو گنجینهء بزرگ را داراست که آن دو دنیای غنی و قوی[شرق و غرب]،آن را فاقدند.یکی میراث یک تاریخ عمیق و لبریز از فرهنگ عظیم بشری است و دیگری،تجربهء شکست این دو حریفی است که یکی از آزادی،گنج قارونی نهاد و دیگری از برابری،قصری فرعونی، و هر دو از انسان،بردگانی ذلیل و پیروانی پوک یا پلید،در پیشگاه بت مصرف!

83.در قرن بیستم،در آن سو به لجن کشیده شدن دموکراسی،لیبرالیسم و آزادی فردی و حرمت حقوق انسانی که پس از انقلاب کبیر فرانسه جان گرفته بودند،با ظهور قدرت سرمایه داری و حکومت پول و کیش سوداگری و زرپرستی و حاکمیت مطلق روح پست و پلید و دنیوی که در آن،علم را و عشق را هم با پول،میتوان خرید و انسان،جز در رابطهء تولید و مصرف،هیچ معنائی ندارد و وجود،جز مقدار موجودی،هیچ ارزشی ندارد.

84.و در این سو،به لجن کشیده شدن آرزو های بلند و نیاز های فطری و حیاتی و اجتماعی انسان امروز:اشتراک همهء مردم در برخورداری از همهء نعمت های حیات و سرمایه های طبیعت،عدالت و برابری و توحید اجتماعی...

85.اکنون می توان ضجهء تلخ و دردناک و دلخراش روح مجروح و نومید انسان این عصر را که در برزخ میان این دو دوزخ زمین شکنجه می شود،از حلقوم نویسنده ای که عمر را در عشق دو بهشت آزادی و سوسیالیسم سوخته و گداخته است شنید.

86.آه،عشق! میشود که من،خدا و عشق هر سه باهم توطئه ای می کردیم و جهانی دیگر می ساختیم؟به قول رادها کریشنان:ما اساسا بدین توطئه فرا خوانده شده ایم.

ادامه دارد......


71.اما اقبال ابتدا به تحلیل وضع فکری و انتقاد از بینش و شیوهء زندگی و تمدن و فرهنگ غربی می پردازد که:شرق حق را دید و عالَم را ندید؛غرب عالَم را بدید از حق رمید.یک جامعهء غیر صنعتی همیشه جیره خوار و وابسته و در خطر امپریالیسم صنعتی غرب خواهد ماند.هیچ دلیلی وجود ندارد که ثابت کند جامعه ای که با عشق های بلند و عرفان و روح و اشراق دل و برخورداری از لذت های پاک و عمیق اخلاقی و معنویت آشنا است،نمی تواند به جای گاوآهن ، تراکتور براند،عوض کجاوه،جت سوار شود،و پیه سوز را دور بریزد و لامپ الکتریکی روشن کند.

72.بازگشت به خویش یعنی بازگشت به خویشتن اصیل انسانی و احیای ارزش های فرهنگی و فکری سازنده و مترقی و آگاهی بخش خود ما.

73.اندیشهء ایرانی در سخت ترین شرایط سیاسی در تاریخ اسلام نشان داد که حقیقت اسلام را نه آنچنان که بر او عرضه کردند؛بلکه آنچنان که آن را پنهان کردند تا تاریخ از یاد ببرد،دریافت.

74.تمامی نیروی ایمان و مایهء فرهنگ و مسئولیت علمی اسلام ما وقف سخن گفتن از بزرگان دینی مان می شود؛با این همه،این ها اسامی قدسی و کلماتی مرموز و مجهولی مانده اند.در هیچ گوشهء عالم به اندازهء ما در فضیلت علم سخن نمی گویند و کدام گوشهء دنیا است که همچون ما اساسا ندانند مقصود از این کلمه چیست؟این است هنر حرف زدن و مکرر و مدام حرف زدن و عملا هیچ حرفی نزدن!

75.راه دوم مسکوت گذاشتن چهره ها و حقایق،نیمرخ نشان دادن آنهاست و از افکار و آثار،همچون کتابی سخن گفتن که صفحاتی از اوایل و اواخر و اواسطش سقط شده است!

76.اقبال را صرفا به شاعری پارسی گوی ستودن آنچنان است که پیشوای متفکر و انقلابی چون لوتر را به عنوان مردی دارای زیبائی اندام که خط بسیار خوشی داشت به دنیای مسیحیت معرفی کنیم.

77.میخواهیم ببینیم که برای پاسخ گفتن به نیاز خویش در این عصر،از اقبال چه ها می توانیم گرفت؟مسئله این است.یعنی که علم برای هدایت،رشد،فلاح.برای انسان.و در اینجا،نه باز برای آن انسان کلی مجرد عام،که برای ما که در این منطقه از زمین و در این دوره از زمان،با تاریخ،رنج،ایمان و سرنوشت ویژهء خویش مشخص شده ایم و دشواری های خویش را داریم و ناچار مسئولیت های خاص خویش را.

78.در مکتب وجودی سارتر،ماهیت انسان،متأخر بر وجود او است،ناچار،تنها حدّ و فصلی که او را تعریف می تواند کرد،وضع اوست:ما اکنون در کجای تاریخ قرار داریم؟در این مرزبندیها و صف آرائی ها و جبهه گیری ها و جهت ها،موضع ما کجاست؟

79.اگر جایگاه تاریخی و وضع جهانی خویش را بتوانیم به راستی تعیین کنیم،خود را به درستی تعریف کرده ایم و در اینجاست که احساس خودآگاهی ای که خواهیم داشت،احساسی صادق است.

ادامه دارد....


64.یک اروپائی می تواند یک نویسندهء ادبی یا یک فیلسوف یا اقتصاد دان باشد و کار سیاست را به سیاسی ها،یعنی کسانی که او و جامعهء او برای تعهد این کار انتخاب کرده اند،تفویض نماید؛اما در یک کشور استعمار زده و عقب افتاده،سیاست دیگر یک واجب کفائی نیست که متخصصان این فن بدان مشغول باشند.

65.در آنجا سیاست یعنی مثلا کار کردن در ادارهء آتش نشانی،این یک کار اختصاصی است متعلق به گروه آگاه و متخصص این کار؛اما در کشورهای عقب افتاده و استعمار زده،سیاست یعنی کوشش برای خاموش کردن آتشی که در اندام یک جامعه افتاده است.در این حالت حادّ و فوری و فوتی،بحث از اینکه من مأمور آتش نشانی هستم یا نه،فیلسوفم یا مهندس،کاملا بی معنی است و همه باید به خاموش کردن آن آتش عظیم،اقدام کنند.

66.عقب ماندگی،فقر عمومی،تبعیض اجتماعی،استعمار خارجی،جزء مسائل طبیعی و اختصاصی و رایج یک جامعه نیست که برطرف کردن آنها،وظیفهء عده ای کارمند خاصّ و کارگزار متخصص باشد.

67.اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه برای تحقق کلمه،شمشیر هم می کشد.اگر بخواهند از پیغمبر اسلام(ص)مجسمه ای بریزند،باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر.مسلمان واقعی هرگز مفت به صلیب کشیده نمی شود.

68.غلام احمد قادیانی که در هند کوشید تا یک نهضت نوین اسلامی برپا کند،به تسلط امپراطوری انگلیس بر هند کاری نداشت و حتی حضور او را برای جلوگیری از تعصب هندو ها علیه مسلمین مفید می دانست و جهاد را هم از اسلام برداشت!،در نظر مسلمین نه تنها یک رهبر و مصلح اسلامی تلقی نشد،بلکه یک بدعت گذار مشکوک و منحرف و خیانتکار معرفی شد.

69.ادبیات متعهد در اروپا قطعا ضد طبقاتی و ضد سرمایه داری است و همراه و هنگام با طبقهء کارگر که برای رهائی و پیروزی خود می جنگد.اما در دنیای سوم و بالاخص دنیای استعمار شده،ادبیات متعهد قبل از هر چیز،ضد استعماری است.زیرا آنچه را مارکسیست های ارتدکس نمی توانند بفهمند این است که زیربنای جامعهء استعمار زده را استعمار تعیین می کند،نه اقتصاد،نه شکل مالکیت تولید.در جامعهء مستعمره،زیر بنا استعمار است.

70.دو پایگاه متعصبی که اقبال لاهوری در میان آندو بود:اولی معتقد بود که به قول تقی زاده و میرزا ملکم خان های ما،از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم و نمی توان در برابر غرب به انتخاب دست زد.تمدن و فرهنگ و اخلاق و فلسفه و فکر و هنر و شیوهء جدید اروپائی،یک بافت واحد و متجانس و غیر قابل تفکیک و تجزیه است.باید آن را یکجا پذیرفت و هرچه را در میان ما با آن مغایر است،دور ریخت.دومی نیز از آن سو افتاده بود و با هرگونه اخذ و اقتباسی از غرب دشمنی می ورزید.

ادامه دارد......


 

55.اگر من روشنفکر بتوانم منابع سرشار و عظیم فرهنگی جامعه ام را استخراج کنم و چشم مردمم را به تاریخ پرحماسه و حرکت مکتب پر از جنبش و شعور زندگی بگشایم،رسالت خویش را به عنوان یک روشنفکر آگاه انجام داده ام.روشنفکر جز این رسالتی ندارد که بر اساس فرهنگ و شخصیت معنوی و ملی یک جامعه،بدان خودآگاهی ملی یا طبقاتی بدهد.رهبری سیاسی،کار خود مردم است.

56.مبارزهء روشنفکران علیه مذهب در جامعه های اسلامی،بزرگترین خدمت را به عمّال جنایت و ارتجاع و دشمنان فریبندهء مردم کرده است،زیرا با مخالفت اینان تودهء مردم مذهبی،دست از دین بر نمیدارند ولی کسانی که خود را پاسدار دین و وضع خود را منطبق با دین معرفی می کنند،زیر پایشان محکم تر می شود و در حمله به نهضت روشنفکری و عدالتخواهی و آزادی،قوی دست تر می شوند!

57.فریادی که سیدجمال برآورد،ترجمهء آخرین موج فکری خارجی نبود؛بلکه یکی از انعکاسات همان فریادهائی است که در حرا،در مکه،در مدینه،در احد،در قادسیه،بیت المقدس،در تنگه الطارق،در جنگهای صلیبی می پیچد.همان صدای حیات بخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است که در گوش تاریخ پر از حماسه اسلام،طنین افکن است.

58.فرهنگ اسلامی یک فرهنگ رهبانی درونی گسسته از جامعه نیست.فرهنگ جهاد است.پایه اش بر مسئولیت جمعی و عزت و حکومت و رهبری است.و در آن،آخرت،انعکاس زندگی این جهان و دنبالهء منطقی و علت و معلولی آن است.فرق است میان دینی که رهبران و شخصیت هایش در میدانهای جنگ یا گوشه های زندان جان داده اند،با دینی که قدیسینش در دیر ها و شکاف کوه ها پوسیده اند.

59.جهان بینی و تلقی فلسفی او از جهان و از انسان به عنوان یک متفکر مسلمان برای ما -که فلسفهء اسلامی را با دو وجههء عرفانی و صوفیانهء قدیمش می شناسیم و یا در قالب های فکری حکمت قدیم بوعلی و ابن رشد و غزالی و ملاصدرایش،و یا در چارچوب های کلیشه وار سنتی اش- بسیار ارجمند و آشنائی با آن بسیار فوری و حیاتی است.

 

60.برای آن روشنفکران و این مؤ منان،هر دو اسلام عبارت است از همان چیزی که در رساله ها و محراب ها واگو می کنند و این دو فرقشان فقط در این است که یکی بدان معتقد است و دیگری به آن کافر.اما آنان که مقیّدند که تا مکتبی را درست نشناسند،در باره اش قضاوت نکنند،معتقدند که باید اسلام را بشناسند.

61.اسلام شناسی از طریق علمی و دقیق به وسیلهء متفکر بزرگ و آشنا و نو اندیش و پر مایه ای چون محمد اقبال،یک ضرورت چند جانبهء معنوی و اجتماعی و علمی و تاریخی و سیاسی است.یک خودشناسی است،زیرا ما دارای هر فلسفه ای که باشیم،به هر حال در این مکتب و در این تاریخ،زاده شده ایم و رشد یافته ایم.

 

62.جامعهء خواب آلود و متحجر اسلامی ما اکنون بیش از همه چیز به مصلحان معترض(پروتست) اسلامی نیازمند است.مصلحان معترضی که خود با اسلام دقیقا آشنا باشند و نیز با اجتماع و با دردها و نیازهای زمان،و بدانند که بر روی چه اصولی باید تکیه کنند،علیه چه پایگاه ها و انحرافهائی باید به اعتراض بپردازند.

63.در یک جامعهء عقب افتاده یا استعمار زده،ضد استعمار بودن،تنها معرف یک گرایش سیاسی نیست،بلکه نشان دهندهء شخصیت انسانی و درجهء آگاهی و شعور انسانی و صداقت اخلاقی و تقوای روحی و حقیقت مکتب یا مذهب یک فرد است.

ادامه دارد......


نظر

49.دامنهء مبارزهء ضد استعماری و بینش ضد غربی در جامعه های اسلامی،در مکتب های مترقی مصلحان آگاه و بیدار اسلامی وسیع است.بر یک جهان بینی باز و مترقی استوار است.بر یک بینش ایدئولوژیک بشری مبتنی است؛نه بر یک تمایل ناسیونالیستی و سیاسی محدود.

50.افسوس که ما از همین رساله های عملیه پا فراتر نمی گذاریم و مهارت ما،پامال کردن شخصیت های متفکرمان است.شاهد قضیه اینکه در این صد سال، در هیچ کدام از محافل یا حوزه های دینی،نامی از سید جمال نبرده ایم.متجددین غیرمذهبی هم که فقط از همان ترجمه های فرنگی و افکار وارداتی اروپا،قدمی فراتر نمی گذارند و قدرت تشخیص و شناخت مستقلی ندارند.

51.موضوع یک کِشته کردن [مونوکولتور]یک مملکت،از خصوصیات عمل استعماری است و این کار به همان اندازه که برای رژیم استعماری،سود بیشتری دارد،برای مردم آن کشور،زیان آور است و مشکلات و مصائب [و وابستگی] اقتصادی و اجتماعی و حتما سیاسی متعدد پیش می آورد.

52.بسیار اتفاق افتاده است که من نظریه ای را مطرح کرده ام که جزء مبانی اصلی روشنفکری است؛اما برخی نخوانده و نشنیده و نفهمیده،با آن مخالفت کرده اند تنها به این دلیل که شنیده من دارای گرایش مذهبی هستم.اغلب کتابهای مرا از پشت جلدش رد کرده اند!اینها همان افرادی هستند که چون شنیده اند که روشنفکران اروپائی،مذهبی نیستند،خیال کرده اند که هر کس با مذهب مخالفت کند،یک روشنفکر اروپائی می شود!

53.تاریخ جامعهء من به عنوان فردی متعلق به این جامعه،نسبت به تاریخ جامعهء اروپائی مسیری معکوس دارد!او از قرون وسطا به عصر طلائی تمدن و فرهنگ و عقل و علم رسیده و ما از عصر طلائی خویش به اعماق ظلمانی و مرگبار و مختنق قرون وسطائی.

54.من به قرن جامعهء خودم کار دارم.منِ روشنفکر نباید فراموش کنم که نه در آلمان قرن نوزدهم هستم و نه فرانسهء قرن بیستم و نه ایتالیلی قرن 15 و 16،من در مشهد و تهران و اصفهان و تبریز و قم و خوزستان زندگی می کنم.این واقعیت است.رئالیست بودن یعنی همین.یعنی قضاوتهای اجتماعی را،نه از روی آثار روشنفکران جهان،بلکه از میان تودهء مردم بیرون کشیدن،نه متن کتاب،که متن مردم را خواندن،به من چه مربوط که قرن،قرن غیر مذهبی است؟مهم این است که جامعهء من یک جامعهء مذهبی است.من چه مذهبی باشم و چه نباشم،(به عنوان یک بینش فلسفی فردی)اگر روشنفکرم باید به این واقعیت عینی اجتماعی و جامعه شناسی معترف باشم.بیشتر روشنفکران ما عقیدهء شخصی شان را با واقعیت اجتماعی خلط می کنند.چون خودشان مخالف مذهبند،در کار اجتماعی و سیاسی شان نیز جامعه را مخالف مذهب تلقی می کنند.

ادامه دارد......


نظر

40.فرهنگ اسلامی تنها یک فرهنگ روحی و اخلاقی و متافیزیک مذهبی مانند بودائی و ...نیست؛بلکه یک فرهنگ اجتماعی و سیاسی و مسئولیت زا نیز هست.

41.ساختمان کمپانی تنباکو را که در تهران میسازند،نگاه کنید!این همه برج و بارو و آن دیوارهائیکه ده متر عرض دارد چرا؟تنباکو که این جور برج و بارو لازم ندارد،این یک پایگاه سیاسی و نظامی است.میرزا احساس مسئولیت کرد،اعلام کرد...[ دین و دنیا در اسلام قابل تفکیک نیست].

42.در جنبش تنباکو،هیچکس نجنگید،نه کاری کرد،فقط و فقط مصرف نکردند،فقط مقاومت منفی دسته جمعی کردند که اولین درخت استعماری را که به صورت صریح و روشن در اینجا غرس کردند و میخواست ریشه بدواند ریشه کن کرد.

43.بعد از این نهضت تحریم تنباکو و مقاومت منفی علیه کمپانی رژی بود که گاندی نهضت منفی علیه انگلیس و تحریم استعمال منسوجات و کالاهای انگلیسی را در سراسر هند اعلام می کند و می بینیم که با دست خالی،امپراطوری کبیر را خلع ید می کند و دستش را قطع می سازد و انگلستان در اوج قدرتش آن قارهء زر خیز را از دست می دهد.

44.خطرناک ترین و در ضمن،ناشناخته ترین و پنهانی ترین قیافهء استعمار غربی،امپریالیسم فرهنگی و فکری اوست که اول فکر و تعصب و اندیشه را از بین می برد،طرز برداشت ما را از دین تغییر می دهد و جادهء نفوذ و زمینهء استقرار خودش را در اذهان و در متن جامعهء غیر اروپائی می کوبد و صاف می کند و هجوم اقتصادی و نظامی را به دنبال می آورد.اگر امپریالیسم فرهنگی وجود نداشت،راه نفوذ،باز نمی شد.

45.همهء کسانی که به عنوان رهبران انقلابی قرن بیستم وابسته به جامعهء ملت های مغضوب در زمین شناخته شده اند،این اصل را شعار خود ساخته اند:اصل طرد ارزشها و قالب های فرهنگی غرب و بازگشت به اصالت ها و ارزش های فرهنگی خویش.

46.در صدر همهء نهضت هائی که در برابر هجوم فرهنگی و حتی سیاسی و اقتصادی استعمار غربی عکس العمل ایجاد کرد و به پای خیزی و رستاخیز به وجود آورد،چهره های علمای مترقی و شجاع و آگاه اسلامی را می بینید و در عوض،در زیر پای هیچ کدام از قراردادهای استعماری،امضای یک عالم اسلامی[آخوند نجف رفته] وجود ندارد.

47.در اسلام،مانند مسیحیت،روحانیت یک سازمان اداری متشکل ندارد که بتوان در باره اش یک قضاوت عمومی کرد.

48.این رهبران و متفکران اسلامی بودند که بیش از همه خودشان و هم چنین با زبان معنوی و مذهبی خودشان که با تودهءمردم و نسل خودشان(بر خلاف روشنفکران فرنگی مآب امروز)تفاهم و تبادل فکری داشتند،اعلام خطر کردند که اروپا نیامده که فقط و فقط غارت مس و طاس و نفت و پنبه و کتان کند و منابع زیرزمینی و معادن گرانبها را به یغما ببرد؛بلکه در عین حال همهء منابع ثروت انسانی و سرمایهء فرهنگی و فضائل اخلاقی و ریشه های سنتی و مذهب و معنی و شخصیت و تاریخ و هر چه موجودیت ملی ما را می سازد نیز غارت می کند و به لجن می کشد.

ادامه دارد......


نظر

33.زن متجدد،ازقید های منحط سنتی رها شده است،اما در عین حال،یک سلسله ضعف های اخلاقی را کسب کرده است که در تیپ سنتی اش از آنها مبرّا بود.

34.اما برای یک زن روشنفکر،رها شدن از این قید ها،یک موفقیت و کمال محسوب می شود و قابل ستایش است.زیرا وی در رهائی از این قید ها،آزادی را به دست آورده است.در حالیکه زن متجدد در رهائی از این قید ها،از انحطاط به فساد و انحراف افتاده است و این یک سقوط بیشتر است.زن روشنفکر در این رهائی از قید به مسئولیت رسیده است و زن متجدد،یک لاابالی بی قید و بی مسئولیت است.

35.این دو زن هیچ و پوچ،یکی سنتی و دیگری مدرن،هر دو در برابر زن روشنفکر احساس حقارت می کنند و چون ارزشهای وجودی او را فاقدند،میکوشند تا از طریق نمودهای جنسی یا مالی و تجمل پرستی های مبالغه آمیز،بی نمودی های خویش را در برابر زن روشنفکر،جبران نمایند.

36.استعمار مثل گربه،راحت و بی سروصدا وارد افریقا شد،کسی نفهمید کی و از کجا وارد شد.وقتی فهمیدند که دیدند صحبت از این است که آیا برای حکومت بر کشور افریقائی،خودِ افریقائی ها هم حق رأی دارند یا نه؟!به قول یکی از دانشمندان شان:وقتی اروپائی ها آمدند،ما زمین داشتیم و آنها انجیل؛اما حالا آنها زمین دارند و ما انجیل!

37.چرا استعمار حاضر است که افریقائی های بربر و عرب را که همواره نژادشان را تحقیر می کند و آنها را موش صحرائی می نامد،فرانسوی بنامد؟و دلش می خواهد او را در ملیت خودش محو کند،جزء نژاد برتر و آقا تلقی اش نماید،اما او خود را مسلمان احساس نکند؟برای اینکه اگر این بابا خودش را مسلمان احساس کرد،یک مرتبه خودش را متصل به هزار و سیصد سال تاریخ و اندیشه و تمدن و فرهنگ و هنر و نبوغ و حماسه می یابد و نمی شود بر او سوار شد.باید خلع فرهنگ شود و یک فُکُلی متجددی بشود که آرزویش شبیه شدن به فرنگی است.

38.نهضت بیداری شمال افریقا از روزی شروع می شود که محمد عبده از مصر آمد به مغرب(تونس و مراکش و الجزایر)،علمای شمال افریقا را جمع کرد.علمائی که رفته بودند توی پوست اندیشه ها و دانش های متحجری که حرکت ندارند و احساس مسئولیتی ایجاد نمی کنند و به آنها گفت که فعلا رشته های علوم قدیمه را رها کنید و فقط و فقط به تفسیر آگاهانهء قرآن و شناساندن قرآن به مردم مشغول شوید.

39.کسی می تواند ارزش انقلابی و اجتماعی این تغییر بینش و روشنفکری مذهبی را درست دریابد که وضع فکری حوزه های علوم قدیمه را بشناسد،نقشه های فرهنگی استعمار را به خصوص در قرن نوزدهم بشناسد و نیز اثر انقلاب فکری و فرهنگی را در انقلاب و بیداری اجتماعی،مثلا در رنسانس و پروتستانیسم اروپای قرون وسطائی بشناسد.این فریادی بود که سید جمال الدین اسدآبادی بلند کرد.

ادامه دارد......


نظر

 

27.با تولد پیامبر اکرم(ص)،آتشکدهء آتش های دروغین خاموش شد:چون اینها آتش اهورامزدا نبودند،آتش اهورامزدا یکی است،اما این آتش ها سه تا بودند:آتش گشتاسب در آذربایجان مال اشراف و شاهزادگان،آتش برزین مهر متعلق به دهقانان و آتش پارس در استخر متعلق به روحانیون زرتشتی:آتش زور و آتش پول و آتش تخدیر افکار مردم به نام دین.

 28.این موضوع،کیفیت نگاه و مأموریت اسلام را به این جهان و در این جامعه بیان می کند.

29.حقیقت را باید آنچنان که هست،شناخت؛نه آنچنانکه می پسندند.جهاد را نباید به دفاع توجیه کرد.دفاع،احکامی دارد و جهاد،احکام دیگری.اسلام جنگ حق و باطل از آدم تا انتهای تاریخ(آخر الزمان)است.معنای اسلام،همزیستی مسالمت آمیز و سازشکارانه میان طبقات و افکار و عقاید و مذاهب نیست.

30.جوامع عقب مانده،بیشتر از جامعه های پیشرفته،لوکس پرست هستند.در جامعهء ما زنان قدیمی بیشتر از زنان متجدد، و زنان عامی بیشتر از زنان تحصیلکرده یا روشنفکر،جواهر باز هستند.

31.زن متجدد،درست مثل زن متقدم است.هر دو پوچ و هر دو در برابر تیپ زن کمال یافته و با فضیلت،عقده دار حقارت.هر دو برای جبران کمبود ارزش های انسانی شخص و شخصیت خویش،به دنبال استخدام وسایل و استعمال مظاهر جلب کننده و جبران کننده و در جای خالی کرامت و ارزش و زیبائی و سرمایهء اندیشهء روح.هر دو تیپ از یک نوع کمبودهائی رنج می برند و رنجشان ناشی از تضادی است که میان دو حیثیت یا وجود انسانی بالذّات شان و وجود یا حیثیت اجتماعی بالغیر شان ایجاد شده است:وجود ذاتی شان پوچی مطلق و حیثیت اجتماعی شان تنها به سبب پدر یا شوهر و این دو نیز به سبب پول است.

32.زن متجدد ما درست همان زن اُمُّل پولدار سابق است که فقط تیپش عوض شده است.و گرنه سطح اندیشه و نوع بینش و عمق احساس و درجهء خودآگاهی و رشد معنوی و مسئولیت اجتماعی و روشن بینی اعتقادی و وسعت جهان بینی و تکامل ارزش های اخلاقی او در هر دو تیپش یکی است.گرچه از بسیاری قید های متعصبانهء قدیم رها شده است؛اما یکی انگاشتن رهائی و آزادی،اشتباه دیگری است:رهائی یک مسئلهء عدمی است،جنبهء منفی صرف است.در حالیکه آزادی یک مسئلهء وجودی است.رهائی یک وضع است و آزادی یک خصلت،یک درجهء تکاملی انسانی که با رنج و آگاهی و رشد کسب می شود.فرق است میان کسی که از زندان خلاص می شود در حالیکه دشمن آزادی است،با یک انسان تکامل یافته و خودآگاه که ممکن است زندانی شده باشد.

 

ادامه دارد......