سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

شیوهء مبارزهء شیعهء دوازده امامی،آنچنان شیوهء مترقی و قابل انعطافی است که می تواند در هر زمانی و در هر مکانی،بر حسب شرایط متغیر خودی و دشمن،به طور مستمر و بی امان ادامه یابد.آنچنان شیوهء گسترده و کشداری است که قادر است در تمام فراز و نشیب های شرایط متحول گوناگون تاریخی،فکری،اجتماعی،طبقاتی،نظامی و...،راه خود را پیدا کرده و همواره به صورت مستقیمی رو به سوی هدف های خویش گام بردارد.انواع استراتژی های گوناگونی که ائمهء شیعه(ع) اتخاذ کرده اند،بهترین و گویاترین سند این تز پیشرو و بی نظیر است.

 

در شرایطی،مبارزه،مسلحانهء رویارو و منظم را انتخاب می کنند،در شرایط دیگری که قدرت نیمه اسلامی داخلی در برابر قدرتهای ضد اسلامی خارجی تهدید می شود - در زمان خلافت خلفای سه گانه - استراتژی سکوت را انتخاب می کنند،در شرایط خاص دیگری،استراتژی سکوت را برای آن انتخاب می کنند که نخست به حکومت و مسند قدرت امر به معروف و نهی از منکر برسند و آنگاه شیوه های مبارزهء مسلحانه و غیره را انتخاب کنند.خود حضرت امیر(س) ابتدا در برابر شرایطی قرار می گیرد که در آن موقعیت نمی تواند آن شرایط نامطلوب را دگرگون کند.سکوت می کند تا در همان شرایط نامساعد،حکومت را به دست گیرد و ...می گیرد و شیوه های متناسب دیگر مبارزه را آغاز می کند.

 

امام حسن(ع) بر اساس همان اعلام بیعتی که حضرت امیر هم بر آن مبنا به خلافت رسید،قدرت را به دست می گیرد.نخست بر اساس همان استراتژی مبارزهء مسلحانهء رویاروی می جنگد.آنگاه که دیگر امکان ادامهء چنین شیوه ای باقی نمی ماند استراتژی مبارزه را تغییر می دهد و شیوهء مبارزهء زیرزمینی را انتخاب می کند.به طوری که حتی در آغاز کار،سلیمان ابن صُرَد و حجر ابن عدی،از این معاهده به شدت ناراضی می شوند اما بعد از ملاقات امام،قانع و خشنود می شوند.که دیگر،مبارزهء رویاروی سابق،امکان پذیر نیست و در صورت ادامهء همان شیوه،مسلما تمام نیروهای موجود،نابود خواهند شد و همهء پایگاه ها به دست دشمن خواهد افتاد.این بود که امام حسن(ع)،نیروی اندک موجود را حفظ می کند و با تغییر استراتژی مبارزهء خویش،مبارزه را به صورت زیرزمینی ادامه می دهد.همین معاهده،اولین نطفهء مبارزات زیرزمینی شیعه در تاریخ مبارزات اوست.

 

امام حسین(ع)،استراتژی انقلاب خون را انتخاب می کند برای رسوا ساختن دشمن در دورهء نتوانستن؛نه به خاطر پیروزی نظامی بر او.چرا که قدرت نظامی چنین کاری را نداشت...و دیدیم که دستگاه کثیف حاکم را آنچنان رسوا کرد که تا سالهای سال،حتی علمای اهل تسنن هم نتوانستند با خلفای اهل سنت همکاری کنند.

ادامه دارد...


و اما شیعهء زیدیه:زید رهبر زیدیه،آن مردی است که تاریخ شهدا و سرگذشت انقلابات آزادیبخش بزرگ عالم،کمتر کسی را مثل او به خاطر دارد،شخصیتی است که هرگاه چهرهء مقدس و پرشور حماسه آفرینش را در خاطر زنده می کنم،بر خود می لرزم.انسانی است که بعد از آن پیکار خونین و شهادت مردانه،فرزند چهارده ساله اش یحیی در خراسان آنچنان قیامی به پا کرد که دستگاه عظیم حکومت را به لرزه درافکند.چهرهء درخشانی است که از وحشت وجود او و فرزندانش،بنی امیه،تمام دستگاه های تبلیغاتی خود را بسیج کردند تا مگر چهرهء مقدس او را در اذهان توده های ستمکش،دگرگونه و مطرود جلوه دهند که گوئی زید،مخالف رهبری ائمهء برحق بوده و از این رو امام صادق(ع) و دیگر ائمهء شیعه هم مخالف او بودند!

تا جائی که حتی از قول همین ائمهء شیعه،روایاتی در این مورد جعل کردند و به دهانها دادند.متأسفانه این پرونده سازی های بنی امیه در متون بسیار معتبر شیعه نفوذ پیدا کرد[در صورتی که روایات بسیاری در دست است که امام (ع)می فرمایند:زید اساسا آبروی خانوادهء ماست،او امید خانوادهء ما بود،جان و حیاتش را در راه ما داد].به هر حال،چنین رهبر انقلابی نهضتی،بعد از چندین نسل،به قدری عوض می شود که ناگهان از امام البدر - رهبر شیعهء زیدیهء دوران معاصر - سر بر می آورد!

تکامل تاریخ را تماشا کنید:از آن طرف،حسن صباح با آن همه فداکاری و جانبازی،آنهمه مبارزات و کشمکشها،آن همه بسیج کردن روستائیان و طغیان بر علیه خلافت جور...تا اینکه به پرنس کریمخان می رسد!از این طرف زید شهید با آن جانبازی سخاوتمندانه و یحیای جوان با آن قیام پرشور...بالاخره به امام البدر بزرگترین کلکسیونر مشروب جهان می انجامد!

اما شیعهء امامی،استراتژی دائمی خود را هیچکدام از اینها قرار نداد:نه قیام به شمشیر را به عنوان استراتژی دائمی قبول کرد و نه مبارزهء فکری را نه خانه نشینی را و نه تدریس علوم اسلامی را،بلکه استراتژی دائمی خود را مبارزهء مستمر با نظام حاکم جبار قرار داد که از دو جبههء مبارزهء کلی تشکیل می شود:یکی جبههء ایدئولوژیکی –در مقابل استحمار - است که نظام حاکم،در زیر لفافهء فلسفه،ادبیات،علم،تفسیر،فقه،اصول،حدیث،شعر و معر،به نام سنت پیغمبر ساخته و پرداخته و به خورد مردم می دهد.دیگری جبههء سیاسی-اقتصادی - در برابر استبداد،استثمار-است که آن استبداد و استثمار، بافت خاصی است به دست نظام حاکم بر علیه مردم محکوم.

رهبری شیعهء امامی متوجه هر دو جبهه - یا هر سه بُعد- این نظام حاکم است.بدین معنی که استراتژی ائمهء دوازده گانهء شیعی،عبارت از مبارزهء مستمر و بی امانی است که در هر دو جبههء مذکور ادامه می یابد.

به عبارتی روشن تر،استراتژی مبارزهء شیعهء امامی،شیوهء مبارزه ای است که بایستی در هر زمان و مکانی،بر مبنای شناخت و ارزیابی عینی و دقیق شرایط و مقدورات و امکانات خودی و دشمن،اتخاذ و مُجرا گردد.از این رو استراتژی شیعهء امامی،استراتژی ثابت و مشخص واحدی نیست که در شرایط و اوضاع نامساعدی نتواند مبارزهء خود را ادامه دهد.بلکه درست برعکس.

ادامه دارد...


اینکه می گویم نقش امامتِ پیغمبر،منظورم این است که پیامبر اسلام (ص)دو نقش و رسالت داشته است:یکی نقش و رسالت نبوت و دیگری نقش و رسالت امامت.رسالت نخستین را که رسالت نبوت یا آوردن ایدئولوژی باشد،در زمان حیات خویش به پایان رسانید زیرا خاتم النبین است.و اما دومین رسالت او یعنی رسالت امامت یا امت سازی در زمان او پایان نیافت زیرا رسالت امت سازی نمی توانست در مدت کوتاه بیست و دو سه سال دورهء نبوت تحقق یابد.چنین کاری نیازمند چندین نسل متوالی و مستمری بود که بر مبنای ایدئولوژی رهبر نهضت،جامهء عمل پوشد.این بود که رسالت امامت او در زمان وی ختم نگردیده و تا دوازده نسل دیگر ادامه می یابد.

در اصل ِ مبارزهء طبقهء محروم بر علیه حکومت جور،هر سه فرقه [زیدی،اسماعیلی،شیعهء دوازده امامی]متفق القولند منتهی تنها اختلاف آنها در این مورد،در امر استراتژی چنین مبارزه ای است.

به هر حال،با توجه به ظاهر این سه استراتژی،در نظر روشنفکر امروز،چنین جلوه می کند که استراتژی دو رژیم اسماعیلی و مخصوصا زیدی،به استراتژی رژیم های انقلابی نزدیکتر است تا استراتژی شیعهء امامی.زیرا در نظر او(یعنی روشنفکر امروز) استراتژی شیعهء امامی به استراتژی رژیم های محافظه کار موروثی نزدیکتر است تا آن دو استراتژی دیگر!

اما تاریخ،دربارهءآنها علیرغم انقلابی بودن ظاهرشان،قضاوتی کاملا دگرگونه می کند!چرا که روشنفکران امروز غالبا مسائل تاریخی را فقط در مقطع زمانی خاصی به صورت انتزاعی و با عینک زمان خویش می بینند؛در صورتی که،همانطوری که بارها گفته ام،بایستی مسائل تاریخی را به صورت انضمامی و عینی و با بینش دیالکتیکی نگریست و قضاوت کرد،چه،در غیر این صورت،قضاوت دربارهء آنها،قضاوتی نادرست خواهد بود.بنابراین بایستی ارزش یک استراتژی را هم از نتیجه و بازده آن شناخت[و به قول حضرت مسیح(ع):هر درختی را از میوه اش باید شناخت].

درست است که اسماعیلیه در قرون پنجم ششم هفتم و هشتم هجری،آنچنان قدرت نیرومندی را به وجود آورد که نظام خلافت را منفجر کرد،درست است که نفوذ آنها در آن موقع در میان توده های روستائی اَلَموت،طبس و بیرجند- که پایگاههای آنها بودند و هنوز هم آثارشان باقی است – به قدری عمیق بود که نهضت انقلابی وسیعی را در میان آنها برپا کرد و دستگاه خلافت - سلجوقیان - را بیچاره کرد و درست است که حسن صباح،آنچنان تروریسم نیرومندی را بنیان گذاشت که هنوز هم چشم روزگار،کمتر نظیر آنرا دیده است،اما با این همه،تداوم و استمرار رهبری آن به شکلی در تاریخ،تجلی پیدا می کند که چند نسل بعد از امام جعفر صادق(ع)،ناگهان از پرنس کریمخان سر برمی آورد!کسی که امروز،هموزن زنش ملکه بری نائی وف،خمس می گیرد!امامی که روستائی بدبخت حسین آباد نیشابور،بایستی یکی از پنج تخم مرغی را که همهء زندگیش را تشکیل می دهد و تنها محل درآمد او را برای چای و قند و ...روزانه اش است به این جناب امام بدهد،که پاریس،بالاخره خیلی خرج دارد!دست کم همهء شیعیان خالص و مخلص ایرانی،باید یک سال تمام کار کنند و جان بکنند تا خمس درآمدشان بتواند خرج یکشبهء شام حضرت امام را در لیدو،تأمین کند!

 

توضیح:از حضرت امیر تا امام جعفر صادق(ع)،ائمه و رهبران،مشترک بین ما و اسماعیلیه هستند؛اما رهبران آنها بعد از امام ششم،اسماعیل و چند تنی از رهبران انقلابی هستند که بعد از آنها بالاخره...!

 

ادامه دارد...


فرق استراتژی و تاکتیک:استراتژی(Strategie) عبارت است از طرح سوق الجیشی(لشکرکشی)گروهی از نقطه ای برای کوبیدن هدفهای دشمن و دفاع از هدفهای خودی،به عبارت دیگر،نقشهء کیفیت حرکت گروه مهاجم – مدافع از نقطهء مبدأ تا هدفهای تهاجمی(یا به زبان ما،منکرات)و هدفهای دفاعی(یا معروفها)را استراتژی می گویند.بنابراین تعریف،استراتژی یک گروه،قبل از آغاز حرکت،از طرف متخصصین فن استراتژی،تعیین شده است.مقلا از پیش معین شده است که حرکت به سوی مواضع تهاجمی یا دفاعی،آیا به صورت حرکت منظم باشد یا حرکت غیرمنظم پارتیزانی،با چه تعداد نفرات و با چه نوع تجهیزاتی،بایستی حرکت را آغاز و ادامه داد،آیا قبلا سواره نظام باید حرکت کند یا پیاده نظام،آیا ابتکار عملیات،در دست نیروی زمینی باشد یا نیروی هوایی...

 

اما تاکتیک(Tactique) عبارت از اتخاذ و اعمال بهترین و مناسب ترین تدابیر،روشها و وسائلی است در برابر موانعی که به هنگام تعقیب استراتژی کلی برای گروه مهاجم-مدافع پیش می آید.بنابراین اولا استراتژی،از پیش معلوم و مشخص می شود در حالی که تاکتیک به هنگام اجرای استراتژی و در متن عمل مطرح می شود.ثانیا استراتژی را بر مبنای شناخت قبلی از موقعیت خود و دشمن طرح می کنند درحالیکه تاکتیک را به موازات درگیری و عمل،بر مبنای جبهه گیری های مستمر دشمن یا هرگونه موانع و پیش آمدهای غیر قابل پیش بینی،طرح و اجرا می کنند.ثالثا استراتژی که از ستاد فرماندهی طرح شده است،برای افراد صنفی تا آخرین مرحلهء اجرای آن،طرح کلی و ثابتی است؛در حالیکه تاکتیک که از طرف خود فرماندهان نیروهای صنفی و احیانا افراد واحدهای رزمنده،به موازات درگیری،طرح و اجرا می شود،طرح فرعی و موقتی است به نحوی که گاهی در یک استراتژی،در دو موقعیت متفاوت،اتخاذ دو تاکتیک متضاد،لازم می آید.

 

و اما استراتژی این حزب:قبلا اشاره کردم که از زمان امام حسین(ع) به بعد،شکل مبارزهء ائمهء شیعه،صور گوناگونی پیدا می کند،این دگرگونی شکل مبارزه،همانطوری که قبلا هم یادآور شدم،به علت شکست قدرت منظم و متشکل اسلام محمدی یا تشیع علوی در برابر اسلام اموی بود،بدین معنی که دیگر نتوانستند همانند زمان پیامبر(ص) و علی و حسن (علیهماالسلام)،در برابر قدرت مطلقهء حکام جور،مبارزهء علنی بکنند.از این رو استراتژی مبارزهء خود را بر حسب شرایط متغیر،تغییر دادند.این دگرگونی اشکال مبارزه - در راه تحقق امر به معروف و نهی از منکر-مسئلهء استراتژی شیعهء دوازده امامی را در برابر استراتژی شیعهء اسماعیلی و استراتژی شیعهء زیدی مطرح می کند.

 

شیعهء اسماعیلی،استراتژی خود را بر این مبنا قرار داد که برای مبارزه با خلافت جور بایستی امام و رهبر،در هر شرایطی،فقط مبارزهء مسلحانه را انتخاب کند.شیعهء زیدی هم از یک طرف ابوبکر و عمر را تبرئه کرد و از این راه،مسئله را قره قاطی کرد و در نتیجه،جهت گیری طبقاتی توده،گم و نابود شد[اینها مسائل بسیار حساس و باریکی است که متأسفانه مجال بررسی کامل آنها نیست].و از طرف دیگر،معتقد به استراتژی واحدی گردید که بر طبق آن،از خانوادهء علی،[فقط آن]امام و رهبری را بر حق شناخت که در برابر خلافت جور قیام مسلحانه - قیام بالسیف(شمشیر) - کرده باشد.این بود که با این بینش،تداوم و استمرار مبارزه – یا رهبری امت - را عملا از میان برداشت.

 

و اما شیعهء امامی معتقد بود که تداوم و استمرار رهبری،بر اساس اصل وصایت است.بدین معنی که مسئولیت ادامهء نقش امامتِ پیغمبر اسلام  و رهبری مبارزه  را در طول دوازده نسل،دوازده امام بر عهده دارند که از طرف بالا و از طرف فرماندهی انقلاب اسلامی و نخستین ایدئولوگ نهضت،بر اساس وصایت،معین شده اند که به حضرت مهدی(عج) ختم می شود.به علت همین اعتقاد هم هست که شیعهء امامی را به اعتدال و میانه روی و حتی سازشکاری متهم کردند!

ادامه دارد...


[ در روم،وقتی که سزارها،سناتورها و دیگر قدرتمندان وابسته به طبقهء حاکم می بینند که مذهب بت پرستی،ستاره پرستی و یا مذاهب خدایان اساطیری یونان،دیگر نمی توانند منافع طبقاتی آنها را تأمین کنند و مسیحیت از طرفی،به عنوان دینی که همه را وادار به فداکاری و از خود گذشتگی می کند،در متن تودهء مردم،همچون آتشی در خرمن نفوذ می کند و پیش می رود،همگی یکجا وارد مسیحیت می شوند!

آقای ژوستی نین نیز اعلامیه ای صادر می کند که:...بله،بنده و اطرافیان و رفقا همه مسیحی شدیم!فریاد خروش و شادی از میان مردم بلند می شود که:مسیحیت پیروز شد!اما همین مسیحیت با همین پیروزی،جای خود را از میان مردم تغییر می دهد و یکراست در دل کاخ سنا و کاخ امپراتور جای می گیرد و مسیح با قیصر،شانه به شانهء یکدیگر بر علیه همان مردم مشغول می شوند!یعنی با تغییر از سناتور به کاردینال و از امپراتور به پاپ،یک ضرب تا دو هزار سال دیگر مشغول می شوند!]

 

جهت گیری سیاسی یکی دیگر از ارکان مهم و ذاتی یک حزب است.حزبی که جهت گیری سیاسی نداشته باشد اساسا حزب نیست.ملت، به معنای اسلامی آن هم اگر جهت گیری سیاسی نداشته باشد،غیر ممکن است ملت خوانده شود بلکه مشتی تئوری های علمی است که بین دانشمندان یک دانشگاه یا مؤسسهء علمی رواج دارد و مبادله می شود.

 

[ البته امروزه خیلی از این غیر ممکن ها ممکن شده اند.در نهضت مشروطه،مردم به هوای عدالتخانه(مجلس شورای ملی)اعتصاب ها و مبارزه ها کردند،در قم و شاه عبدالعظیم،بست نشستند،کشته ها دادند و فداکاری ها کردند و خلاصه خیلی زحمت کشیدند،از طرف مظفرالدین شاه به مردم گفتند که:بله،اعلیحضرت موافقت فرمودند که شما عدالتخانه(مجلس شورای ملی) داشته باشد،نمایندگان خود را خودتان انتخاب کنید بیایند در مجلس بحث کنند رأی بدهند تصویب کنند و تصمیم بگیرند،به شرطی که فقط در امور سیاسی دخالت نکنند(!)]

ادامه دارد...


 بلافاصله بعد از رحلت پیغمبر اسلام(ص)،تسنن محمدی به سرعت به تسنن اموی تغییر ماهیت داد و به صورت مذهب دولتی در آمد.از آن به بعد تشیع علوی بود که نهضت اصیل تسنن محمدی را به همان شکل اسلام مردمی آن ادامه داد.تا اینکه بالاخره خودش هم بعد از تشکیل حکومت صفویه،به صورت تشیع صفوی درآمده از کوخ مردم کنده شد و همانند تسنن اموی که بر کاخ خلیفه چسبیده بود،به کاخ سلطان چسبید!این شد که تسنن اموی و تشیع صفوی،ماهیت واحدی پیدا کردند:یکی خلافت آنها را توجیه می کرد و دیگری سلطنت اینها را.یکی محبت خلفا را ترویج کرد و دیگری محبت اهل بیت را،تنها چیزی که در هر دو مشترک بود،استحمار و استثمار و استبداد مردم بود با دو نام مختلف!تسنن اموی زیربنای حکومت عثمانی قرار گرفت و تشیع صفوی هم زیربنای حکومت صفویه.

 

این دو همکار برای اینکه تسنن محمدی و شیعهء علوی که امت واحدی بودند،دست در دست یکدیگر،کاخ استعمار غرب را نلرزانند،تشیع علوی و تشیع صفوی را مذهب واحد،و تسنن محمد و تسنن اموی را هم مذاهب واحد دیگری جلوه دادند تا امت واحد تشیع علوی و تسنن محمدی،خون همدیگر را بریزند و...بعد از ساختن کله مناره ها،اولا باز همان سنی اموی و شیعهء صفوی به راحتی استثمار کنند و ثانیا غرب خونخوار بتواند با آرامش خاطر،قرنها استعمار کند!حال اگر در این مصالحه،مردم(یعنی شیعهء علوی و سنی محمدی)از هستی ساقط شدند،خلیفه و سلطان و امپراتور به سلامت!

 

ولی در نهضت صفویه،از آنجا که رهبران نهضت،مالکیت را مطرح نکردند،از این رو طبقهء حاکم نظام کهنه،با جان و دل تشیع و محبت علی و دیگر اهل بیت را قبول کردند تا از این طریق در نظام جدید،دوباره مالکیت ها را در دست داشته باشند[از نظر طبقهء حاکم،می توانی شیعه،سنی،صوفی،درویش،ماتریالیست،مارکسیست،اگزیستانسیالیست و یا هر چیز دیگری که دلت می خواهد باشی به شرطی که به کاسه کوزهء آنها دست نزنی!]طبقهء حاکم وقتی می بیند که نقطهء ثقل نهضت جدید،فقط انقلاب درونی و ذهنی است،نه انقلاب برونی و عینی،بلافاصله اسم و محبت خود را عوض می کند و اسم و محبت مورد ادعای نهضت را به خود می گیرد تا روابط طبقاتی پیشین خود را ادامه دهد.با پیروزی آنچنانی این نهضت شیعی بود که مرحلهء انتقالی تشیع علوی به تشیع صفوی آغاز می شود...

 

جائی که تشیع،این همه در میان تودهء مردم نفوذ دارد و می تواند بهترین وسیله حفظ منافع طبقاتی طبقهء حاکم باشد و در جائی که رهبران مزاحم نهضت جدید،فقط تغییر مرجع محبت طبقهء حاکم را می خواهند،چه مرضی دارند به جای آن،مذهب دیگری را برای خود اختیار کنند که در میان مردم،منفور است و مطرود،و وابستگی آن به کاخ خلیفه،آفتابی شده است و قطبی؟این چنین می شود که طبقهء حاکم،تشیع مردم را از دستشان می گیرد و بر خود می چسباند تا از برکت آن،مانند نظام سابق،خود مردم را بهتر و بیشتر بدوشد.

ادامه دارد...


آری،روابط طبقاتی و کیفیت زندگی مردم با پیروزی صفویه،نه تنها بهتر نشد بلکه بدتر از سابق هم شد!اگر تشیع را مجموعهء اعتقادات و محبت های شخصی و ذهنی وتجربی قلمداد نکنیم و آن را زندگی اجتماعی خاص بدانیم که - بنا بر متون مسلم و موجود - دارای جهت گیری طبقاتی مشخص است به نفع مردم،آنگاه تمام تقسیم بندی های ذهنی مجردی که از نظام ها و افراد پیشین در دست داریم به هم می خورد و متوجه می شویم که مثلا عمر ابن عبدالعزیز،به هیچ وجه با شاه سلطان حسین صفویه یکی نیست.امروز هم در دنیا هستند کسانی که اصلا نامی از علی نشنیده اند اما طبق منطق تشیع علوی،شیعه تر از کسانی هستند که مداح علی و اولاد علی هستند.

 

مثلا راه و جهت فکری و اجتماعی پاتریس لومومبا،قهرمان ضد استعمار افریقا به نظر من خیلی نزدیک تر است به راه جهت فکری و اجتماعی تشیع تا فلان آدمی که در شرح زندگانی علی،کتابی نوشته است اما تقدیم به...!؟ و اما نهضت سربداریه،نهضتی است که از نظر مبانی اعتقادی،همانند نهضت صفویه،بر اصول اعتقادی تشیع استوار است لیکن بر خلاف آن،مسائل طبقاتی را در هر دو جبههء نظر و عمل،سرسختانه مطرح کرده است.

 

همانطوری که همهء نهضت های شیعی،از خود علی گرفته تا به بعد،همواره بر این بوده اند که برای دگرگون کردن شالوده و ترکیب طبقاتی جامعه،جو اعتقادی و وجدانی جامعه را دگرگون سازند،از این رو سربداریه هم در صدد برآمد تا با احیاء یاد و خاطرهء خاندان پیغمبر(ص) و راه و مکتب علی(ع)،آن نظام اجتماعی خاص را احیاء کند که علی و ائمهء شیعه طرفدار آن بودند.این بود که این نهضت در عین حالیکه از همان آغاز،با زیربنای اعتقادی و ایدئولوژیکی نظام حاکم درافتاد،با روبنای اجتماعی و نظام طبقاتی آن هم مبارزهء سرسختانه ای را آغاز کرد.

 

[اینگونه مبارزهء دو جبهه ای علمی و عملی(ایدئولوژیکی و پراتیکی - زیربنائی و روبنائی)درست مصداق امر به معروف و نهی از منکر اسلام است چرا که در متون اسلام،امر به معروف و نهی از منکر را در سه قلمرو:ذهن(یا فکر)؛بیان(که جمعا ایدئولوژی می تواند نام گیرند)؛عمل،ذکر کرده اند.نکتهء ظریف تر آنکه بر اساس همین متون اسلامی،مؤمن که وظیفهء امر به معروف و نهی از منکر را به عهده دارد،به کسی اطلاق می شود که:معترف به قلب(عقل)؛مقرّ به لسان؛عامل به جوارح باشد!کنتم خیر امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون بالله!]

 

از یک طرف با مبارزهء شکوهمند فکری و علمی و اعتقادی،جبههء زیربنائی ایدئولوژیکی را گشود و از طرف دیگر با مبارزهء مسلحانه،جبههء روبنائی اجتماع را افتتاح کرد.از یک سو با نگاهبانان این زیربنای ایدئولوژیکی – یا روحانیون اهل تسنن – پیکار فکری را آغاز کرده و از سوی دیگر با پاسداران این روبنای اجتماعی یا تیول داران و فئودالها و صاحبان مالکیتهای بزرگ مغول که کشاورزان و مردم زحمت کش آن روزگار را وحشیانه استعمار و استبداد می کردند،نبرد خونین را به راه انداخت!

ادامه دارد...


پر واضح است که پایگاه(خاستگاه) طبقاتی با جهت گیری طبقاتی فرق دارد.گذشته از اینکه پایگاه طبقاتی از ضروریات یک حزب است،جهت گیری طبقاتی هم از خصوصیات ذاتی یک حزب است و اساسا در اسلام و به خصوص تشیع،حزب،امت و ملت،جهت گیری طبقاتی مشخص و روشنی را در بطن خود نهفته  دارند.چرا که در غیر این صورت،هدف و رسالت جهانی و جاودانی این حزب - امر به معروف و نهی از منکر - به همان صورتی در می آید که نمونه هائی از آن را قبلا یادآور شدم...

 

در اینجا باید متذکر شوم که منظور من از تحقق آرمانهای طبقاتی که هدف جهت گیری طبقاتی است،تنها تحقق منافع اقتصادی و مادی مردم نیست،گو اینکه در نظام موجود و در شرایط حاکم،همین منافع اقتصادی است که هدف عمده بوده و بدون طرح و دگرگونی زیربنای اینگونه مسائل طبقاتی و بدون دگرگونی روبنائی آنها،طرح هرگونه مبارزه ای،از آنجا که بدون هدف و غایت عینی است،فقط در عالم ذهن بوده و به درد متکلمان و متفلسفان و روشنفکران حرفه ای می خورد!

 

[بد نیست یادآور شوم که منظور از زیربنای مسائل طبقاتی جامعه،آن قسمت از ایدئولوژی زیربنای نهضت است که مسائل اقتصادی و ترکیب و ساختمان طبقاتی عینی جامعه را مطرح می کند تا با دگرگون ساختن آنها در وجدان جامعه،مردم را به دگرگون کردن روبنائی آنها بسیج سازد.]

 

بسیاری از نهضت های اصیل و مترقی که حتی بر مبانی اصیل الهی استوار بوده اند،چون زیربنا و روبنای مسائل طبقاتی موجود جامعه را،در قالب ایدئولوژیک و پراتیک خود،در ذهن و عین جامعه مطرح نکردند،لهذا اگر هم پیروز شدند،بلافاصله بعد از پیروزی و تغییر ظاهری نظام کهنه،منحرف گشته،تمام ثمرات جهادها و مبارزات شان،باز به دست قدرت های نیرومندی افتاد که،در حقیقت ادامه دهندهء راه و رسم نظام طبقاتی پیشین بوده اند!نهضت مشروطه در ایران،یکی از نمونه های چنین نهضتی است.

 

نهضت صفویه(قبل از تشکیل حکومت صفویه) نهضتی است شیعی که بر اساس اصول و مبانی بسیار مترقی و انسانی مبتنی گردیده است؛اما از آنجا که آنهم مسائل طبقاتی جامعهء خود را در زیربنای ایدئولوژیکی نهضت و در روبنای عملی مبارزات خود مطرح نکرد،از این رو پس از تغییر ظاهری نظام پیشین،رهبری نهضت در نظام جدید،به دست همان طبقهء حاکم پیشین افتاد و روابط طبقاتی قدیم که روبنای جامعه بود و دگرگونی آن،هدف عمدهء نهضت حزب شیعه،کماکان تغییر نیافت که بدتر هم شد!در این میان،تنها چیزی که تغییر یافت،مرجع محبت طبقهء حاکم بود!بدین معنی که در نظام پیشین،طبقهء حاکم،محبت خلفا را در دل داشت ولی بعد از این نهضت ناقص،محبت ائمه و اهل بیت را در دل گرفت[مقالهء قاسطین مارقین ناکثین].

ادامه دارد...


بعد از علی(ع) که نخستین راهبر نهضت مردمی شیعه است،امام حسن(ع)مظهر این نهضت می شود.او آخرین پایگاه رسمی دولت اسلامی است که در برابر ارتجاع داخلی دارد شکست می خورد.پس از صلح امام با معاویه،این آخرین پایگاه اسلام حرکت و عدالت نیز در برابر هجوم همه جانبهء بی امان اسلام قدرت و اشرافیت،شکست می خورد و مبارزه اش از صورت مبارزهء منظم حکومتی به صورت مبارزهء مردمی در می آید که فصل مشخص قاطع پایگاه طبقاتی شیعه در تاریخ است.

 

طبقهء محروم – شیعه – که از لحظهء تشکیل سقیفه،پایگاه طبقاتی خود را در برابر بازیگران آن کودتا کاملا مشخص کرده بود،اینک به علت از دست دادن آخرین سنگر حکومتی،مبارزهء علنی و متشکل و منظم خود را بر علیه طبقهء اشرافی ضد مردمی که حکومت و قدرت را به دست گرفته است به شکل مبارزهء مردمی و زیر زمینی و نامنظم تغییر می دهد.

 

امام حسین(ع)با انقلاب مردمی خود در عاشورا،نخستین ضربه را با آن شکوه و عظمت و زیبائی بر پیکر نظام حاکم اشرافی فرو می کوبد.انقلابی که راهبر و راهرو آن از متن مردم و برای مردم برخاسته اند.امام می داند که پیروز نخواهد شد و می داند که نظام ضد مردمی حاکم،با آن همه قدرت نظامی و تبلیغاتی شکست نمی خورد؛اما این را هم خوب می داند که اگر او همین اکنون با خون خود اعتراض نکند،این نظام موروثی و تجملی و ضد مردمی و ضد اسلامی که الان بر سر قدرت است،قرنها در پوشش اسلام و سنت پیغمبر،مردم را به اسارت و بدبختی خواهد کشاند - به نام رضای خدا و به نام مقدس ترین ارزشها!

 

بعد از امام حسین،حکومت بنی امیه از مرزهای شام فراتر رفته در سرتاسر سرزمینهای اسلامی گسترده می شود،کثیف ترین عناصر موجود،مسندهای قدرت  این امپراتوری خشن و جنایتکار ضد انسان را در دست می گیرند و هر کار و عملی را در راه حفظ و اعمال قدرت خویش،مجاز و روا می دارند و حتی لازم!ضد مردم ترین موجودات را بر مردم مسلط می کنند تا آنچنان اختناق و خفقانی حکومت می کند که نه تنها امکان مبارزهء مسلحانه در میان نباشد که از سخن گفتن و حق گفتن و مبارزه در جبههء فکری هم اثری نباشد! تا آنجا که وقتی معاویه،حاکم جلاد،علی را در مسجد لعن می کند،به محضی که حجر ابن عدی لب به اعتراض می گشاید،از همین مردم،علیه او و یاران او فتوی می گیرد که:از دین خارج شده اند و در امت اسلام،اخلال و خرابکاری کرده اند!و بر اساس همین فتوای مؤمنین(!)،قتل عامشان می کند.

 

این چنین می شود که از یک طرف طبقهء محروم و مظلوم،تحت رهبری ائمهء شیعه،دشوارترین مبارزات زیرزمینی خود را با تصمیم هرچه قاطع تری در دشوار ترین شرایط ممکن گسترش می دهند و از آن طرف هم،طبقهء انسان کش حاکم،ددمنشانه ترین رفتارهای استعماری،استثماری و استبدادی - حاکم بر همهء تاریخ – خود را در زیر لفافهء اسلام به نام سنت پیغمبر(ص)-تسنن-اعمال می کند و ادامه می دهند.بنابراین،پایگاه طبقاتی شیعه و ائمهء اهل بیت(ع)از یک طرف و پایگاه طبقاتی طرف رویاروی آنها از طرف دیگر،در طول تاریخ،کاملا مشخص و روشن است.

ادامه دارد...


بدین ترتیب،اسلام از زمان ابوبکر،به طرف راست گرایش پیدا کرد،در زمان عمر،این گرایش شدیدتر شد تا اینکه در زمان عثمان،ناگهان جهشی،و بعد که بر دامن بنی امیه افتاد،دیگر به صورت نظامی کاملا خسروی و قیصری مانند آن نظام های حاکم بر تاریخ در آمد با پوششی به نام سنت پیغمبر:تسنّن! پس پایگاه طبقاتی شیعه،بعد از همان ساعات آخر زندگانی پیغمبر اسلام(ص)،و از همان اولین روز شروعش - در برابر سقیفه – مشخص می شود.

 

[انتخابات سقیفه را رؤسای انصار - یا اشراف مدینه - به راه می اندازند تا خلیفه را از میان خود انتخاب کنند لیکن رؤسای مهاجرین – یا اشراف مکه – در آن کودتای انتخاباتی،حکومت را از دست رقبای خود می ربایند که:خلیفه باید از قریش باشد که از خانوادهء پیغمبر است! علی می گوید:آخر در این صورت هم،من از خانوادهء پیغمبرم یا تو که پدر زن پیغمبری؟!]

 

هر یک از اطرافیان علی،سمبل پایگاه طبقاتی نهضت ضد اشرافی شیعه است - نهضتی که علی بنیانگذار آن است.علی در زمان حیات خود،به عنوان مظهر و امام طبقهء مظلوم و محروم است و بعد از حیاتش نیز الگو و امام و جلوه گاه تمام دردها و نیازها و رنج های طبقهء محروم و محکوم،به طوری که اشرافیت تازه جان گرفته،هر قدر بیشتر و افزونتر می شود،طبقهء حاکم – اهل سنت (نه تسنن که نامی است) - در نظر طبقهء محروم و مظلوم،به صورت دیو درمی آید و علی به صورت خدا!که این همان رابطهء دیالکتیکی است که بارها اشاره کرده ام.

 

اما به موازات این فزونی روزافزون قدرت اشرافیت جدید،نهضت ضد طبقاتی شیعه،عقب تر زده می شود و سرکوب تر می گردد.تا جائی که عناصر چنین اشرافیتی که به دست خود پیامبر(ص) طرد شده بودند،دیگربار بر می گردند و از نو،قدرتها را به دست می گیرند.کعب الاحبارهای تبعیدی دست خود پیغمبر،که جرأت برگرداندنشان را ابوبکر و عمر هم نکرده بودند،درست دوازده سال بعد از پیغمبر به دستگاه بنی امیه بر می گردند و وزیر دست راست خلیفهء رسول خدا(!)می شوند!دم و دستگاه کسرائی،جاه و جلال و بذل و بخشش قیصری،تضاد طبقاتی،برده خری و برده فروشی،استثمار و استبداد،همه و همه به راه می افتند،صاحبان شمش های بزرگ طلا،صحابی(!) می شوند و به سادگی،صحابی از دنیا می روند!که دیگر اشکالی ندارد و طبقهء اشرافی پنهان،از داخل جامعهء اسلامی،دوباره سر بر آورده است.

ادامه دارد...