سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

 

جائی گفته ام که:«هرکس آنچنان می میرد که زندگی می کند.»

و باید بر آن بیفزایم که:«هرکس آنچنانکه در بیداری است،خواب می بیند»!

و من سال پیش که شب ها و روزهای یکنواخت را در دنیائی یک متر در دو متر تنها می گذراندم [دورهء حبس در سلّول انفرادی زندان]،شبی – شاید هم روزی(چه می دانم؟) – در خواب بودم.در حالی که تنها مسائلی که در آن ایّام برایم مطرح بود،صد ها مشکل زندگی و مسئلهء فلسفی و قضیّهء علمی و فکری و اقتصادی و سیاسی و ... نبود.فقط و فقط،سقوط کردن بود،و یا خود را نگاه داشتن؛ماندن بود و یا مُردن و همین! و بنابراین،آن چه بیش تر به آن میاندیشیدم،«وجود» بود و «زندگی»؛که موضوع اصلی همهء آن مسائل،همین است.

خواب بودم؛خواب دیدم که تالار بزرگی است بی سر و پایان.و تمامی چهره های آشنایم جمع اند و انبوه چهره های همیشگی از روشنفکران و جوانان و دانشجویان و مذهبی ها و ماتریالیست ها و مؤمنین و بی ایمان ها و موافقان و مخالفان.و مثل همیشه بحث است و سؤال و انتقاد و از هر دری سخنی.و من از انسان و زندگی و عمر و فلسفهء زیستن و بودن حرف می زدم.

و یکی از میان جمع برخاست و سؤال کرد – و چه سؤال به جائی و چه خوب هم مطرح کرد – که:شما که همیشه از انسان و فلسفهء وجود و معنای زندگی و این مسائل حرف می زنید؛از توحید می گوئید و از مذهب و از اسلام و از انسان و از تکامل و از ارزشهای اخلاقی و از ایثار و از شهادت و از مسئولیّت اجتماعی و از هدایت و ...،قبلاً باید یک حقیقت اوّلیّه و اساسی را روشن کنید و آن،موضوع اصلی همهء این مباحث و تمامی این نظریّات است.همهء این حرف ها وقتی معنا دارد که بتوانید بگوئید که:اساساً «زندگی»،خود،چیست؟

آدم در خواب،توانائی هائی دارد که در بیداری فاقد آنهاست.به راستی اگر در بیداری می پرسیدند،در جواب می ماندم و یا حدّاقلّ مکث می کردم و یا لا اقلّ ناقص می گفتم،و یا حتّی چیز دیگری می گفتم؛امّا در خواب پاسخی دادم،بی لحظه ای تردید و تأمّل،که از آن هنگام تاکنون،هر چه بیشتر به آن می اندیشم،بیش تر به آن معتقد می شوم و بیش تر به شگفتی می آیم.به خصوص که حتّی هر کلمه ای به دقّت انتخاب شده و حتّی ترتیب اش نیز حساب دارد.بیدرنگ و با اطمینا گفتم:«یادداشت کنید»! :«نان»،«آزادی»،«فرهنگ»،«ایمان» و «دوست داشتن» و در بیداری که به این پاسخ رؤیائی ام فکر می کردم،با خود می گفتم که «برابری» و «تکامل» را که من،آن همه بدان عشق می ورزم،در اینجا یاد نکرده ام.و آیا فرمول من این دو را کم ندارد؟ دیدم که نه؛چون اگر آن پنج تا را داشتیم،این دو را نیز خود به خودخواهیم داشت؛همه چیز را خواهیم داشت و کمبودی وجود ندارد.

ولی من شکست نخواهم خورد.ورزشکار شکست می خورد.تاجر ورشکست میشود.سیاستمدار ناکام می گردد.و کسی که فرزند خلق نام دارد و به عنوان مظهر آزادی طبقه ای و استقلال ملّتی،سیمایش جلوه گاه آمال مردم خویش است،می تواند افول کند،نابود شود؛هرگاه به حقّ یا به ناحقّ،به ضعف یا سازش متّهم گردد و به هر حال در هر حالتی که انبوه خلائقی که بر او گرد آمده بودند،تنهایش بگذارند.

ادامه دارد...