سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

امام حسین(ع) را به عنوان پروردهء مشخص مذهب اسلام،مثال می زنیم تا بفهمیم که اگر کسی به این «الله» و قرآن و پیغمبر معتقد باشد،چگونه انسانی خواهد بود.زندگی «حسین(ع)» معلوم است؛زندگی خصوصی اش معلوم است؛حیثیت اش در جامعه معلوم است؛میزان کار و از خودگذشتگی اش معلوم است؛و معلوم است که وقتی حقیقت و هدفش و آنچه که به آن معتقد است،به خطر می افتد،به چه سادگی،از هرچه که انسان در زندگی با آن پیوند دارد،می گذرد.به این صورت است که می توان نماینده ای برای شناختن یک نمونهء بارز انسانی،مثل«حسین ابن علی» تعیین کرد.

به جز شناخت زندگی و افکار و خصوصیات «حسین(ع)»،راه دیگری نیز وجود دارد؛و آن این است که «حسین» را مثلا با ابوعلی سینا و یا حسین ابن منصور حلّاج،که مسلمان و پروردهء فلسفه و تصوف ایران هستند،مقایسه کنیم.مقایسهء این سه نفر،ما را در شناخت اختلاف مکتب فلسفه و یا تصوف،با مکتب اسلام و وجوه اشتراک این مکاتب،به طور محسوس و سمعی و بصری واقف می کند.

بوعلی یک مرد فیلسوف و دانشمند و نابغهء بزرگ است که افتخار علم و فلسفه و تاریخ تمدن اسلامی است.اما این انسان بزرگ و عمیق که در بُعد ادبی و فلسفی اش این همه برجسته است،در بُعد اجتماعی اش به سادگی در خدمت منصب و زور قرار می گیرد و هیچ حساسیتی نسبت به سرنوشت بشر و سرنوشت جامعه اش نشان نمی دهد.اصولا خودش را وابسته به سرنوشت دیگران نمی داند؛کارش فقط تحقیق در مسائل علمی است و زندگی اش به هر شکلی که بگذرد،فرقی نمی کند و هرکسی که پول و مقام به او بدهد،برایش مساوی است؛هیچ گونه عقیدهء خاصی ندارد.

و حسین ابن منصور حلّاج،«آتش گرفته» است.آدم سوخته،مسئولیت ندارد،فقط باید بسوزد و فریاد بزند.حلّاج از چه می سوزد؟از عشق به خدا،سرش را میان دو دستش گرفته و در کوچه های بغداد راه می رود و می گوید:«این سر را بشکافید که بر من عاصی شده است و مرا از این آتشی که در درونم می سوزد،رها کنید؛من هیچ چیز نیستم؛من خدا هستم».یعنی« من» نیستم؛یعنی هرچه هست،خداست.

همواره غرق در سوختن از یاد خداست،که البته در آن رشته و آن مقام،عالی است؛اما جامعهء ایران را در نظر بگیرید که 70 میلیون نفر منصور حلّاج داشته باشد:چه می شود؟همه به کوچه ها می ریزند و فریاد می زنند که «آی مرا بکشید! مرا زودتر بکشید!دیگر طاقت ندارم!من هیچ ندارم!در جُبّه ام جز خدا،هیچ نیست![ لَیسَ فی جُبّتی سِوَی الله] ».

اینگونه سوختن ها و غرق شدن ها،یک نوع جنون معنوی و صوفیانه است و بنابراین اگر همهء افراد جامعه ای به شکل منصور حلّاج یا ابوعلی سینا درآیند،موجب بدبختی و هلاکت آن جامعه خواهند شد.

اما اکنون تصور کنید که اگر در جامعه ای،فقط یک « حسین ابن علی(ع)»و یا چند تا «ابوذر» داشته باشیم؛هم زندگی خواهیم داشت،هم آزادی،هم فکر و علم خواهیم داشت،هم محبت،هم قدرت و سرسختی خواهیم داشت و هم دشمن شکنی،و هم عشق به خدا.

پایان