سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

و همان آدمی که در زندانهای زیر کاخش،ائمهء شیعه و ذرّیه و عترت پیغمبر(ص) را به زنجیر کشیده است،به مکه می رود تا مراسم حج را هرچه پرشکوه تر و پر جلال تر برگزار کند و خلیفهء جهاد کننده،همان کسی است که سادات علوی را قتل عام می کند و به نابودی کسانی بر می خیزد که نشانی از مهر علی(ع) داشته باشند.و کافرستان را،مسلمانستان کرده است و کنشت و کلیسا را مسجد.

 

می خواهد فریاد بکشد که اینهمه دروغ است و این،اسلام نیست و اینها نمی توانند مسلمان باشند؛اما چگونه فریاد کند و برای چه کس و کسانی و در کجا؟وقتی همهء دستگاههای تبلیغاتی در خدمت دستگاه است و همهء مسجد ها،پایگاه های تبلیغاتی خلیفه و همهء منبرها،مسند آنها و تمام ائمهء جماعت،نماینده های آنها و همهء شعرا،رادیوهای ترانزیستوری خلیفه اند.می خواهد فریاد بزند و به دنیا اعلام کند که تمامی رهبرانمان را اینها کشتند،حرّها و ابوذرها و عمارها را اینان نابود کردند و قتل عام های کربلا،توّابین و ملتهای مسلمان به دست اینها بوده است و همین هایند که برای جزیه گرفتن،اسلام ملت ها را نمی پذیرفتند تا انبانهای آز خویش را بینبارند.

 

این همه را می خواهد بگوید و به مردم جهان اعلام کند،اما با چه وسیله ای؟وسائل ارتباط جمعی و تبلیغی آن زمان،شعرا و خطبایند.و این  هر دو گروه نیز در خدمت دستگاه خلافتند و یا وابسته به سلاطین وابسته به خلافت.پس او،این مسلمان تازیانه خوردهء شکنجه دیده چه کند؟او که پیش از اسلام،تنها گرفتار جور حکومتهای محلی بود و اینک گرفتار همان حکومتها و قدرت خلافت بغداد.اکنون دوباره ساسانیان و هخامنشیان بازگشته اند.و بساط سلطنت گسترده اند.اما با نام غزنویان و سلجوقیان و مغول.و رژیم خلافت عربی نیز به اینها افزوده شده است و اینهمه،اسلام و قرآن و سنت نام گرفته است.و کسی چون محمود جلاد غازی را چهل و پنج هزار شاعر،شب و روز مدح می کنند و به عنوان شکنندهء بتها و نابودکنندهء گبرها و سومنات و کفر،می ستایند و در ردیف پیغمبرش قرار می دهند.همه چیز برای حکومت و در خدمت قدرت خلافت.و تمام شعائر و مراسم مذهب،در کار پوشاندن جنایات حکومت و توجیه نظام بردگی و استثمار طبقاتی،تقدیس خواجهء بازار و خان روستا و خاقان پایتخت!معرفی جلاد در چهرهء مجاهد!پس،شیعه به کجا رو کند و با که بگوید؟

 

در عرفات،در آغاز پرشکوه ترین و هیجان انگیزترین مراسم،شیعه از "سنگ" روی برمی تابد و به کربلا رو می کند و از طواف سنگ به طواف عشق می رود.و آنچه را که در حج انجام داده است،در پرتو کربلا،بی رنگ می بیند.و به جای اندیشیدن به مشعر و منی...و مراسم بعد از عرفات،به کربلا و عاشورا می اندیشد و می گوید ما سنگ را رها کرده ایم و به طواف عشق آمده ایم،چرا که اینجا قربانگاه گوسفندی است و آنجا قربانگاه فرزندی.در اینجا اسمعیل،قربانی شد و آنجا اسمعیل تو قربانی شد.اینجا از سنگ است و آنجا از آتش و خون...راستی چرا شیعه با کوچک کردن حج،کربلا را تجلیل می کند؟و در اوج مراسم حج،از کربلا و عاشورا سخن می گوید؟چرا این اتهام را به خود می خرد که:شیعه به سنت های اسلامی اعتقادی ندارد و در پناه اعتقادات فرقه ای خویش،سنت های اسلامی را تحقیر می کند؟چرا شیعه که از حج می آید،از خرید و بازار و ضبط صوت می گوید و در بازگشت از کربلا،سخن از زیارت و احساسی که داشته است؟

 

ادامه دارد...