سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

او برادر!

مرد شعر و زیبائی سخن است،امّا نه چون شاهنامه که در 60هزار بیتش،یکبار،تنها یکبار از نژاد ما و از برادری از ما – کاوه – سخن گفت،از آهنگری که معلوم بود از تبار ماست و آزادی و انقلاب و نجات مردم و ملّت را تعهّد کرد،امّا هنوز برنخاسته – این تنها نژاد قهرمان تبار ما که به شاهنامه راه یافت – گم میشود.کجا؟چرا؟چون تبار و نژاد فریدون درخشیدن گرفته است،این است که در تمام شاهنامه،بیش از چند بیت از او سخن نرفته است.اکنون برادر!

در وضع و عصر و جامعه ای زندگی می کنم که باز من و هم نژادان و هم طبقه هایم به او نیازمندیم.او برخلاف حکیمان دیگر،برخلاف نوابغ و اندیشمندان دیگر – که اگر نابغه اند،مرد کار نیستند و اگر مرد کارنند،مرد اندیشه و فهم نیستند و اگر هر دو هستند،مرد شمشیر و جهاد نیستند و اگر هرسه هستند،مرد پارسائی و پاکدامنی نیستند و اگر هر چهار تا هستند،مرد عشق و احساس و لطافت روح نیستند؛و اگر همه هستند،خدا را نمی شناسند و خود را در ایمان شان گم نمی کنند و خودشان هستند – مردی است در همهء ابعاد انسانی،همچون یک کارگر – همچون من و تو – کار می کند و با همان پنجه هائی که آن سطرهای عظیم خدائی را بر کاغذ می نویسد،پنجه در خاک فرو می برد،چاه می کَنَد،قنات احداث می کند و در شوره زار،آب برمی آورد.درست یک کارگر،امّا نه در خدمت این و آن و نه در خدمت خویش؛در دل قنات ناگهان فریاد می زند:بالایم بکشید،و چون به بالای قناتش می آورند،سر و رویش را گِل پوشانده است،آب فوّاره می کشد و در آن بیابان سوزان پیرامون مدینه،نهر جاری می شود.«بنی هاشم»خوشحال می شوند،امّا او در همان حال – نَفَس نگردانده – می گوید:«مژده بر وارثان من که از این آب،یک قطره نصیب ندارند».که بر من و تو وقف کرده است،برادر!

و اکنون نیازمند اوئیم و محتاج پیشوائی چون او،که همهء تمدّنها و فرهنگ ها و مذهب ها،یا انسانها را حیوانات اقتصادی ساخته اند و یا حیوانِ نیایشگرِ درونگرایِ فردی در دخمه های عبادت و روحانیّت؛یا مردان اندیشه و تفکّر و عقل،ولی بی احساس،بی دل،بی عمق و بی عشق،یا مرد احساس و عشق و الهام،امّا بی عقل،بی تفکّر،بی علم،بی منطق و او مرد همهء این ابعاد است.ربّ النّوع زحمت کشیدن و رنج و کار،ربّ النّوع سخن گفتن، ربّ النّوع جهاد کردن، ربّ النّوع اخلاص ورزیدن،ربّ النّوع وفادار ماندن، ربّ النّوع رنج، ربّ النّوع سکوت، ربّ النّوع فریاد، ربّ النّوع عدالت.

و اکنون برادر! من در جامعه ای هستم،که در برابرم دشمن در یک نظام نیرومند بر بیش از نیمی از جهان و به عبارتی بر همهء جهان حکومت می کند و نسل مرا بردگی تازه از درون می سازد!ما اکنون،به ظاهر برای کسی بیگاری نمی کنیم،آزاد شده ایم،بردگی برافتاده است،امّا به بردگی ای بدتر از سرنوشت تو محکوم شده ایم.اندیشهء ما را بَرده کرده اند،دلمان را به بند کشیده اند و اراده مان را تسلیم کرده اند و ما را به عبودیّتی آزادگونه پرورانده اند؛و با قدرت علم،جامعه شناسی،فرهنگ،هنر،آزادی های جنسی،آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فردپرستی از درون و از دل ما،ایمان به هدف،مسئولیّت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک برده اند.

...ادامه دارد...