سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی


امام صادق(ع)می فرمایند:

طبیبی بود اهل یکی از شهر های هندوستان،که زیاد پیش من می آمد و همیشه در بارهء عقیدهء خود با من بحث می کرد.

یک روز در حالی که مشغول کوبیدن هلیله ای بود تا برای ساختن دارو آماده شود (هلیله میوهء درختی است که در هندوستان می روید و در طب به کار می رود...)،باز سخن های سابق را پیش کشید و گفت:

جهان همیشه بوده و خواهد بود،درختی می روید،و درختی از بین می رود،یک نفر متولد می شود و دیگری می میرد.

و چنین پنداشت که هیچ گونه دلیلی،ادعای مرا در مورد شناخت خدا تایید نمی کند،و این عقیده،سنتی است که از پیشینیان به ما به ارث رسیده و کوچکتر ها به تقلید از بزرگتر ها یاد گرفته اند،و تنها راه شناخت موجودات گوناگون،حواس پنج گانه است.

سپس گفت:با توجه به اینکه تنها راه شناخت،حس است،شما از چه راهی برای شناخت خدا استفاده می کنید؟

امام:از راه عقل و دلیل های عقلی.

طبیب:عقل بدون حواس پنج گانه هیچ چیز را نمی تواند درک کند،بنا بر این عقل شما بوسیلهء چشم،خدا را دیده،یا به وسیلهء حواس دیگر آن را درک کرده است؟

امام:پیش از آن که وارد بحث شویم،یک سوال از تو می کنم:

تو منکر خدا هستی و من معترف به وجود او،ناچار در واقع یکی از ما راست می گوید،و دیگری دروغ،فرض دیگری هم هست؟

طبیب:نه

امام: اگر در واقع عقیدهء تو درست باشد،من خطری در پیش دارم؟

طبیب:نه

امام :اگر در واقع عقیدهء من درست باشد،آیا اینطور نیست که من قطعا خطری در پیش ندارم،و با انکار خدا،هلاکت و بدبختی گریبانگیر تو شده؟

طبیب:چرا.

امام:بنا بر این کدام یک از ما دور اندیش تر و به نجات نزدیک تریم؟

طبیب: تو ؛ ولی عقیدهء تو به وجود خدا بر اساس ادعا و تردید است،ولی عقیدهء من به نبودن خدا بر اساس علم و یقین استوار است،زیرا هر چیزی که با حواس پنج گانه قابل درک نباشد وجود ندارد و خدا با هیچ یک از حواس قابل درک نیست.

امام:چون تو با حواس پنج گانه نمی توانی خدا را درک کنی،وجود او را انکار می کنی ولی من،چون با حواس پنج گانه نمی توانم خدا را درک کنم،به وجود او اعتراف می نمایم.

طبیب:چطور؟

امام:برای اینکه چیزی که با حواس پنج گانه قابل درک باشد(مانند اجسام و رنگ ها و صداها)تغییر پذیر و از بین رفتنی است،و امکان ندارد که آفریدگار هم مانند آفریده قابل دگرگونی و زوال باشد.

طبیب:این حرفی است،ولی دلیل وجود خدا نمی شود:چون من معتقدم که تنها راه شناخت،حس است و بدون حس امکان ندارد عقل،چیزی را درک کند.

امام: عین ایرادی که به من داری،به خودت وارد است،چون می گوئی هر چیزی را که حس درک نکند وجود ندارد.

طبیب:چطور؟نفهمیدم.

امام:به من ایراد گرفتی که ادعای من به وجود خدا بدون دلیل است:این ایراد،به تو هم وارد است زیرا دلیلی بر نبودن خدا نداری؛بر فرض عقیدهء تو درست باشد(که هر چیزی که حس آن را درک نکند وجود ندارد)مگر تو سراسر جهان را جست و جو کرده ای و خدا را نیافته ای که می گوئی چون او را احساس نمی کنم وجود ندارد؟

طبیب:نه،من چنین جست و جوئی نکرده ام.

امام:بنا بر این چه می دانی؟شاید این چیزی را که عقل تو،آن را انکار می کند،در بعضی از آن مواردی که حواس تو درک نکرده،و تو احاطهء علمی نسبت به آنجاها نداری وجود داشته باشد؟

 طبیب:نمی دانم،شاید در آنجا ها مدبری وجود داشته باشد و شاید هم وجود نداشته باشد؟

امام:بنابراین حرف اول خودت را پس گرفتی،تو می گفتی من یقین دارم خدائی وجود ندارد،و اکنون می گوئی شاید باشد و شاید نباشد پس از مرز انکار خدا بیرون آمدی،و به مرز شک رسیدی،اکنون امید وارم که از مرز شک هم بگذری و خداشناس گردی.

طبیب:از چه راهی یقین به خدائی کنم که حواسم آن را درک نمی کند؟.....(ادامه دارد...)